پارت اخر

من با دکتر صحبت کردن حتی توان راه رفتن و حرف زدن هم نداشتم مثه ادمی بودم که در عرض سک هفته کل زندگیش زیر و زو شده دکتر برام توضیح داد که قل کوچیک ترم نتونسته ریه اش دستگاه و تحمل کنه و ریه اش خونریزی کرده و در اثر خونریزی ریه از بین رفته و من حتی نتونستم صورت ماه پسر کوچولوم و ببینم و سپردمش دست خدا و برای همیشه داغ ویهان کوچولوم رو دلمه ….
از وقتی تو شکمم بودن اسمشون و گذاشته بودم و صداشون میکردم
منو بردن nicu برای اولین بار میخواستم پاره تنم و ببینم وقتی دیدمش بند بند وجودم میخواست بغلش کنم انقدر کوچولو بود که باورم نمیشد همش خودمو مقصر میدونستم که نتونستم نی نی هام و تو دلم نگه دارم و آیهان من پسر کوچولوم که با وزن ۱۵۰۰ بدنیا اومده بود ۲۳ روز تو nicu بستری بود و واسه زندگی جنگید تا بشه همه ارزو و امید مامان و باباش اگر بخوام بگم که چقدرهرروز که پسرم بیمارستان بود چالش داشتم یا بگم چقدر ۲۳ روز با شکم که هفت لایه بریده شد حتی یه روز هم نخوابیدم همش بیمارستان بودم کنار پسر کوچولوم چقدر سخت بود اصلا تو کلام نمیگنجه فقط از خدا میخوام هیچ پدر و مادری و بچه اش امتحان نکنه و همه زایمان راحتی داشته باشن و بچه شون بغل بگیرن و لذتشو ببرن
الان هفت ماه میگذره من هنوز به خودم نیمدم روزی نبوده گریه نکنم و نشکنم دلم پر میکشه برای ویهانم ولی چه کنم که دست تقدیر و خواست خدا با دل من یکی نبود میدونم جای پسرم خیلی خوبه و سپردمش به خدایا بزرگم و اینو میدونم که حکمت خدا بالاتر از هرچیزیه ….
و هرروز خداروشکر میکنم که به من و همسرم رحم کرد و آیهانم بهم بخشید ما اندازه موهای سرمون نذر کردیم و هنوز بعد از هفت ماه دارم نذرایه پسرمو میدیم ……
از خدا میخوام خودش نگهداره همه نی نی ها باشه

۱۱ پاسخ

میفهممت واقعا خیلی سخت ی تیکه از وجودتا از دست بدی 😭😭خدا هیچ مادری را با گرفتن بچش امتحان نکنه😭😭

عزیزم قربونت برم من چقد سخته از دست دادن عزیزت
خیلی خوب درکت میکنم شرایط منم مثه برا تو بود برا من یدونه بود پسر کوچولوی منم خیلی سختی کشید قربونش برم هر لحظه ک نگاهش میکنم خدارو شکر میکنم ک از دوباره پسرمو بهم بخشید
خدا آیهان کوچوی تو رو هم برات نگه داره🥰

کل تاپیک هاتو خوندم انگار از رو خود زندگیه من نوشتی منم سال قبل دوقلو هامو یکیشونو بعد دوروز از دست دادم و یه قلم برام موند ولی دیگه گذشته نباید غصه بخوری وگرنه تو خوابت نمیاد اون دنیا ناراحت میشه میدونی چیه منم خیلی گریه میکردم تا اینکه یه مادر که تو آن ای سیو بود گفت ما انسان ها مرده پرست زنده کشیم گفت تو به فکر اونی که مرده هستی باید به فکر اینکه زنده مونده باشی نه اون الان پسر من ۲۹ هفته دنیا اومده و یک سال و ۱۰ ماهشه تازه راه رفتنو یاد گرفته من پسرم کلی مشکل داشت چشماشم تزریق کردم .....‌.

عزیزم امیدوارم خدا به دلت قرار بده و پسر کوچولوتون برات حفظ کنه

عزیزدلم😢
تو پیش خدا خیلی عزیزی
تقدیر بوده
خدا آیهانتو حفظ کنه برات عزیرم❤️

عزیزدلم🥹
خدا آیهان جونو برات حفظ کنه
خداروشکر بعد اون همه سختی الان حال کوچولوت خوبه

خدا برات ایهان جونو حفظ کنه
با تک تک حرفات یاد ۶ ماه عذابی که کشیدم افتادم
بعد ۳ سال هر روز یاد اون روزام

خدا بهت صبر بده عزیزم😮‍💨😮‍💨😮‍💨درکت میکنم

عزیزم اشکام برای دردی که کشیدی جاری شد .
خدا آیهان رو برات نگهداره.❤

😭😭😭خداصبرت بده عزیزدلم

دورت بگردم معلومه ک سخته جیگرگوشتو ازدست بدی😭😭😭،حق داری هرروز گریه کنی،حق داری حتی ازخدا شاکی باشی ،من فقط میخام خدا دلتو آروم کنه بهت صبربده فقط خودش میتونه کمکت کنه

سوال های مرتبط

مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۱۵ ماهگی
سلام . خدا رو شکر بچه ام دندون در آورد . به وقت هفت ماه و دوازده روزگی . یعنی سه روز پیش . خیلی خوشحالم و حس خوبی دارم .‌ باید همین روزا به امید خدا آش دندونی درست کنم . تو شهر ما بهش میگن دنان روکانه . امروز واسش پوره گلابی درست کردم .‌ برای اولین بار . جالب بود بعد از میکس تغییر رنگ داد . سوالم اینکه اگه بخوام نصف گلابی رو نگه دارم ، چه طور باید نگه داری کنم که خراب نشه ؟ منظورم قبل از پوره کردن هست . و اینکه بعد از پوره کردن اگه ازش بمونه دیگه نمیشه نگه داری کرد ، درسته ؟ یک مورد دیگه اینکه امروز با نی نی جونم برای اولین بار رفتیم پارک . خیلی حس خوبی بود که برای بار اول داشت درخت و سبزی پارک رو میدید عزیز دلم واسش جالب بود ، اما کالسکه نبرده بودم از کت و کول افتادم دیگه تجربه ام شد حتما ببرم دفعه بعد ان شاالله . ولی خب میترسم تنهایی بریم بیرون ، دوست دارم یکی دیگه هم باهامون بیاد که حس امنیت بیش تری کنم . دیگه توکل به خدا ان شاالله خودش مراقب همه بچه ها و مامانا باشه ، مراقب ما هم باشه 📿🤲 راستی اینم یادم اومد بگم قبلاً بعضی مامانا خیلی منو از دندون در آوردن ترسونده بودن که آی حتی از دوران کولیک بدتره ! در حالی که خدا رو شکر اصلا این جور نبود ، ماشاالله خیلی خوب تونست تحمل کنه ، چند روزی بی قرار شده بود ، گریه میکرد گاهی ، اما طوری نبود که اون مامانا منو ترسونده بودن قبلاً . مدارکشم موجود در بین تاپیک های قبلی من بعضی مامانا کامنت های ترسناک نوشتن راجع به دندون در آوردن 😀
مامان آدرین♡ مامان آدرین♡ ۱۲ ماهگی
سلام خوشگلا عزاداری هاتون قبول🌱
مامانا شنبه روز حضرت علی اکبر هستش یا یکشنبه؟
ماه آخر بارداریم چون آدرین iugr بود احتمال داشت بره nicu نذر کردم اگه نره nicu روز حضرت علی اکبر لقمه نون پنیرسبزی پخش کنم
خداروشکر حاجتم برآورده شد 🥲
عکسم برای روزای آخر بارداریم بود که تو بیمارستان بستری بودم
از یه طرف چون محدودیت رشد داشت حالم بد بود از یه طرف بهم میگفتن مایع دور بچه زیاده احتمالا تو صورتش ناهنجاری داره میگفتم آنومالی دادم گفتن سالمه گوش نمیکردن روزی 3 بار میفرستادن سونو گرافی ولی آقا آدرین پستشو کرده بود بهمون خودشو نشون نمیداد چقدر گریه میکردم 😢 آخرش گفتم انقدر ازم سونو نگیرید حتی اگه تو صورتش ناهنجاری هم داشته باشه اون بچه ی منه نمیتونم بُکُشمش که 😭 قربون خدا برم خداروشکر که بچم بدون هیچ مشکلی بدنیا اومد 🥺 تو صورتش ناهنجاری نداره که هیچ...ماشاالله همه میگن چقدر نازه 😍غریبه ها باور نمیکنن پسره همه میگن این دختره اشتباه شده امکان نداره کسی ببینتش نگه چه دختر نازی😍🥲
مامان آیهان و ویهان مامان آیهان و ویهان ۸ ماهگی
پارت دوم

منو تو هفته ۲۹ ساعت ۹ شب اورژانسی زایمان سزارین کردن در حالتی که بهم گفتن یه قلت ۸۰۰ گرمه یه قلت ۱۸۰۰ تو اهرین سونویی که انجام دادن بخاطر کرونایی که تو بارداریم گرفته بودم وضعیت ریه ام افتضاح بود دکتر بیهوشی باهام صحبت کرد گفت نمیتونیم بیهوشت کنیم باید سری از کمر بگیری اینم بگم کنه من بخاطر اینکه احتمال زایمان زودرس داشتم دوبار هم امپول ریه زدم یکبار ۲۷ هفته یکبار تایمی که بیمارستان بستری بودم خلاصه که من تو ۲۹ هفته زایمان کردم با کلی استرس و حال بد اول قل ریزترم و دراوردن بعد قل درشت تر من صدا گریه شون شنیدم و بهم نشونشون ندادن گفتن خطرناکه بلافاصله باید بره تو دستگاه چون استرس داشتم فشارم داشت میرفت بالا دارو خواب اور زدن تو سرمم و خوابیدم بعد که بیدار شدم تو ریکاوری بودم فهمیدم که ان ای سیو بیمارستانی که زایمان کردم پر بوده بچه هامو انتقال دادن با امیولانس یه بیمارستان دیگه و حالا من مادری بودم که بچه هامو بدنیا اورده بودم ولی بچه ای کنارم نبود تمام اتاق های دور برم صدای بچه هاشون میومد و من هر بار قلبم هزار تیکه میشد واسه تکه هایی از وجودم که من حتی ندیدمشون و بردن جای دیگه …….
وحشتناک درد داشتم گفتم برام پمپ درد بزارن گفتن نمیشه باید تو اتاق عمل میگفتی دائم شیاف برام میزاشتن تادردم کمتر بشه
مامان دایان💙 مامان دایان💙 ۱۵ ماهگی
مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۹🌟
تجربه ی کُلی بخوام از زایمانم بگم
اول از همه خدا رو شاکرم به خاطر سلامتی دختر نازنینم چون سختی های خیلی بدی کشیدم
من‌تازه سختی هام بعد از زایمانم بود چون دخترم ۷ماهه بود خیلی خیلی اذیت شدم
و بعد اینکه زایمانم رو دوست داشتم
من از اول بارداریم نظرم بر سزارین بود که شانس باهام یار شد و همون شد که میخاستم
انتخابم هم برای زایمان های بعدی هم سزارینه قطعا
بعدش اینکه بازم خدا رو شکر میکنم که شکمم کوچیک بود چون شکم بزرگ باشه واسه بخیه ها خیلی آدم اذیت میشه و احتمال عفونت هست
ولی من چون شکمم کوچیک بود خیلی راحت بودم
اینم بگم مامانای گل من دخترم ۴۴ روز بیمارستان بستری بود ❤️‍🩹💔
۴۴ روز من خون دل خوردم غصه خوردم ناراحت شدم اشک ریختم آب شدم و عاجزانه از خدا و اهل بیت کمک میگرفتم که دخترم رو خوب کنن
اول کمک خدا و اهل بیت و بعد کمک دکترها و پرستار ها و بعد دعای خیر پدر مادرم و اطرافیان عزیز بود که دخترم تونست خوب بشه
و ناگفته نماند که دختر مامان هم قوی بود که تونست خوب بشه
مامان آقا حامی💫 مامان آقا حامی💫 ۸ ماهگی
نمیدونم چرا این روزا همش یاد خاطرات روزای اولی که زایمان کرده بودم میفتم🥲 اون حجم کم خوابی ،درد،سردرگمی ،نگرانی عشق بی حد و اندازه به حامی واون همه تغییر شرابط،که همه چی با هم قاطی بود..و من واقعا مستاصل و گیج بودم..یادمه تو همون ماه اول بعد سزارین مامانم بهدزور فرستادنم استخر که یه کم از خونه بیرون بیام (لازمه خاطر نشان کنم که من ۳ماه اخر بارداریمو به خاطر سرکلاژ استراحت مطلق تو خونه بودم 🥲)
منم گیج و ویج و درحالی که شبش هم خواب درستی نداشتم رفتم استخر با لختی ترین مایوم در واقع دو تیکه ای بود که با یک بند بهم وصل شده بودو اولین چیزی بود که تو کشوم پیدا کرده بودم و برداشتم😵‍💫اینو به این خاطر میگم که من تو بارداریم ۳۰کیلو افزایش وزن داشتم و تقریبا از همه جهات ترک خورده بودم و شکمم هم خیلی بزرگ بود هنوز بعد ببینید چی پوشیده بودم🤦‍♀️ خلاصه که برای بهتر شدن روحیه رفته بودم استخر ..دونفر که فکر کردن حامله م تو سونا بهم گفتن حامله ای نیا اینجا برات خوب نیست،چندین نفر گفتن اخیی چققدر بدنت ترک خورده چراا اخه برو لیزر خوب بشه در عین اینکه احساس میکردم همه هم داشتن یه جوری خاصی بهم نگاه میکردن😪البته که قطعا اینجوری نبوده و هورمونا و افسردگی زایمان اوضاع رو برای مغزم پیچیده تر کرده بود،خلاصه بعد از یک ساعت شنای دست و ما شکسته با سینه هایی که ازشون شیر میچکید خودمو رسوندم رختکن و افسرده تر و خسته تر از همیشه برگشتم خونه🥲🥲
ازین خاطرات پس از زایمان زیاد دارم که نمیدونم چرا همشون این روزا به مغزم هجوم میارن🥲
مامان آیهان و ویهان مامان آیهان و ویهان ۸ ماهگی
من اومدم بعد از هفت ماه زایمان پرچالشمو تعریف کنم
زایمان تو ۲۹ هفته

من دوقلو باردار بودم و از اینکه از اول بارداری چقدر چالش داشتم بگذریم من تو ۲۸ هفته یه پام به شدت ورم کرد یه هفته قبلشم ازمایش داده بودم گفته بودن دفع پروتئین داری ولی کمه و دکتر بی مسئولیتمم اصلا به من هیچی نگفت که چقدر میتونه خطرناک باشه من یکی از بچه هام iugr بود برا همین هردوهفته میرفتم سونو داپلر هیچ مشکلی هم تو شریان ها نبود به اون نی نی م وزنش خیلی کم بود و وزن نمیگرفت کلی استرس داشتم استراحت مطلق و حال بد دکترم بهم گفت من نمیتونم تو رو دیگه قبول کنم چون احتمالا بخاطر اون قلت زایمان زودرس میکنی باید بری یه بیمارستانی که ان ای سیو و پریناتولوژی فعال داشته باشه بگذریم از اینکه من چقدر استرس گرفتم برا اینکه بتونم دکتر پیدا کنم خلاصه یه پای من باد کرد من چنتا بیمارستان رفتم و من و قبول نکردن گفتن فقط دوتا بیمارستان میتونی بری شرایطط حاده اون دوتا بیمارستان قبولت میکنن منم دکتر پریناتولوژی که هر دوهفته پیشش سونو داپلر انجام میدادم تو یکی از این بیمارستانا بود رفتم اونجا خلاصه بستریم کردن اخر ۲۸ هفته بودم چهارشنبه سوری بود من بیمارستان بستری بودم هرروز ازم ازمایش میگرفتن ۴ روز نگهم داشتن دفع پروتئین بقدری رفت بالا که گفتن الان دوتا کلیه ها مادر از کار میوفته و دور از جون بچه هاشم از بین میره