وای امشب خیلی شب بدی بود 😥داییم اومد دنبالم که برم خونه مامانم هیچی رفتم وسایلم جمع کردم گذاشتم تو ساک هی تو این اتاق و اون اتاق میگشتم وسایل جمع میکردم و هیچی جمع کردم بایه قابلمه غذا رفتم سوار ماشین داییم شدم رسیدیم خونه مامانم پیاده شدم رفتم خونه بعد هرچی گشتم خداا پستونک بچم نیس فق یادم بود که گذاشتم تو ساک ولی هرچی ساکو زیر و رو کردم نبود تو ماشین نبود تو خونه مامان خونهدخودم گشتم نبودد با خودم گفتم خداااا پستونک بچم چش شد حالا چیکار کنم بدون پستونک طاقت نمیاره هیچی به بردارم گفتم بریم داروخونه پستونک بگیریم ماشین نداشتیم منتظر شدم تا پسر عموم ماشین عموم رو بیاره سوار شدیم رفتیم خداا داروخانه ها بسته بودن سریع زنگ زدیم به یه دوستم که تو داروخونه کار میکنه کلید داشت اومد در و باز کرد برداشت داد بهمون خدا خیرش بده، 😔دخترم غذا دادم و تو راه هم خوابش برد خداروشکر اذیت نشد ولی برا خودم خیلی سخت بود هرچی گشتم پستونک بچم ندیدم حتی تو کوچه تو حیاط همه جا یهنی شب بدی بود برام الان رسیدیم خونه، حس میکنم خیلی مادر بی لیاقتی ام 😭😭😭

۲۰ پاسخ

ازهمون روز اول پستونک نذاشتم دهن بچم چقد خوشحالم ک ب حرف مادرم ومادرشوهرم تواین ی مورد گوش ندادم

پستونک وابستگیش ازشیرم بدتره من پسرم از۵ماهگی دیگه خودش نخورد منم ندادم خداروشکر راضیم هستم
چیه همش یا باید بشوری یا گمش میکردم 😅😅گمش میکردم بعد عصابم خرد میشد دنبالش می گشتم😂

من هر هفته میریم خونه مادرم که یک شهر دیگه است
همه اش در حال باز و بست کردن ساک هستم
همش وسیله جا میذارم از بس باید راه برم و جم و جور کنم
عزیزم خودتون را سرزنش نکنید این یک اتفاق کاملا عادیه

بالاخره حواست نبوده اینقدر خودتو اذیت نکن

عزیزم چرااا همه ما مادرا گاهی از این اتفاقا واسمون میوفته خودتو سرزنش نکن

به قهر رفتی خونه مامانت

خداروشکر دوستتون اومده باز کرده وگرنه باید از پستونک میگرفتیش

منم نه پستونک گرفت نه شیشه هی مادرشوهرم میگفت منم قبول نکردم

به خاطر یه پستونک این همه حرص میخوری حالا کاریه ک شده الکی خودتو پیر نکن برا این مسائل چون بزرگ بشه خیلی مسائل مشکلات بزرگی برا خودتو بچت پیش رو آدم قرار میگیره حالا کاریه ک شده داروخونه شبانه روزی برا همین چیزاس دیگه قحطی نیس ک میگی من مادر بی لیاقتیم

فردا تو ساک پیداش میشه

عزیزم چرا بی لیاقت باشی .مگه عیبی داره پستونکوگم کردی نفهمیدی کجا گذاشتی براهرکسی بارها پیش میاد .ما یبار رفتیم پارک دخترم کوچیک بود برگشتنی دخترمو بغل کردم ب شوهرم گفتم همه چیوبردار ب مادرمم تاکید کردم برداره همه چیو پستونکوهم تاکید کردم وقتی برگشتیم خونه پستونک نبود اونت بود پستونکش .دخترمم گرسنه بود حسابی .گفتیم حتما جامونده برگشتیم همونجایی نشسته بودیم دیدیم نیست همه رفته بودن نگهبان پارک فقط بود گفت چرا همه دیدن پستونکو گفتیم کنار بزاریم حتما برمیگردیم ولی هیجان نبود از اونکه اشغالاروجمع میکرد پرسیدیم گفت انداختم پلاستیک زباله گفت اشغال کنارش نزاشتم ولی وقتی نگاه کردیم داخل پلاستیکها چندتا بطری نوشابه وپلاستیک ساندویج بود اصلا اون لحظه پستونکو دیدم بغضم گرفت آخه دخترم خیلی دوسش داشت اشکم دراومد گفتم بچه گرسنس خوب خلاصه گفتن بجوشون زیاد تمیز میز اما دلم راضی نشد ب اینکار رفتیم داروخونه شبانه روزی پستونک بیبی لند فقط داشتن بچم نمی‌گرفت پستونکو هرچی گفتن بابا بجوشون بده بهش تمیز میشه گفتم ننننننن وگریه کردم ومامان و شوهرمو سرزنش کردموگفتم تقصیرمنه سپردم ب شما خلاصه اون شب شبی خیلی بدی بود منم خیلی خودمو سرزنش کردم ک پستونک بچم وظیفه خودم بوده بردارم نه بسپارم ب کسی .ولی دیگه عادت کرد به بیبی لند .بعد سه ماه پستونکو ول کرد دخترمو کلا سینمو گرفت

و تو بهترینو مهربون ترین دلنگرن ترین مادر دنیایی 🤌❤️

وابستگی ب پستونکشو اگ میتونی کمتر کن یا کلن جدا کن یا همیشه چنتا زاپاس داشته باش

من دخترم اصلا ‌ستونک قبول نکرد تا ۳ ماهگی کلی پستونک گرفتم قبول نکرد خودم رو کشتممممم از ۵ ماهگیم شیر خشک قبول نکرد درسته شیر مادر سختی های خودش رو داره که کمم نیست ولی اگه پستونکی یا شیر خشکی میشد منم میدونم مدام دنبال پیدا کردن شیشه و پستونکش بودم به خصوص پستونک‌که کوچیکن عست میخواد بیوفته این ور اون ور

بچت چند وقتشه؟!

چرا به شیشه شیر میگی پستونک 😐😂💔

وابستس؟ یا برا موقع خوابش میخاستی؟

همیشه تو خونه یکی یدک داشته باش

سلام وقت بخیر
این همه داستان تعریف کردن نداره که
یه پسونک گم کردی و خریدی
سعی کنید مطالب به درد بخور بزارید بقیه استفاده کنن

وای الهی واسه دخترم بمیرم تو واسه اینکه پسونک رو فقط کرده ای واس خودت میگی بی لیاقت، منو چرا نمیگی یه ماه پیش دخترمو به خاطر اسهال بردیم بستریش کنیم همین که رسیدیم تخت بیمارستان ، چون پستونک دخترمو نمیدونستم یه لحظه کجا گذاشته ام ، دخترمم اون لحظه همش به خاطر پستونک فقط زده بود زیر گریه، منم خودمو گم کردم میله محافظ تخت رو نکشیدم طفلی از اونجا افتاد رو کاشی سرش هم به کف کاشی بیمارستان خورد خدا رو شکر چیزیش نشد

سوال های مرتبط

مامان جوجه مامان جوجه ۱ سالگی
دخترم عقرب نیشش زده خونه باغ پدر شوهزم بودم تا خوته خودمون نیم ساعت فاصله داشت شوهرمم نبود 😭😭 دخترم نفهمید خب شد عقرب رو بگیره نیشش زد من اینو ندیدم ولی دخترم نشسته بود یهو شروع کرد ب جیغ زدن عقرب هم جلوش بود از اون زرد ها خیلی بزرگ بود
یعنی اگر لدونید ک شبی بود نصف عمر شدم پدر شوهرم اینا بچمو گرفتن آب زدن صورتش گفتن چیزی نیست آروم باش اونجا تو بیابون باغشون دیگ من بچمو کشیدم از دستشون بچمو گذاشتم رو پام و خودم سوار ماشین رفتم ب شوهرم زنگ زدم با گریه گفتم دخترمو عقرب زده خیلی گریه مبکردم یعنی خودتون بدونبد شوهرم گفت آروم باش من سر خیابون با دوستم میام تو یکم بیا جلوتر خودم رانندگی میکنم من با سرعت رفتم شوهرمو دیدم وایسادم یعنی چطور خودمو رسوندم بیمارستان با گریه داد میزدم کمک کنید 😭😭😭وای حدا بچم چن بار رو استفراغ کرد کف بود خیلی ترسیدم دکتر گفت چیزی نیست نترس الان بستری شده و ب شدت گریه میکنه دعا کنید خوب سه خیلی گریه میکنه خیلی 😭