وای نگم انگار منو برده بودن بهشت همچین حسی داشتم اونجا که رسیدیم تازه خانمای بخش زایشگاه یادشون اومده بود که باید ازم یک آزمایش می‌گرفتن وای چقد اون دقیقه ها دیر میگذشت تا وقتی جوابش اومد یک شب شد رفتیم داخل اتاق عمل یعنی نگم چقد دکترای داخلش خوش اخلاق بودن یک آقایی اومد کنارم واقعا تا عمر دارم دعاش میکنم انقد آرومم کرد که خدا می‌دونه سریع بی حسی برام زدن یعنی چی بگم انگار آب روی آتیش بود سریع پارچه سبز جلوم کشیدن دستگاه قلب گذاشتن باهام حرف میزدن واقعا حس آرامش داشتم دو سه تا صلوات فرستادم دیدم صدای گریه پسرکم اومد وای واقعا حس خوبی داشتم حالم خیلی خوب شد پسرمو نشونم دادن بعدش بعد کلی درد واقعا خوابم می اومد خواب رفتم بعد بیدار شدن دیدم بیدارم کردن همه چیز تموم شده بود ازشون خواستم شکممو همونجا فشار بدن و اوناهم همین کارو کردن

منم مثل شما درد کشیدم ۲۰ ساعت درد طبیعی کشیدم آخرم دهانه رحمم باز نشد رفتم سزارین

مبارکه انشاالله همیشه خوش باشین

یعنی بیمارستان نبود شوهر بچه را ندید

خداروشکر مبارکه به سلامتی ان‌شاءالله🥰

با شوهرت چکار کردی راستی