۸ پاسخ

من دیدنی دلم به حال خودم میسوزه که چرا من اینقدر سختی کشیدم

چقدر منی 🥲
گاهی فکرشو میکنم
میگم چند سال دیگه دوباره مجدد باردار بشم... تجربه خوبی باشه برام
ولی بعد میگم اگه بشه که تا اخرش از استرس دیوونه میشم من اخه

منم ۷ماه سختی کشیدم و ۷ماهه زایمان کردم دوماه تو بیمارستان برابچم کاش نتیجه داشت کاش دلم شاد بود
التماس دعا

چقدر منی 🥲
گاهی فکرشو میکنم
میگم چند سال دیگه دوباره مجدد باردار بشم... تجربه خوبی باشه برام
ولی بعد میگم اگه بشه که تا اخرش از استرس دیوونه میشم من اخه

بارداری خوب و راحتی داشتم ولی زایمان اذیت شدم

من بارداری راحتی داشتم زایمانمم اوکی بود درسته رفتم طبیعی و درد کشیدم اخرص سز شدم ولی اصلا مهم نبود چون همش نصف روز بود ولی بچه داری خیلی سخته خیلی خیلی خیلی سخته کلا ارامش نداری دیگه

من بارداری راحتی داشتم زایمانمم اوکی بود درسته رفتم طبیعی و درد کشیدم اخرص سز شدم ولی اصلا مهم نبود چون همش نصف روز بود ولی بچه داری خیلی سخته خیلی خیلی خیلی سخته کلا ارامش نداری دیگه

سلام به نوزادی که ۹ ماهش رو تموم کرده چه سرلاکی بخرم بدم

سوال های مرتبط

مامان محمدآیهان مامان محمدآیهان ۱۶ ماهگی
خانما .دوماه قبل از زایمانم پدرشوهرم فوت کرد 💔من حال روحی درستی نداشتم بعد فوتش مسمومیت بارداری گرفتم‌و سزارین شدم و…توی اون مدت شاید سه ماه ۶۰درصد موهای شوهرم سفید شد 💔شوهرم ۲۷سالشه هنوز…آیهان سینه نمیگرفت بعد از دوهفته گرفت به سختی ولی سه ساعت زیر سینه بود همش گریه می‌کرد گشنش بود مجبور بودم شیرخشکش بدم که کلا شیرخشکی شد …چقدر حرف بارم کردن چقدر تیکه انداختن بهم که تو برای اینکه هیکلت بهم نریزه شیر ندادی و….هزاران حرف دیگه از بس بهم چرت و پرت گفتن بعضی وقتا فکری میشم میرم تو خودم میگم شاید واقعا من کم کاری کردم من مادری نکردم من صبر نکردم و…….نمیدونم چرا امروز یکی گفت بهشت زیر ما مادراس تو‌دلم گفتم منی که شیر خودمم ندادم هم مادر حساب میشم ؟از ظهری حالم گرفتس خیلی گریه می‌کنم کاش اونقدری شیر داشتم که بچم نیاز به شیرخشک نداشت 💔💔💔💔هنوز سینم و وقتی فشار میدم یکم شیر میاد ازش چقدر گریه می‌کنم چقدر دلم میشکنه ولی هیچکاری نمیتونم بکنم😭😭😭😭😭
مامان نیکا مامان نیکا ۱۴ ماهگی
دلم برای حاملگیم تنگ شده 🤐🤢🤦🏻‍♀️
من بشدت حاملگی سختی داشتم همش حالت تهوع انواع و اقسام مریضیا رو هم گرفتم 1ماه اخرم استراحت مطلق شدم و همه اینا تنها تو شهر غریب بودم کسی نبود یک لیوان اب دستم بده 🤧 ( استراحت مطلق شدم مامانم خونه زندگیشو ول کرد یک ماه اومد موند پیشم ولی قبل از اون و بعد از اون کسی نبود )
ولی الان هرچی نزدیک تولد دخترکم میشم بیشتر دلتنگ پارسال میشم
روزایی پر از استرس شیرین
اون کاراته بازیاش تو دلم
اون استرس وزنش 😖🤦🏻‍♀️ (دکتر میگفت وزن بچه بشدت کمه😖 خب بذار بدنیا میاد وزن میگیره دیگه . اصلا قراره به این دنیا بیاد که رشد کنه حالا چه دو کیلو بدنیا بیاد چه ۵ کیلو چه فرقی میکنه؟🙄)
یه شبایی بود اینقدر تو دلم وول میخورد نمیتونستم بخوابم از شدت بی خوابی و درد گریه میکردم 😒
وای نگم از عفونت ارداری که از اول تا اخرشم داشتم و اون تندتند دسشویی رفتنا 😖
برنج نون مرغ ماکارونی ویار داشتم نمیتونستم بخورم و شیرینی جات (بخاطر دیابت بارداری 😖)
فقط خیار میخوردم 🫠
بعد با تمام این تفاسیر باز دلم واسه حاملگیم تنگ شده 🥴 چقدر عجیبه 🤦🏻‍♀️
کسی مثل من هست؟ واسه چی اینجوری شدم؟
درواقع دلم قنج میره واسه اون استرس روزای اخر که لحظه شماری میکردیم به روز عمل برسیم و اون روز اتاق عمل که فوق العاده حس رویایی و عجیبی داشت 😍
هنوزم که هنوزه ویدیو اتاق عملو میبینم بغض میکنم 🥺 خیلی حس خوبی بود 🥺
من حتی دلم برای بیمارستانمم تنگ شده چون عمل خیلی خوبی داشتم 🤣
ولی اصلا نمیتونم به بچه دوم فکر کنم . همینم بزور نگه میدارم تازه خیلی روزا کم میارم چه برسه به دوتا 😑
_ عکس دو روز قبل عملم هست 🥴
اصلا شکم نداشتم بزور دستمو گذاشتم که بگم جوجه دارم🤣