سلام خب من از تجربه ی زایمانم میخوام بگم (سزارین بی‌حسی از کمر)

پارت یک :

خب از استرس من دوشب قبل عملم نخوابیدم اصلااا
شب قبل عملمم انقد استرس داشتم اصلا اشتها نداشتم و همش تهوع داشتم
ساعت هم خیلیییی زود میگذشت (برعکس روزای حاملگیم😑🤣)

خلاصه رسید روز پنج شنبه که دکتر گفت ۷ صبح عملته بیا بیمارستان
بابام و‌شوهرم منو از زیر قران رد کردن و به سمت بیمارستان راهی شدیم
مستقیم رفتیم سمت زایشگاه
مامانم و شوهرمو نزاشتن بیان داخل
منو تک فرستادن😑😂از همون لحظه تپش قلبم شروع شد
یکم سوال پرسیدن ازم بابت اینکه الرژی دارم یا حساسیت غذایی دارم یا نه
فرستادنم‌اتاق لباس عمل دادن بهم …با اینکه شیو‌کرده بودم بازم یه خانمی اومد گفت وظیفمونه دوباره شیو کنیم و‌چک کنیم
بعد از این کارا فرستادن تو یه اتاق دیگه نوار قلب خودمو بچه رو‌چک کردن با دستگاه
بعد رسید به سوند😑😂چقدر منو ترسونده بودن …از ترس پامپ جمع میکردم همش
ولی اصلا نداشت😐😂 بعد بهم انژوکت زدن
بعد یه پرستار اومد گفت اقای دکتر منتظره منو سوار ویلچر کردن بردن سمت اتاق عمل

۲ پاسخ

عزيزم دكترت كي بود؟؟

دکترت مرد بود؟

سوال های مرتبط

مامان نیل آی مامان نیل آی ۱۰ ماهگی
پارت دوم :
داخل بخش ی رب نشستم و خیلی استرس داشتم استرس عمل نه استرس اینکه سر عمل گلاب به روتون دسشویم بگیره🙈🙈 چند بار رفتم سرویس و بعد خانومی که پرونده سزارین رو تکمیل میکرد صدام زد و رفتم مشخصاتو کامل کنم یهو گفتن مریض دکتر اصغرنیا و صدری بیاد در صورتی که اول اسم منو گفته بودن...حتی خود اون خانم هم عصبانی شد ... خلاصه اون سه نفر رفتن و بعد پرستار اومد خون گرفت ... ضربان قلب و نوار قلب و چک کرد و بردن ی اتاق دیگه بزای سوند وصل کردن فقط ی لحظه سوزش داره بعد بی حسی دیگی چیزی متوجه نشدم...
بعد بردن به سمت اتاق عمل خواهرم اومد ی لحظه جلو پیشونیمو بوس کرد ... بعد من با اسانسور رفتم ی طبقه دیگه ... وارد اتاق عمل شدم ماما و پرستار و دکتر بیهوشی خیلییی مهربون بودن طوری رفتار میکردن که استرسم رفع بشه ...ولی من اون لحظه به این فکر میکردم که ی روز پشت در ی اتاق عملی مادرمو از دست دادم و حالا خودم تو ی اتاق عمل دیگه دارم مادر میشم خیلی اون لحظه ها هم تلخ بود هم شیرین بخاطر تجربه لحظه مادر شدن...
مامان نفس خانم🌰❤️🩷 مامان نفس خانم🌰❤️🩷 ۹ ماهگی
مامان kaya مامان kaya ۳ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان مَهَند👼🏻 مامان مَهَند👼🏻 ۲ ماهگی
هشتِ هشت (سی و هشت هفته و چهار روزم شده بود ) ساعت پنج صبح بیدار شدم منو همسرم و مادر آماده شدیم که بریم برای بیمارستان ساعت شیش رسیدیمو بعله بیمارستان شلوغ بود و قبل من چند نفر پرونده سازی کرده بودن....خلاصه نشستیم تا همسرمو صدا زدن همه مدارک بارداری از آزمایش ها سونو ها برگه بستری که دکتر داد و برگه دکتر بیهوشی و تحویل پذیرش دادیم
بیمه ما تامین اجتماعی بود بیمارستان همون لحظه پونزده میلیون گرفت بعد همسرمو فرستادن رفت گان اتاق عمل خرید ازشون هفتصد تومن بعدش رفت لباس منو یه پک برای بچه خرید فکر کنم چهارصد تومن....😶‍🌫️
منو همسرمو‌فرستادن طبقه چهارم یه سری برگه امضا زدیم من رفتم تو اتاقم همسرمو فرستادن پائین که مادرم بیاد پیشم بمونه....
لباسمو عوض کردم انژوکت برام وصل کردن یه ظرف نمونه ادرار دادن گرفتم‌ بعدش ینفر اومد که جای عمل و شیو کنه خودمم انجام داده بودم ولی مثل اینکه حتما برای همه انجام میدن...
آخ که لحظه سوند وصل کردن رسید😱
به پرستار گفتم که خیلی میترسم ولی با حرفاش آرومم کردو بهم گفت برات ژل میزنم که دردت نیاد...دروغ گفت ژل نزد فقط برای اینکه نترسم گفت🤣 ولی خب منم گول خوردم بهم گفت نفس عمیق بکش برام سوند و وصل کرد ولی خدایی اون چیزی که تعریف میکردن نبود من از اتاق عمل نمیترسیدم ولی از سوند میترسیدم انقدر که همه ازش هیولا ساخته بودن...سوند اصلا درد نداره فقط باید شل کنی و نفس عمیق بکشی...یه سوزش خیلیییییی کم داره که قابل تحمل اصلا نترسین😌
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۹ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 ۲ ماهگی
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود