۱۱ پاسخ

زرچوبه ک خودش زده یکم نمک فلفلم تو بزن بشین بخووورش😍😍🤣🤣

اوخی خداحفظش کنه خسته شده 🤣🤣🤣🤣🤣دیگه

یه سوال قصدبارداری داری بازم🤣🤣🤣من روحیم خیلی ضعیف شب قصدبارداری میکنم دخترم ک اذیت میکنه پشیمون میشم

عزیزم فدای سرش دوباره جمع کن میخواستی مامان نشی،

عزیزم داغشو نبینی😍🌷

وای نگاش فقط😂😂😂

خخخخ آخ قربونش بشوم خالش

وای چنگده ناز 🥲😂

😂😂😂😂😂🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

عزیزم😂😂😂

زردچووووووبه 😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان کارن 👼💙 مامان کارن 👼💙 هفته سی‌ام بارداری
مامان سام❤️ مامان سام❤️ قصد بارداری
پارت۴
اون تابستون با دلتنگی و حس دوست داشتن یک طرفه داشت تموم میشد
اخر شهریور بود ک مامان بزرگم دعوتمون کرد برای شام و همه ی خاله ها و دایی ها رو دعوت کرده بود
لباس پوشیدم و حرکت کردیم
رسیدیم خونه بابا بزرگم،همه خاله ها و بچه هاشون بودن،علی هم بود
من ک کلا ازش فراری بودم وفقط یه سلام کردم و رفتم تو خونه نشستم
دختر خالم ندا ک حدودا هم سن و سالم بود صدام کرد و گفت بیا بیرون،چپیدی تو خونه
مامانم و بابامم ک سرگرم جمع بزرگترها بودن،منم رفتم تو حیاط
یه توپ برداشته بودن و داشتن وسطی بازی میکردن
ندا و علی دوتا گروه تشکیل داده بودن،من میخواستم برم تو گروه ندا،ولی علی گفت مهتاب بیاد ور دست خودم
دوباره حالم زیر و رو شد ،تو دلم گفتم اخه تو ک منو نمیخوای چرا اینطوری میکنی با من
برای اینکه چیزی از حالم متوجه نشه رفتم کنارش
بقیه هم وسط وایسادن،و کلی بازی کردیم،ندا میخواست توپو پرت کنه ک بخوره ب پسر خالم و بیرونش کنه از بازی،برا همین با تموم توانش توپو پرت کرد،پسر خالمم جاخالی داد و توپ با کل سرعتش خورد تو شکمم و با درد عجیبی خم شدم
از درد هیچی نمیفهمیدم،فقط شنیدم علی داد میزد مگه مرض داشتی مهتابُ زدی
ندا هم با صدای نگران میگفت بخدا نمیخواستم مهتاب رو بزنم
داداش بزرگتر علی اومد و دعوا رو فیصله داد و منم بلند شدم و با کمک ندا رفتم تو خونه
بیچاره ندا هی عذر خواهی میکرد منم میگفتم بابا اشکال نداره
دیگه علی رو ندیدم تا سر سفره،ک یه جا نشسته بود تا تو دید نباشه
منم برام مهم نبود،احساس کردم براش با ارزشم ولی بازم کاراش دلمو سرد میکرد
عصر شد و برگشتیم خونه
یه هفته بعدش دوباره وسوسه شدم ک بهش زنگ بزنم
عصر بود و ۲۸ شهریور،زنگ زدم دوباره همون استرس اومد سراغم
گوشی رو جواب داد
الو
الو
مگه لالی