۴ پاسخ

سوند چطور بود

سردرد و کمر درد نگرفتید؟ سوند درد داشت

از سز میترسم🥹🥹🥹

🤕🤕🤕

سوال های مرتبط

مامان روشا گلی😋 مامان روشا گلی😋 ۳ ماهگی
#پارت دوم
رسیدم بیمارستان آشتیانی
تا نوبت برام زدن و معیانم کردن و اینا یه دوساعت طول کشید . همسرم سره کار بود .
بهم ان اس تی وصل کردن و نوبتم شد برم سونو بدم
تا پرستار منو ببره پایین سونو کلیه بدم
دکتر اومده بود نوار ان اس تی و دیده بود گفته بود سریع اتاق عمل
بچه قلبش سه تا در میون میزنه
حتی اجازه ندادن من به همسرم زنگ بزنم گفتن جون بچه در خطره
تا کارای پذیرش و عمل و انجام بدن خودشون زنگ به همسرم زده بودن ‌
دیگه اومدن آنژیو کت دو تا . و سند و بهم وصل کردن لباسامو عوض کردن طلاهامو گرفتن و موهامو بافتن
من بدون دیدن همسرم و هیچ کس رفتم اتاق عمل
سریع در عرض ده دقیقه بچه رو آوردن بیرون
دیدن که سه دور بند ناف دور گردن بچه است . نی نی اصلا گریه نکرد انگار جون نداشت گریه کنه . سریع بردنش گذاشتنش زیر اکسیژن .
از طرفی هم خودم چون بچه بند و ناف و کشیده بود رحمم پاره شده بود
اول بچه رو آوردن بیرون . اولش برای سزارین یه بی حسی از کمر بهم زدن اما بعدش که نی نی اومد بیرون دیدنرحم پاره شده دوباره یه بی حسی از گردن بهم زدن .
نی نی رو بردن و من ندیدمش . دیگه عمل سه ساعت و نیم طول کشید .
یه ماساژ رحمی تو اتاق عمل گرفتم
بعد آوردن منو ریکاوری . چون خونریزی شدیدی داشتم سه بار وحشتناک و با درد شدید ماساژ اونجا گرفتم
بعد اومدن منو بردن بخش سه بارم اونجا ماساژ رحمی گرفتم تا خونریزیم کنترل بشه ‌
تو بیمارستان سینا آشتیانی مرد اصلا نمی‌زارن ملاقات بیاد
از تو قسمت ریکاوری میخاستم برم بخش دیدم مادر شوهرم منتظرمه بهترین حس دنیا بود اون موقع چون تنها رفته بودم و هیچ فک و فامیل اینجا ندارم احساس کردم دنیا رو بهم دادن
#تجربه سزارین
مامان 𝑬𝒍𝒊𝒏🧸🫧 مامان 𝑬𝒍𝒊𝒏🧸🫧 روزهای ابتدایی تولد
سلامامانا خیلی گفته بودین تجربه زایمانمو بگم
من سزارین اختیاری بودم ۳۸ هفته و ۲ روز رفتم برا عمل ساعت۸ صب رفتمو ۹ ونیم صب بستری شدم رفتم بلوک زایمان تا لباس بپوشمو‌برا عمل اماده بشم
سروم وصل کردن بهم و اتاق دادن تا منتظر بمونم نوبتم بشه من چهارمین مریض بودم ک قرار بود عمل بشم و بخاطر همونم یکم طولانی‌موندم تو بلوک زایمان من از زایمان طبیعی متنفرم و وحشت دارم از شانس من ینفر تو اتاق روبه رویی من داشت طبیعی زایمان میکرد و از اول تا وقتی ک برم اتاق عمل مجبور بودم صداشو بشنوم خیلی حس بدی داد بهم فشارم اینا افتاد خلاصه تا برم اتاق عمل کلن از لحاظ روحی و جسمی حالم خراب شد
خلاصه ساعت ۱۲ بلخره اومدنو سوند وصل کردن سوند یکی از ترسای من از زایمان بود ک واقنم چندش و ترسناکه حالا نمدونم من حساسم یا همه همینن
سوندو وصل کردنو رفتم دم در با خانواده ام خدافظی کردمو رفتم اتاق عمل
نمیدونم از ترس بود یا هر چیز دگ ای ولی من کلن حال نداشتم مثل صب ک با ذوق رفتم بیمارستان نبودم و دلیلشم انگار اون صدای اون خانومه بود ک زایمان طبیعی میکرذ🤦🏻‍♀️
رفتم نشستم رو تخت و نوبت امپول بیحسی شد بر خلاف تصورم از سوند خیلی راحت تر بود امپولو ک زد یه کوچولو درد داشت و گف دراز بکش
دراز کشیدم حس کردم پاهام داغ شد و دگ حسشون نمیکردم
پرده رو کشیدن و شروع کردن ۵ دیقه‌نکشید که بعد یه تکون شدید ک خوردم صدای گریه دخترم اومد🥲اشکامو نمیتونستم کنترل کنم خیلی حس خوبی بود خیلی عجیب بود کل اون تایمی ک اتاق عمل بودم نتونستم گریمو کنترل کنم و تو فیلمبرداریم همش گریه کردم ...
مامان پایار مامان پایار ۳ ماهگی
تجربه من از زایمان سزارین بیمارستان قائم کرج
من از بیمارستان خیلی خیلی خیلی راضی بودم ماما شیفت شب عااالی
حیف ک اون روز عملم با استرس گذشت
صبح ک رفتیم زایشگاه کارای پذیرش انجام دادیم و بعدش سوند وصل کردن بنظرم سختی سزارین سوند و ان اس تی گرفتن و منو بردن تریاژ و اتاق عمل و امپول بی حسی زدن ک خیلییی اروم زد و درد نداشتم
کل زمان عمل نیم ساعت بود من حین عمل خیلی استرس داشتم چون از قبل سونو داده بودم بند ناف دور گردن بچم بود خیلی ترسیده بودم یکم حین عمل گردن درد داشتم ک برام امپول زدن دردش کم شد
تو ریکاوری خیلی میلرزیدم ولی نمیدونم چرا برا من لذت بخش بود شکمم تو رزکاوری فشار دادن بچمو رو صورتم گذاشتن و اوردنم بخش
کل زمانی ک من زایشگاهو اتاق عمل و..بودم خانوادم از روی مانتور پشت در از تمام مراحلم با خبر بودن .تو بخش یه همراه خیلیی خوب کنارتون باشه من ابجیم بود ک واقعا حرفه ای بود بچم خوب سینمو گرفت تا ۸ ساعت بعد عمل هیچی نخوردم بعدش فقط نسکافه و اب میوه طبیعی و چای خوردم.اصلا اولین راه رفتن سخت نیست پرستارا شیاف گذاشتن راحت بود بلند شدنم فقط اصلااا نذارین مثانتون پر بشه تا ابکی خوردین تن تن برین ادرار کنید چون مثانه پر میشه درد میکنههه
مامان تپلی مامان تپلی روزهای ابتدایی تولد
تجربیات سزارین پارت۲.
ساعت ۸و ۲۰ دقیقه منو بردن اتاق عمل ازم نوار قلب گرفتن ویه سرم برام وصل کردن بعد بردنم اتاق مخصوص جراحی اونجا یکم استرس گرفتم ولی خودمو جمع و جور کردم.
نشستم روی تخت برام امپول بی حسی زدن واصلااااا درد نداشت انگار یه امپول دگزا زدن بعد دراز شدم .ازتون خواهش میکنم تا ۱۲ ساعت نه سرتون تکون بدید نه دستتون مخصوصا سرتون .
من خودم سرمو تکون دادم و ۴ روزه زندگیم جهنم شده از سردرد.
تا ۳ شمردم و دیگه چیزی حس نکردم .البته تکون خوردن و کشیدن بچه به بیرون رو حس میکنی اما هیچ دردی نداری‌ و بعد صدای دختر نازمو شنیدم که به دنیا اومد.
وزنش ۲۶۶۰ بود و تغییر نکرده بود ولی خدا روشکر همه چی اکی بود و نزاشتن تو دستگاه .
بعد اوردن بچه رو گذاشتن رو سینم واولین تماس پوست به پوست با بچه ایجاد شد که مهر محبتش دوبرابر تو دلم رفت.
بعد بردنم اتاق ریکاوری همه چی اکی بود ۵ دقیقه اونجا بودم و بعد پرستارا اومدن و ماساژ رحمی دادن ولی من بی حس بودم و دردی نداشتم.
بعد بردنم بخش دیگه کم کم بچه رو گذاشتن رو سینم وشیرش دادم.
مامان علی مامان علی ۲ ماهگی
زایمان سزارین پارت۳
و خلاصه سند رو وصل کردن بعد نیم ساعت اومدن سراغم ببرن اتاق عمل ساعت ۴ بود اومدیم بیرون با ویلچر شوهرم اینا اونجا بودن منو دیدن اومدن سراغم شوهرم گف من خودم میخوام ببرمش اتاق عمل و تا داخل اتاق عمل آورد منو بعد دیگه نذاشتن🥺 و خلاصه دکترم اونجا بود منو دید حالمو پرسید گف میترسی گفتم ن اما میترسیدم😂و خلاصه گفتن برو تخت بشین تا دکتر بی حسی بیاد و برات آمپول تزریق کنه بعد یه دقیقه دکتر اومد مرد بود خیلی مهربون بود بهم دلداری میداد اسم پسرم رو می‌پرسید بهم میگف میخوای مامان بشی و فلان گف پاهاتو دراز کن دستاتو بذار رو زانوهات و سر پایین بشین تکون نخور خودتو شل کن ی چیزی زدن ب کمرم بعد آمپول رو زد که اصلااااا درد نداشت هیچی نفهمیدم سریع دراز کشیدم پرده رو کشیدن توی ۱ دقیقه هم بی حس شدم و دکترم کارشو شروع کرد هیچی نفهمیدم که یهو دیدم صدای گریه بچم تو اتاق پیچید وای چ حسی بود🥺🥺 آوردن نشونم دادن بردن بعد تقریبا ۱۵ دقیقه هم بخیه هام طول کشید بعد بردنم ریکاوری یه ساعتم اونجا موندم که هی میگفتم زود برم بچمو ببینم
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۲ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان ائل آرا مامان ائل آرا ۳ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمانمو بگم( سزارین)
من جمعه ۲۳ آذر شب رفتم بستری شدم که فرداش اولین نفر عمل شم
شنبه ۲۴ اذر ساعت ۸ اومدن سوند وصل کردن که دردی نداشت چون خودمو شل کرده بودم یکی بود سفت کرد خودشو و کلی عذاب کشید
بعد۸/۳٠ اومدن و منو بردن اتاق عمل و آمپول بی حسی زدن ک اونم دردی نداشت و دردش مثل امپول معمولی بود.. پاهام گرم شد و خیلی زود بی حس شدم...
یه پرده کشیدن و حدود ده دقیقه بعد صدای نینیم اومد🥺تمیزش کردن و اوردن گذاشتن رو صورتم و گریش بنداومد بعدش یه ربع اینا طول کشید تا تموم شه عملم و بردن ریکاوری ک اونجا نینیو گذاشته بودن رو سینم و شیر میخورد حدود ۱/۳٠ ساعت ریکاوری بودیم و بعدش رفتیم بخش...اومدن یبار شکممو فشار دادن ک خیلی درد داشت ولی فقط ی لحظه هست دردش بعدشم 8ساعت گذشتو بلندم کردن راه برم ک خیلی اذیت شدم ولی خب ادم بخاطر بچش مجبوره تحمل کنه
در کل راضی بودم و خداروشکر که صحیح و سالم تموم شدیم🥰الانم دخترم کنارم خوابع و هنوزم ک. هنوزه وقتی نگاش میکنم چشام پر میشه🥺♥خدایا دامن همه چشم انتظار هارو سبز کن