حالم بده 😭عمم فوت شده اومدم شمال هنوز داغ بابام آروم نشده بود تو دلمون .بچه ها اینجا میان نمیخورن نمیخوابن بهونه میگیرن
میدونم بچن حق دارن الان گیسو هی لجبازي کرد شیطونی کرد کارای خطرناک اول از تخت پرت شد بعد ساکت شد گیر داد ب پندار هی پرید روش دعواش کردم آروم گفتم گذاشتم رو پام ک بخوابه بس کنه یهو پاشد خودشو پرت کرد رو پندار گردن بچه بد موند جیغ زد سکته کردم بخدا گفتم گردنش شکسته عصبانی ک بودم ازش دیگه گرفتم پاشو فشار دادم دستم بشکنه دید خیلی عصبانی ام خودشو جمع کرد بعد اومد رو پام خوابید توی دو دقیقه الان ناراحتم میگم مادر خوبی نیستم بلد نیستم چجوری رفتار کنم ک اینجوری میکنه میگم ی چیزی میخواد ک اینجوری میکنه آخه چشه بهش محبت میکنم هر چی میخواد بهش میدم نازشو میکشم وقت میزارم چرا پس اینجوریه مشکل کجاست خسته شدم نمیخوام دعواشون کنم اصلا اصلا نمیخوام میخوام دوستم داشته باشه رفیقش باشم 😭

۱۰ پاسخ

تسلیت میگم عزیزم خدا پور و عمه خانمت رو بیامرزه و خدا بهت صبر بده
عزیزم عصبانی شدن و ناراحت شدن ما مادرا طبیعی هست دیگه هممون ناراحت و عصبی میشیم منم سر پسرم داد میزنم بخاطر غذا نخوردنش امشب مامانم جوری دعوام کرد که احساس کردم اونا مامان هستن و من زن باباش بیخیال به وقتش همیشه مهربون و باحوصله هستی الان بهم ریخته هستی سعی کن بخاطر بچه هات هم شده زود برگردی شهر خودت و خودتو جمع و جور کنی یه ارامبخش بخور تا زودتر خودتو پیدا کنی
موفق باشی

خدا رحمتشون کنه
حق داری. عزیزم.
خودت ناراحت نکن پیش میاد برا همه

خدارحمتشون کنه
آنلی هم جدیدا خیلی اذیت میکنه
نگران نباش هر کی جای تو بود همین احوالات رو داشت
درسته ما عذاب وجدان میگیریم ولی واقعا سخته کنترل اعصاب تو اینجور مواقع

من واقعان درکت میکنم چون مادرشوهرم تازه فوت شده تا چهلم اونجا بودیم خییلی سخته بچهام خییلی اذیت شدن

عزیزممم بخدا. منم همینجوری شدم. دخترم همه چیر رو با گریه ازم میخواد. غذا نمیخوره. منم مجبورمم گریه کنم. بمیرم الهی. هی بوسم می‌کنه میگه مامان ناراحت نشوو

عزیزاتو از دست دادی غمگینی ی مشاور برو حتما

عزیزم کاملا میفهمم الان چه حالی هستی، آدم وقتی خسته س یا ناراحتی داره این بدقلقی بچه ها بیشتر عذاب آور میشه. از بابت رفتارت با کوچولوت ناراحت نباش چون طبیعیه معمولا بین هر مادر و فرزندی بالاخره پسغ میاد میشه بعدش که همه چیز آروم شد باهاشون حرف زد و بهشون فهموند که از بابت اون رفتارت ناراحتیم خودمون. اما اینکه چرا اینطوری می‌کنه رو نمی‌دونم ، انگار بچه ها آروم نداشتن ما رو میغهمن و معمولا رفتارشون بدتر میشه

عزیزم اول خودت آروم باش چیزی نشده ک کل پروسه ی مادریتو زیر سوال بردی
حالا یکم فشارش دادی مگه چیه

والا اون اصلا یادش نمیمونه اینقدر خودتو عذاب نده

شما الان توی مراسم ختم هستین معلومه ک حال روحی خوبی ندارین

ادم ختم غریبه ها میره یه هفته حالش گرفتس چ برسه ب خودی

خدا بیامرزه گلم
ناراحت نباش آروم باش والا دختر منم اینطوری بخدا امروز فقط گریه کردالان با جیغ داد خوابونم حق داری واقعا اونم با دوتا بچه سخت بچه ها ک بیشتر اذیت میکنن خدایی

اِی خواهر خیلی دلت نازک شده برو پیش مشاور اینجوری خودت از بین میری

سوال های مرتبط

مامان محمد مامان محمد ۳ سالگی
سلام مامانا یک ماه و نیمه زایمان کردم ک افسردگی گرفتم سر شیر خوردن پسرم ک همش میپرید گلوش ک خداروشکر کمی بهتر شدم ولی عادتش دادم درازکش رو پهلو شیر دادن چون ب این روش خیلی کم می‌پرید گلوش الان چن روزه روزا تلاش می‌کنم ک تو بغلم بهش شیر بدم ولی نمیخوره میزارم گشنه بشه خیلی بازم اینجوری در حد چن ثانیه میخوره و سیر نمیشه و بیقراری میکنه و ن می‌خوابه خودم میدونم گشنشه میخوام اینجور عادتش بدم چون خیلییی اذیت میشم اگ برم جایی امروز بعد ظهر بیدار شد از خواب هی تو بغلم گذاشتم ذره ذره می‌خورد دوباره گریه و... رو پهلو هم دادم نمی‌خورد ولی دستاش دهنش می‌کرد و دهنش باز می‌کرد ولی سینم نمی‌گرفت چون همش از اول عادتش دادم تو خواب بهش شیر بدم از عصر تاالان بیدار بود الان خوابید و تو خواب سیر شیر خوردتوروخدا بگین چجوری عادتش بدم ک توی بیداری توی بغلم شیر بخوره بخدا افسردگیم هنوز خوب نشده امروز انقد اذیت شدم دوباره حالم مث قبل شده راهنماییم کنید لطفا
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۳ سالگی
سلام خانما. از دیشب همش بغض دارم .
قبلا از دست دخترم عصبی میشدم فقط داد میزدم ولی الان یک ماهی میشه خیلی بد شده .همه کارهای برادر زادمو یاد گرفته کلا هفته ای یکی دو بار میرم خونه بابام ولی برادر زادمو همیشه اونجاست و دخترم خیلی بهش وابستس. جدا از اون هرجا بریم بچه ای ببینه سریع باهاش ارتباط برقرار می‌کنه و هرکاری بچه انجام بده دختر منم انجام میده و اصلا حرف گوش نمی‌ده.دو شب پیش تو هیئت بچه ها رفته بودن خاک بازی اینم گریه رفت پیششون هرچی میگفتم بیا پیش مامانی نمیومد. بعد واسه شام رفته پیش مامان بچه هه نشسته .مامان بچه هه یه جوری با عصبانیت نگاش میکرد.خیلی اعصابم خراب شد رفتم بغلش کنم گریه نشست نیمد. منم آخرشب دستشو کشیدم بغلش کردم و یه نیشگون به بغل پاش گرفتم گریه کرد.دیشب میگه آب رفتم براش دو سه مدل آب آوردم مثلاً تو بطری خودش،تو لیوان و... میگه باز آب و بطری ها رو پرت می‌کنه و گریه می‌کنه نزدیک بود بخوره تو تلویزیون شوهرم دخترمو گرفت پرت کرد اونور گفت لوس احمق .دخترم خیلی گریه کرد بعد اومد بغل من چون تو هیئت اعصابم خرد کرد و خودم هم پریود شده بودم خیلی داغون بودم پرتش کردم اونور.بعد دوباره میخواست غذاها و بریزه و پرت کنه و داشت جورابش رو پاره میکرد منم محکم دستشو گرفتم و فشااار دادم خیلی دردش اومد خیلی گریه کرد .آخر سر بغلش کردم و بوسش کردم .کارهای بد برادر زادمو یاد گرفته اصلا چیز پرت نمی‌کرد با بزنه تو سرش خودش و جیغ بزنه و دیوونه بازی در بیاره همش یاد گرفته .منم دوس ندارم بچه لوس بزرگ بشه هم داد میزنم سرش ولی تا حالا اینجوری که بدرفتاری کنم نکرده بود با دخترم 😔تا حالا روش دست بلند نکرده بودم .خیلی ناراحتم .بچم اینقدر گریه کرده الان اصلا صداش در نمیاد 🤕.فقط من اینجوریم ؟