۳ پاسخ

ببین من باوجودسزارین ونارس بودن بچم اینابه کنا20روزبخاطرعفونت بخیه دوربیمارستان بستری بودم من یه چی میگم یه چی میشنوی نگهداری بچه نارس خیلی سخته بروخداتوشکرکن بچت رسیده بدنیااومداگ زبونم لال نارس بوداونوقت چی میگفتی من باوجوداین سختی هابچه نارس رابه اینجارسوندم درسته خواب بیداری بدی هم کشیدم بعدهم پسرم کولیک هم داره بازم خداتوشکرکن بچت به وقتش بدنیااومداین روزهامیگذره

منم از 20روزگی یچه م خودمو شوهرم تنهاییم خسته ترینم وله یخاطر عشق دخترم رو پام خواستم بگم تنها نیستی عزیزم همه مادرا سختی میکشن

اولش همینقدر سخته من ک گریه میکردم .ولی الان خیلی خوب شده .

سوال های مرتبط

مامان لیا❤️👶🏻 مامان لیا❤️👶🏻 ۸ ماهگی
🥺🥺ومنی که امروز از خودم و مادرشدنم بیزار شدم😭😭😭لیا از ۳ شب بیداره و فقط در حد ۵ دقیقه چرت میزنه و گریه میکنه از صبح هم چندین بار استفراق از دماغ و دهنش زده بیرون اصلا نه خودش خواب داره نه من 😔منی که هر روز به خودم میرسیدم موهامو اتو میکردم منی که شغلمو که خیلی دوسش داشتم و درامدی عالی داشتم منی که همه از مرتب بودنم و اندامم تعریف میکردن حتی تو ۹ ماه بارداری هر کسی میدید تعجب میکرد نه ورمی نه لکی نه ترکی هرکی میدید میگفت خیلی حاملگی بهت میاد خیلی شیک حامله شدی🤭 منی که همیشه سرحال بودم منی که هر روز با شوهرم میرفتیم بیرون منی که انقدر خواب دوست داشتم منی که هزاران چیز دیگه حالا تبدیل شدم به یه زن که ۳ ماهه نتونستم حتی برم بغل شوهرم باهاش حرف بزنم با خیال راحت چه برسه به رابطه و بوس ....شدم پوست و استخون به خاطر رژیم چون دخترم کولیک و رفلاکس داره از کت و کول افتادم انقدر که بغلش کنم و راه برم درحد ۵ دقیقه حموم میکنم و نمیرسم موهامم شونه کنم ۳ ماهه نتونستم ۲ ساعت مفید بخوابم همش خواب و بیداریم همش خونم و شوهرم خودش میره بیرون منم باید بابچه سروکله بزنم زیر چشام گود افتاده کل لباسام گشاد شدن ازبس لاغر شدم روحیمو کلا از دست دادم از شوهرم گرفته تا هر کس دیگه ای که منو میبینه میگه چرا اینجوری شدی بهم ریختی .ومنی که کاملا مستقل بودم الان کلا تو خونه زندانی شدم چون یه بار با بچه رفتم بیرون از دماغم اومد بیرون و با گریه برگشتم خونه چون بچم گریه و بیقراری میکردو با بچه و کار خونه سرو کله میزنم ....اصلا ناشکری نمیکنم یه تار موی بچمو با دنیا عوض نمیکنم ولی خیلی خستم خیلی امروز به معنای واقعی میگم که من کم آوردم