۳ پاسخ

واقعا محیط خیلی مهمه ،من بهترین روزم بود ،پرستارا‌ماستزم میدادن باهام‌حرف میزدن ،موهامو نوازش میکردن، هی میگفتن نترس نفس عمیق بکش ،تند تند میگفتن گوشیتو بده ازت عکس بگیریم،بعد از عملم به ثانیه نمیکشید بالا سرم بودن همش صد درد و شیاف میذاشتن برام،

الهی.آزمایش چی؟از من ک نگرفتن

انگار ازدرد کشیدم مردم خوششون میاد اگر بدونم چه مرگشونه اینکارو با مردم میکنن؟؟؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 ۲ ماهگی
تجربه سزارین
ساعت ۴ صبح رفتم بیمارستان ازمایش اینارو گرفتن اتاقمو دادن بهم عکاس دیده بودیم اومد کلیپ و عکسامونو گرفت اصلا استرس اینا نداشتم خیلی ریلکس بودم
بعدش اومدن سوندو وصل کردن بدتررررررین قسمت زایمان همین سونده ادم چندشش میشه بعد سوند اومدن بردن اتاق عمل دکتر و پرستارای اتاق عمل عالی بودن هی باهام حرف میزدن که نترسم
دکتر بیهوشی اومد امپول بی حسیو بزنه خیلی حرفه ای بود ۳ تا امپول زد من هیچی نفهمیدم بعد خیلی سریع منو خوابوندن تخت دستامو بستن پرده کشیدن یه لحظه منو خوف برداشت😐 حالم بد شد ترسیدم رگم گرفت سرم نرفت کل زمین اتاق خون شد با هزار مصیبت رگمو پیدا کردن هی باهام حرف میزدن بعد صدای ارتای من اومد بهترییییییییین حس دنیااتااااااس😩 یه لحظه نشون دادن بعد بردن تمیز کردن اوردن یه ساعت گذاشتن رو سینه ام تماس پوستی🥺
بچه رو جلوتر از من نبردن بیرون بعد یکساعت ریکاوری باهم از اتاق عمل اومدیم بیرون اومدم اتاق کم کم دردام و بی حالیام شروع شد یجوری درد داشتم ۵ ۶ ساعت که حس میکردم الاناس بمیرم😐
مامان گیسو مامان گیسو روزهای ابتدایی تولد
سلام تجربه ی من از سزارین 👼🏻🤰🏻

شب قبل از اینکه نوبت داشتم رفتم و کارای پذیرش رو انجام دادم
نوار قلب از بچم گرفتن و من بیست دقیقه نباید تکون میخوردم و تعداد حرکاتش رو ثبت میکردم
شب قبل ۱۲ به بعد هیچی نخوردم حتی اب
صبح عمل منو ساعت ۹ بردن تو اتاق عمل
فضای اتاق عمل رو که دیدم استرس ناجوری گرفتم😰
پرستارا و دستیارا اومدن و تجهیزات یکبار مصرف رو اماده میکردن که یه اقای مسن اومد و فهمیدم متخصص بیهوشی هست ، یه امپول تو کمرم زد و پاهام داغ شدن بهش گفتم من پمپ درد هم میخوام که گفت رفتی تو ریکاوری برات میارم
بعد دکترم اومد که جلوی دید منو گرفتن ،پاهام رو حس نمیکردم ولی چند تا تکون شدید منو دادن در حین اینکه باهام حرف میزد یه لحظه صدای سرفه بچه شنیدم و در حد دو ثانیه صدای گریه بچم😍
بعد صداش قطع شد گفتم دکتر چرا صدای بچم نمیاد گفت داره اطراف رو نگاه میکنه 🤗
پرستار اوردش کنار صورتم 🥰صورتش خیلی کوچیک و داغ بود بعد بردنش ریکاوری
بخیه زدن دکتر حدود بیست دقیقه طول کشید و منو بردن تو ریکاوری
ادامشو تو پست بعدی میذارم
مامان محمدجواد ومیراث مامان محمدجواد ومیراث ۸ ماهگی
پارت دوم
اتاق عمل نیم ساعتی طول کشید ، من چندثانیه حالت تهوع گرفتم فقط که سرم رو به پهلو کج کردن خوب شدم ، بعد از اتمام هم بچه رو اوردن دیدم و سریع من رو بردن ریکاوری و بچه رو بردن بخش نوزادان ، اون روز شلوغ بود و من تا سه ساعت توی ریکاوری موندم بعد از دو ساعت تونستم حرکت بدم کمی پاهامو ، یکمی سردم سد که بهشون گفتم و برام بخاری اوردن و خوب سد ، همونحا درخواست پمپ درد کردم ، دکترم بعد از یک ساعت اومد و معذرت خواهی کرد که میدونم درد داره اما به نغع خودته و رحممو فشار داد ابنجا واقعادرد داشت و حیغ کشیدم بعد از سه ساعت آوردن منو بردن بخش تو اتاقم و بچه رو هم بعد از نیم ساعت آوردن دردام داشت سروع میسد اما پرستارا زود زود سروم میزدن و شیاف میذاشتم و قابل تحمل بود سختیش این بود که نباید سروگردنمو تکون میدادم و نباید خرف میزدم تا ساعت هشت شب ، شب که شد دکتر گفت با نسکافه و چای شروع کنم و کاچی و سوپ هم خوردم و بهم کفتن باید راه برم فقط چند قدم اولش سخت بود و بعدش برام راحت شد
مامان 💋نی نی💋 مامان 💋نی نی💋 ۸ ماهگی
#تجربه_زایمان #سزارین_دومی

سلاااام خب من اومدم با تجربه سزارینم امیدوارم ک بدردتون بخوره
خب من بیمارستان نیم خصوصی رو برای عملم انتخاب کردم، شب قبل از زایمان باید بستری میشدم ک عصرش ساعتا6 غذامو خوردم و رفتم بستری شدم، بهم گفتن تا12 هرچی دوس داری بخوری مشکلی نیس، ولی متاسفانه انقد معده جوش ومعده درد شدم ک نتونستم شب چیزی بخورم همین باعث شد باوحود سرم هایی میگرفتم بازم ضعف داشته باشم، و هفتم فروردین ک قراز بود عمل شم بخاطر تعداد زیاد عمل هایی ک بود خیلی طول کشید تا نوبتم شد و ساعت11 منو بردن اتاق عمل، که بخاطر همون ضعفی ک داشتم یهو حلو اتاق عمل ک داشتم دمپایی هامو عوض میکردم سرم گیج رف و خواستم ب پشت بیفتم ک تکنسین اتاق عمل چندتایی منو گرفتن و فورا رو تخت اتاق عمل خوابوندن و یه سرم با کلی امپول و...
خب من میگرنمم گرفته بود و انقد سردرد بودم ک قرار بود بیهوشم کنن اما بخاطر همین افت فشار و... گفتن نمیشه
طبق صحبت های خودشون با. ICU هماهنگ کردن که منو بعد عمل ارجاع بدن به اونجا
خب دیگ اومدن اماده سازی کردن من برای عمل چندتا دکترم اوردن بالا سرم و تایم زیادی رو برای وضعیت عمومیم اختصاص دادن تا اماده شم برای عمل
ادامه تو کامنتا👇👇👇👇
مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ ماهگی
پارت چهارم
دوبار آب بالا آوردم ک‌مقدارش کم بود
وقتی بالا آوردم خیلی حالم بهتر شد مثل حال اولم دیگ سرحال شدم دکترمم داشت عمل میکرد
کلا یک ربع هم این اتفاقا طول نکشید ک متوجه شدم دکترم داره شکممو فشار میده ک بچم بیاد پایین برداره
دو سه تا فشار داد دخترمو درآوردن
از اون داشتم نگاش میکردم بردن تمیز کردن آوردن لپ کوچولوشو چسبوندن به لبام گفتن بوسش کن
از اونور داشتن فیلم می‌گرفتن
منم گریم گرفته بود خیلی حس عجیبی بود ینی برگردم عقب دکترم میگف صد میلیون بده برا سزارین میدادم بخدا
اما از طبیعی فراری بودم
اینم بگم وقتی تو اتاق بهم nst وصل بود اتاق بغلی یکی داشت زایمان طبیعی میکرد انقد داد زد ک من حالم بد شد
از آخرم انقد داد زد نمیدونم چیکارش کردن ک خودتون بهتر میدونید بعد گذشت سه چهار ساعت زایمان کرد
خلاصه دکترم شروع کرد ب بخیه زدن
و عملم تموم شد منو بردن ریکاوری
نگم از ریکاوری ک خیلی شلوغ بود همون روز
همه بی هوش بودن خیلی ترس نام بود یکی اهوناله میکرد یکی سرش بسته بود بلاخره ترکی ی جور بود منم داشتم یکی یکی نگاشون میکردم😂
اومدن گفتم یکم منتظر بمون تا اتاقا خالی بشه
بعد گذشت یک ساعت منو بردن تو اتاق
شوهرم اتاق خصوصی گرفته بود ک راحت باشم
وقتی از ریکاوری درومدم مامانمو بابامو شوهرم و..همه منتظرم بودن و از چهره هاشون می‌فهمیدم هم خوشحالن هم نگران من
دیگ بردن منو تو اتاق هی میومدن. بهم سرمیزدن
اینم بگم دست دکترم خیلی سبک بود
بخیه هام خیلی کم درد میکرد
ساعت هفت بود منو آوردن تو اتاق دیگ شب شده بود
مامان آراز مامان آراز ۵ ماهگی
منو بستری کردن رفتم بالا واسه زایمان طبیعی ولی من ۱سانت هم نبودم نیم بود فقط هی ورزش دادن معاینه میکردن قشنگ با ۴تا انگشت ی بارم ن گریه کردم ن داد زدم هیچی من ۱۳ساعت درد کشیدم ولی باز نشد ک نشد خیلی بد بود فقط درد الکی بود آمپول فشارو و زیر زبانی و شیاف هم افاقه نکرد ساعت دیگه ۱۰ صبح ۱۴۰۳/۴/۷ بود که من زایمانم شد سزارین اورژانسی خیلی خوشحال بودم و چون از اول سزارینیو دوس داشتم ساعت ۹ برام سوند گذاشتن اصن درد عمیقی نبود برام 🥺دیگه کم کم آماده شدم برم اتاق عمل فقط مامانم پیشم بود و همسرمم بعد از عمل من اومد ینی ندیدمش 🥲چون منو تند می‌بردن برا عمل ضربان قلب کوچولو افت کرده بود رفتم اتاق عمل واقعا واقعا خیلی خوش اخلاق بودن از علوی بعید بود ک جراح هاش و کسایی که اتاق عملن انقد خوش اخلاق باشند رفتم اتاق عمل بعد پرستارا ازم سوال میکردن استرسم خیلی کم شده بود بعد دکتر بیهوشی اومد پرستارا منو نشوندن قشنگ داشتن باهام حرف میزدن ی لحظه حس کردم ی چیزی ب بدنم خوردم گفتم چیه گفتن دراز بکش گفتم بی حس کردین گفتن ارع اصن درد نداشت دیگه بی حس شدم و پرده کشیدن جلوم چن بار گفتن پاتو بزار بالا نمیتونستم تکونش بدم گفتن بی حس شده عمل شروع شد
مامان Hanis👼🏻🍭🍼 مامان Hanis👼🏻🍭🍼 ۱ ماهگی
ادامه🥰
زنگ زدم و گفتن نوبتت ساعت ۱۰ هست
از ۱۲ به بعد هیچی نخور حتی آب
منم تا تونستم میوه و کیک و آب خوردم😂
اون شب تا خود صبح من از استرس چشم روهم نذاشتم
صبح وسایل رو گذاشتیم تو ماشین و رفتیم دنبال مادرم و رفتیم بیمارستان و بهم لباس دادن و رفتم پوشیدم اومدن آنژیوکت برام وصل کردن و بعدش سوند زدن برام که فقط سوز میزنه و اصلا درد نداره،نیم ساعت رو تخت دراز کشیدم بعد اومدن گفتن آماده شو باید بری اتاق عمل اینجا بود که استرسم بدتر شد با آسانسور رفتم طبقه بالا و بردنم داخل اتاق عمل ۵ دقیقه اونجا نشستم و گفتن دکترت اومد
منو بردن تو اتاق و گفتن‌ رو تخت بشین و رفتم نشستم حدودا ۱۰ دقیقه بعد دکتر اومد و آمپول بیحسی زد به کمرم که دردش اندازه نیش پشه بود
یواش یواش پاهام گرم شد و کلا بیحس شدم و یه پرده زدن جلو صورتم و حالت تهوع گرفتم میخواستم بخوابم که نذاشتن
پرستار آمپول ضدتهوع زد تو سرم که حالم بهتر شد
و بعد از ۵ دقیقه صدای دخترم اومد
گفت دیدی هیچی نبود گفتم میشه بری ببینی شبیه من هست یا ن
که رفتم‌نگاه کرد و اومد گفت کپ خودته😂
بعد آوردنش نشونم دادنش و شیر خورد و بردنش👶🏻
بعد منو بردن ریکاوری نیم ساعت اونجا بودم
ادامه دارد....😀
مامان دایان 💙👶 مامان دایان 💙👶 ۸ ماهگی
سلام منم اومدم تجربه زایمانم رو بگم
من قرار بود ۱۳ ام دوشنبه زایمان کنم ولی پنج شنبه شب ساعت ۱۱ یه درد پریودی زیر شکمم می‌گرفت و ول میکرد فاصلش هر یه ربع بود صبر کردم فک نمی‌کردم درد زایمانه تا ساعت دو دیدم قطع نمیشدن دردام رفتم دوش گرفتم و ساعت ۳ با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان دولتی اونجا ازم nst گرفتن و معاینه کردن گفتن درد زایمانه و سریع رفتیم همون بیمارستانی که قرار بود زایمان کنم اونجا هم ازم nst گرفتن و به دکترم زنگ زدن ساعت ۴ و نیم شده بود بستریم کردن و بهم سرم زدن و آزمایش گرفتن دکتر بی حسی نیومده بود بهم گفتن باید صبر کنی بیاد ساعت ۶ اینا اومدن سوند وصل کردن درد نداشت ولی تحملش سخت بود ساعت ۷ و ۴۰ اینا بود آمادم کردن و سوار ویلچر کردن و بردن اتاق عمل دم در اتاق عمل با خانوادم خداحافظی کردم و رفتم داخل اولین باری بود که میرفتم اتاق عمل استرس داشتم پرستارای خیلی مهربونی بودن اونجا باهام حرف میزدن که حالم خوب بشه و روی تخت زایمان نشستم بهم میگفتن باید شل کنی بدنتو و آمپول رو زد برام اصلا درد نداشت خیلی استرس داشتم فکر میکردم درد داره ولی اصلا درد نداشتم و بهم گفتن دراز بکش و یه پرده سبز جلوم کشیدن پاهام گرم میشد کم کم و همش میگفتم حس دارم هنوز نفس تنگی داشتم نمیتونستم نفس بکشم برام اکسیژن وصل کردن داشتن باهام حرف میزدن که یهو صدای گریه پسرم رو شنیدم خیلی لحظه ی شیرینی بود