سلام مامانا
یه چیزی تعریف کن عجیب اما واقعی😂
[الان دنیز تو روروئک بود
بعد رفته بود جلو تلویزیون
چندبار صداش زدم محل نداد
اسم شوهرمو صدا زدم نگام کرد اما نیومد سمتم
چندبار با ولوم اهسته صدا زدم سعید
بعد دیدم یهو چشاش پر اشک شد بغض کرد😐 شروع کرد گریه کردن دهنشم حالت بغض بود
فک کنم یاد سعید افتاد😂
چند روزه فهمیدم وارد دوره اضطراب جدایی شده
دیگ بدون منو باباش نمیمونه
تا سعید میخاد بره بیرون این خودشو حالت بغل میندازه تو بغل سعید
سعید میره گریه میکنه😑

دختر منم باباش میخاد بره گریه میکنه تندتند چهاردست و پا میره دم در
شوهرم ک میاد ی دست و پایی میزنه شلوغ میکنه
دیروز خونه مادرشوهرم صدا ایفون اومد چلپ چلپ دست میزد🤣

دختراخیلی بابایی ان🥰🥰🥺🥺

ای جونم🥹😍😍
روزش مبارک

پسر منم وقتی عمل کرده بود تو بیمارستان بود من پیشش بودم، داشتم میخوابوندمش قشنگ خوابش گرفته بود چشماشم داشت بسته میشد که باباش و پدر و مادرم اومدن ملاقات دیدم تا صدای باباشو شنید زد زیر گریه🥺 یجوری بغض کرده بود انگار داشت میگفت چرا منو آوردین اینجا.بعدشم انگشت باباشو گرفت خوابید

ازبس سعیدا دوست داشتنی هستن😎


ماچ روی لپاش💋


دنیز رو گفتما😂