تاپیک قبلیمو بخونید مامانا .😥😥😥
امروز پسرم با پدرشوهرم تو کوچه بوده و پدرشوهر خدا بگم چیکارش کنه ک از بچم غافل شده بود
اومد بعد نیم ساعت گفت امین اومده بالا من دیگ اینو شنیدم مردم و زنده شدم 😭😭 انقد هول شدم پا برهنه دویدم تو کوچه هرطرف نگاه می‌کردم پسرم نبود
حس میکردم دنیا تموم شده ینی نابود شدم وقتی کوچه هارو میگگشتم و حتی پرنده پر نمیزد 😭 .
تو ذهنم میگفتم دیگ تموم شد دزدیدنش پیداش نمیکنم
پدرشوهرم از اینور میدوید مادرشوهرم اون سر خیابونو می‌گشت برادر شوهرم با دوچرخه تو خیابونا رو می‌گشت
دوسه تا خیابون اونور با دو چرخه اش رفته
بود پسرم یدفعه دیدمش دم مغازه اس 😭اون لحظه فقط افتادم زمین بی حس شده بود بدنم از فشار استرس و نگرانی
تاپیک قبل گفته بودم پسرم خواب دیده مامانم خواب دیده
خداوبهم خیلی رحم کرد 😔😔😔 همین ک پیدا شد ندزدیدنش یا موتور ماشین بهش نزده بود شانس آوردم فقط
وقتی رفتم پیشش انگار ن انگار ک گم شده یا مامانش نیست یا احساس ترس کنه هیچچچچ گفتم چرا اومدی اینجا گفت اومدم از آقا بستنی بخرم🥲

۱۰ پاسخ

تاپبک قبلیتو خوندم .خواهش میکتم دیکه خوایتونو برای کسی تعریف نکنید.حتی نزدیکان.همیشه تعبیر به خیر کنید و صدقه بدید

خدا بهت رحم کرد عزیزم صدقه بده

آخ فداش بشم پسر گلم دلش بستنی خواسته😘😘عزیزم این یه تجربه شد برات بچه رو به کسی نسپار هیچ کس،خیلی شانس آوردی ماشین نزده،این دفعه بخیر گذشت ولی مراقب باش دیگه اصلا از چشم خودت دورش نکن ،هرگز

درکت میکنم منم بچه هام دخترم تو روز سیزده بدر تو شلوغی گم شد پیداش کردیم پسرمم نگو رفته پشت بوم من تموم کوچه هارو عر میزدم میگشتم

بچه رو به هیچکسی نسپار پدر شوهر منم همش میگه ول کن دور میزنه خودش میاد انگار نه انگار باید مراقب باشی ۴چشمی. من که به هیچکسی اعتماد ندارم بخوام بسپرم بش

شکمو خان رفته دده یچبستنی بخره مامان جونش

خوب اینجوری میشه درکت میکنم
من متین ده سالشه دیراومدازمدرسه داشتم سکته میکردم دیروزخواهریک رب دیرکرددم مدرسه نبودسکته کردم

یا حسین خودت مراقب همه بچه ها باش
خدا بهت رحم کرده
من بود همونجا سکته رو زده بودم
واقعا خیلی سخته
یه مرغ بگیر خون کن صدقه بده رفع بلا شده

وااای چقدر احساس بدی داشتی اون لحظه خدا برا هیشکی نخاد

من جای تو بی حس شدم از ترس
وای خدا رحم بچت کرده یه صدقه خوب بده

سوال های مرتبط

مامان پسرکوچولو مامان پسرکوچولو ۳ سالگی
تاپیک قبلیمو بخونید مامانا .😥😥😥
امروز پسرم با پدرشوهرم تو کوچه بوده و پدرشوهر خدا بگم چیکارش کنه ک از بچم غافل شده بود
اومد بعد نیم ساعت گفت امین اومده بالا من دیگ اینو شنیدم مردم و زنده شدم 😭😭 انقد هول شدم پا برهنه دویدم تو کوچه هرطرف نگاه می‌کردم پسرم نبود
حس میکردم دنیا تموم شده ینی نابود شدم وقتی کوچه هارو میگگشتم و حتی پرنده پر نمیزد 😭 .
تو ذهنم میگفتم دیگ تموم شد دزدیدنش پیداش نمیکنم
پدرشوهرم از اینور میدوید مادرشوهرم اون سر خیابونو می‌گشت برادر شوهرم با دوچرخه تو خیابونا رو می‌گشت
دوسه تا خیابون اونور با دو چرخه اش رفته
بود پسرم یدفعه دیدمش دم مغازه اس 😭اون لحظه فقط افتادم زمین بی حس شده بود بدنم از فشار استرس و نگرانی
تاپیک قبل گفته بودم پسرم خواب دیده مامانم خواب دیده
خداوبهم خیلی رحم کرد 😔😔😔 همین ک پیدا شد ندزدیدنش یا موتور ماشین بهش نزده بود شانس آوردم فقط
وقتی رفتم پیشش انگار ن انگار ک گم شده یا مامانش نیست یا احساس ترس کنه هیچچچچ گفتم چرا اومدی اینجا گفت اومدم از آقا بستنی بخرم🥲
مامان پسرکوچولو مامان پسرکوچولو ۳ سالگی
تاپیک قبلیمو بخونید مامانا .😥😥😥
امروز پسرم با پدرشوهرم تو کوچه بوده و پدرشوهر خدا بگم چیکارش کنه ک از بچم غافل شده بود
اومد بعد نیم ساعت گفت امین اومده بالا من دیگ اینو شنیدم مردم و زنده شدم 😭😭 انقد هول شدم پا برهنه دویدم تو کوچه هرطرف نگاه می‌کردم پسرم نبود
حس میکردم دنیا تموم شده ینی نابود شدم وقتی کوچه هارو میگگشتم و حتی پرنده پر نمیزد 😭 .
تو ذهنم میگفتم دیگ تموم شد دزدیدنش پیداش نمیکنم
پدرشوهرم از اینور میدوید مادرشوهرم اون سر خیابونو می‌گشت برادر شوهرم با دوچرخه تو خیابونا رو می‌گشت
دوسه تا خیابون اونور با دو چرخه اش رفته
بود پسرم یدفعه دیدمش دم مغازه اس 😭اون لحظه فقط افتادم زمین بی حس شده بود بدنم از فشار استرس و نگرانی
تاپیک قبل گفته بودم پسرم خواب دیده مامانم خواب دیده
خداوبهم خیلی رحم کرد 😔😔😔 همین ک پیدا شد ندزدیدنش یا موتور ماشین بهش نزده بود شانس آوردم فقط
وقتی رفتم پیشش انگار ن انگار ک گم شده یا مامانش نیست یا احساس ترس کنه هیچچچچ گفتم چرا اومدی اینجا گفت اومدم از آقا بستنی بخرم🥲
مامان 🦋🐣🦄 مامان 🦋🐣🦄 هفته پانزدهم بارداری
کسایی که دلش رو ندارن نبینن یه خواب عجیب دیدم ⛔️خیلی میترسم .کسایی که تعبیر خواب بلدن یا اگر کسی رو میشناسین بلده تروخدا معرفی کنین حالم خیلی بده لطفا ببینین تاپیک رو : من بعد از اذان صبح خوابم برد . خواب دیدم تو یه خونه که طبقه پنجم یا ششم بود دخترم از الان یکم بزرگ تر بود و یه پسر هم داشتم بودم و دخترم رو دیدم که من هواسم نبود و از بالکن پرت شد پایین برف میومد و شب بود رفتم جلو دیدم جنازشو . دور از جونش ‌. یکم گذشت و باورم نمیشد فقط میگفتم یا حسین نه نکن من میمیرم . رفتم بالا سرش مرده بود خودمو میزدم و گریه میکردم دو سه روز گذشت و مراسم ختم بود و دخترم رو با کفن آورده بودن بغل گرفته بودم و لالایی میخوندم و گریه میکردم (همچنان توی خواب گیر کرده بودم ) اومده بودم تو پذیرایی و همچنان میگفتم من میمیرم از این داغ . چند نفری هم دور خونه نشسته بودن یهو دیدم یه موجود مهیب ترسناک بالا سر دخترم بود یچیز بین زن و مرد خیلی بزرگ هیکل و ترسناک روح دخترم در بدنش ول بود و من میدیدم. همه ی آدم های اطرافم محو شدن دویدم طرف اون موجود التماس کردم نبر نبرش . اومده بود روحش رو ببره . یهو حمله کرد بهم و چسبوند با یه دست منو به دیوار . گفت تو کی هستی که دخالت میکنی . گفتم منو ببر ترو. به خدا از دخترم بگذر من میمیرم بدون اون (ادامه اش و تو بخش پاسخ ها میزارم ) یا تاپیک بعدی بخدا دارم خلاصه میگم
مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
سلام
دیروز وقت دکتر داشتم تو خود بیمارستان اتلیه داشت از یه هفته قبل به شوهرم گفتمو وقت گرفتم
دیروز قبل رفتن سریع رفتم ارایشگاه موهامو شنیون کردم به مامانمم زنگ زدم گفتم بیاد که هم کمکم تو اتلیه باشه هم واسه پسرم لباسا رو واسه عکس عوض کنیم
از لحظه ایی که نشستیم تو ماشین شوهرم شروع کرد غر زدن و تیکه انداختن رفتیم اتلیه با لحن بد به مامانم پرید بعد که پسرم گریه کرد مامانو پسرم رفتن بیرون شوهرم جلو زنا که عکس میکرفتن شنگول شده بود بعد عکس رفتیم دیدیم مامانم پسرمو برده پارک بهش کفتم تو برو پیش بچه منو مامانم بریم دکتر یهو دیدم از زمین بازی رفته بچه رو به زور بغل کرده که ببره تو ماشین بشینن و شاهانم داره جیغو داد میکنه
از دیروز انقد ازش بدم اومده دلم میخواد خفش کنم تا الان یه کلمه باهاش حرف نزدم
قرار بود امروز پسرمو ببره مهد منو پسرم بیداریم شوهرم خودشو زده به خواب که نبره
ساعت دو وقت دندونپزشکی داره بیشرفم اگه بزارم بره حالا که دلسوزه کار خودشه
مامان سامی مامان سامی ۳ سالگی
خانما میگم منو مادرشوهرم حیاطمون یکیه الان یه مدتیه بچه خواهرشوهرم ۶ماه از مال من کوچیکتزه باهم بازی میکنن ولی وقتی میره اسباببازی ک دلش میخاد میبره بعد مگه بعد چند روز بگم ک بیارشون وگرنه اهمیت نمیده الان چندوقت پیش یکیشون گرفت پسرم اینقد گریه کرد نداد بغل مامانش بود ک برن منم گفتم داره گریه میکنه بده بهش گفت اینم الان گریه میکنه بردش و رفت پسرم تا نصف شد یادش بود بهش میگم میای واسش یکی بیار تاحداقل پسرمن اذیتش نکنه حالا میاد یه ماشین اندازه نصف کف دست میاره ک پسرخودش میزاره اینجا با اینا بازی میکنه پسر منم اصلا کوچیک خوشش نمیاد دیروز خواستم بیرون برم رفت ماشینشو بگیره گفت مامان میگه مال خودمه دیگه کار نداشتم حالا دیشب گوشیش دست پسرم بود کودک میدی ازش گرفت نیم ساعت گریه کرد حاظر نشد ازش بگیرش گفت پسرم نمیدش.تاحدی گریه کرد ک نگران شدیم حالا بنظرتون چکار کنم واقعا زورم داره پسرم سر اسبابازیه خودش گریه کنه یادشم دادم جای بره مال کسی نمیاره
مامان نورا و نیلا مامان نورا و نیلا ۳ سالگی