میخوام براتون از پسرم بگم از عشقی که خیلی منتظرش بودم تا بیاد حدودا ۲ سال میرفتم دکتر که خدا بهمون یه نی نی بده.
بد از ۲ سال وقتی ک اصلا فکرشو نمیکردم بی بی چکم مثبت شد همش فکر میکردم دختره و حتی اسم پسرونه هم انتخاب نکرده بودم تا اینکه جشن تعین جنسیت گرفتیم و تو بادکنک پر از کاغذای ابی بود
اما فردای جشن ابله مرغان بدی گرفتم و افتادم ۱۰ روز تو جا از کمر ب پایین سر بودم انگار.
خلاصه ۵ ماه باقی مانده فقط گریه کردم که خدایا فقط بچم سالم بمونه.
سونوگرافی میگفت همه چی سالمه فقط قرنیه چشم داخل سونو مشخص نمیشه دکتر عفونی میگفت هیچی نمیشه دکتر خودم میگفت صد در صد نیست امید ب خدا انشالله چیزی نشه یه دکتر دیگم رفتم گفت بیشتر از چشمای بچه و سلامتی بچه جون خودت در خطره روز زایمان من حالم بد شد و عملی ک ۴۰ دقه زمان نیاز داره ۴ ساعت طول کشید اما با همه سختیا تو معجزه ی خدایی پسرم
من عاشقتم و میپرستمت مرسی که هستی عشق قشنگم.🩵👶🏻

تصویر
۱۸ پاسخ

❤❤❤❤❤❤❤❤😍😍😍

😍😍😍😍😍😍

ای خدا این مادر چیه اخه🥺ادم خودشو فراموش میکنه فقط بچه🥺♥️خداحفظش کنه برات گلم

😍😍😍😔😔

چند هفته ابله مرغون گرفتی ؟

منم آبله مرغان گرفتم تو بارداری و کلش با استرس گذشت برام تمام حرفات حرفای دل من بود من تمام سونوگرافی ها میگفتن دخترم مشکل داره همشون بی استثنا ولی خداروشکر الان سالمه و کنارمه❤️❤️❤️

اول داستان زندگیت مثل من . 😓😓 آه چقدر سختی کشیدم که خدا ی دختر نااااز و خوشگل بهم داد خدایا شکرت هزاران بار ❤️❤️

الهی عزیزم خداحفظش کنه

وااای خوردنیه

ای جونم خدا حفظش کنه برات

ای جونم 🥺😍

خدا حفظش کنه
منم سه سال منتظر بودم و وقتی بی بی چک مثبت شد باور نمیکردم
ولی از همون اول میدونستم پسره

اوخی خداحفظش کنه🥲😍منم روز زایمان دو دور بندناف دور گردنش بود فقط برا اون میترسیدم میگفتم ینی چیزیش نیس دکترا میگفتن نه بابا با بندناف دنیا اومد خداروشکر هیچی نی تو فکر خودت باش ک تب و ضربان قلبت بالاس

عزیزم خداحفظش کنه برات🥺❤

خدا حفظتون کنه و خداروشکر اون روزای بد تموم شده ولی یه خاطره شده برات

با چ داروهایی باردارشدی

خداحفظش کنه عزیزم براتون
من درکت میکنم منم منتظر موندم

اوخدا اول داستان زندگیت مثل من هست خدا حفطش کنه برات

سوال های مرتبط

مامان آیهان و ویهان مامان آیهان و ویهان ۸ ماهگی
پارت اخر

من با دکتر صحبت کردن حتی توان راه رفتن و حرف زدن هم نداشتم مثه ادمی بودم که در عرض سک هفته کل زندگیش زیر و زو شده دکتر برام توضیح داد که قل کوچیک ترم نتونسته ریه اش دستگاه و تحمل کنه و ریه اش خونریزی کرده و در اثر خونریزی ریه از بین رفته و من حتی نتونستم صورت ماه پسر کوچولوم و ببینم و سپردمش دست خدا و برای همیشه داغ ویهان کوچولوم رو دلمه ….
از وقتی تو شکمم بودن اسمشون و گذاشته بودم و صداشون میکردم
منو بردن nicu برای اولین بار میخواستم پاره تنم و ببینم وقتی دیدمش بند بند وجودم میخواست بغلش کنم انقدر کوچولو بود که باورم نمیشد همش خودمو مقصر میدونستم که نتونستم نی نی هام و تو دلم نگه دارم و آیهان من پسر کوچولوم که با وزن ۱۵۰۰ بدنیا اومده بود ۲۳ روز تو nicu بستری بود و واسه زندگی جنگید تا بشه همه ارزو و امید مامان و باباش اگر بخوام بگم که چقدرهرروز که پسرم بیمارستان بود چالش داشتم یا بگم چقدر ۲۳ روز با شکم که هفت لایه بریده شد حتی یه روز هم نخوابیدم همش بیمارستان بودم کنار پسر کوچولوم چقدر سخت بود اصلا تو کلام نمیگنجه فقط از خدا میخوام هیچ پدر و مادری و بچه اش امتحان نکنه و همه زایمان راحتی داشته باشن و بچه شون بغل بگیرن و لذتشو ببرن
الان هفت ماه میگذره من هنوز به خودم نیمدم روزی نبوده گریه نکنم و نشکنم دلم پر میکشه برای ویهانم ولی چه کنم که دست تقدیر و خواست خدا با دل من یکی نبود میدونم جای پسرم خیلی خوبه و سپردمش به خدایا بزرگم و اینو میدونم که حکمت خدا بالاتر از هرچیزیه ….
و هرروز خداروشکر میکنم که به من و همسرم رحم کرد و آیهانم بهم بخشید ما اندازه موهای سرمون نذر کردیم و هنوز بعد از هفت ماه دارم نذرایه پسرمو میدیم ……
از خدا میخوام خودش نگهداره همه نی نی ها باشه
مامان فاطمه ضحی مامان فاطمه ضحی ۱۰ ماهگی
از اول اقدام به بارداریم سر نمازم که از خدا یه بچه سالم و صالح میخاستم در کنارش میگفتم خدایا برا من فرقی نمیکنه که بهم پسر بدی یا دختر فقط سالم باشه قدر دان باشه
یوقتایی آهنگ پسرم رو میذاشتم و باهاش حس میگرفتم شکمم رو ناز میکردم
یوقتایی هم آهنگ دخترم رو گوش میدادم با بچم حرف میزدم کلا برام فرق نمی‌کرد تا اینکه بخاطر طول سرویکس زودتر از سونو آنومالی دکتر بخاطر دردام یه سونو نوشت نمیدونم اون روز چرا همش لا خودم میگفتم الان که برم داخل میپرسم بچم چیه حتمن حتمن میگه پسر با کلی ذوق رفتم و کلی هیجان و آستری خدایا بچم چیه جنسیتش
من دوم نشد بپرسم چون دکتره مرد بودطول سرویکس هم عالی بود
بودن که اومدم دیدم نوشته بچه دختر
نمیدونم واقعا نمیدونم چرا اون لحظه قلبم تن تن زد دلم لرزید یهو یه حس نه خوش بهم دی
دست داد اصن اون آدم من نبودم منی که تو اقدام هم بودم همیشه میگفتم فرقی ندارع و همیشه با شوهرم بحث میکردم میگفتم بچه دختره چون ضربان قلبش بالاس اونم میگفت شاید پسر باشه
دقیقن وقتی جواب رو برا شوهرم خوندم بازم گفت شاید پسر باشه تو چه میدونی این حرفش باعث شد بدتر حالم بد شد بعدش اومدم خونه تا ۱۸ هفته صبر کردم تا مطمعن بشیم که اشتباهی نشده تو ۱۹ هفته و ۲ روز رفتم و دکتره گفت بچه دخترع هیچ خنده ای به صورتم نیومد نمیدونم شاید تاثیر حرف شوهرمم بود مدتی گذشت تا اینکه دیدم که دوباره حس شادی در من زنده شد و ازون بع بعد بود که قصه ما آغاز شد هر روز بیشتر عاشقش میشدم خدارو شکر میکنم برای هر ثانیه که کنارمه برا هر یکدونه نفسی که میکشه خدایا شکرت 🥺🥺🤲🤲🥰🥰❤️❤️
مامان آیهان و ویهان مامان آیهان و ویهان ۸ ماهگی
من اومدم بعد از هفت ماه زایمان پرچالشمو تعریف کنم
زایمان تو ۲۹ هفته

من دوقلو باردار بودم و از اینکه از اول بارداری چقدر چالش داشتم بگذریم من تو ۲۸ هفته یه پام به شدت ورم کرد یه هفته قبلشم ازمایش داده بودم گفته بودن دفع پروتئین داری ولی کمه و دکتر بی مسئولیتمم اصلا به من هیچی نگفت که چقدر میتونه خطرناک باشه من یکی از بچه هام iugr بود برا همین هردوهفته میرفتم سونو داپلر هیچ مشکلی هم تو شریان ها نبود به اون نی نی م وزنش خیلی کم بود و وزن نمیگرفت کلی استرس داشتم استراحت مطلق و حال بد دکترم بهم گفت من نمیتونم تو رو دیگه قبول کنم چون احتمالا بخاطر اون قلت زایمان زودرس میکنی باید بری یه بیمارستانی که ان ای سیو و پریناتولوژی فعال داشته باشه بگذریم از اینکه من چقدر استرس گرفتم برا اینکه بتونم دکتر پیدا کنم خلاصه یه پای من باد کرد من چنتا بیمارستان رفتم و من و قبول نکردن گفتن فقط دوتا بیمارستان میتونی بری شرایطط حاده اون دوتا بیمارستان قبولت میکنن منم دکتر پریناتولوژی که هر دوهفته پیشش سونو داپلر انجام میدادم تو یکی از این بیمارستانا بود رفتم اونجا خلاصه بستریم کردن اخر ۲۸ هفته بودم چهارشنبه سوری بود من بیمارستان بستری بودم هرروز ازم ازمایش میگرفتن ۴ روز نگهم داشتن دفع پروتئین بقدری رفت بالا که گفتن الان دوتا کلیه ها مادر از کار میوفته و دور از جون بچه هاشم از بین میره