سوال های مرتبط

مامان فاطمه مامان فاطمه ۸ ماهگی
سلام مامانا دختر من یه مدتیه که شب از ساعت یازده که میگذره یهو خیلی بی‌قراری می‌کنه هی گریه می‌کنه و اشتهاش باز میشه با اینکه از صبح تا شب خیلی کم شیر میخوره و خیلی بی اشتهاس شب که میشه یهو خیلی عصبی میشه و میخواد شیر بخوره اونم با گریه و عصبی سینه قبول نمیکنه و سرش رو برمی گردونه با شیشه شیرم با گریه میخوره اونقدر این کارو کرد که مجبور شدم با شیشه بهش بدم شیرو که الان سینه نمیگیره کلا والا نمیدونم چیکار کنم دلیل این بی قراریاش و این کاراش چیه چندتا دکترم بردم گفتن نباید بهش شیشه میدادی ولی من نمی‌تونستم تا صبح گریه کردناش رو ببینم با اینکه از صبح تا شب دو سه بار سینه میخورد اونم بزور و سه چهار دقیقه شبا هم نمیگرفت و با اعصبانیت گریه میکرد و مجبور شدم با قطره چکان و قاشقم قبول نمیکنه یعنی چند روز پیش گفتم از صبح تا شب بهش با قاشق شیر بدم تا سینمو باز بگیره تا شب با قاشق دادم شب که شد اونقدر گریه کرد و قاشق رو قبول نکرد و سینه رو قبول نکرد و جیغ کشید بازم تسلیم شدم و تو شیشه بهش شیر دادم تو رو خدا اگه تجربه ای دارید یا چیزی میدونید بهم کمک کنید خیلی در مونده شدم با اینکه شیر دارم این کارا باعث شده که کم کم شیرم داره کم میشه😭😭😭😭
مامان دایار مامان دایار ۵ ماهگی
درد و دل شبونه
حسم شبیه چند ماه پیش که اومدم گفتم سونو گفته بچم پسره و هر چی تلاش میکنم برام سخته بپذیرمش. بارداری نسبتا سختی داشتم، خیلی کم پیش میومد جایی برم، پسرم که بدنیا اومد درگیر کولیک و رفلاکسش شدیم و هیچ دارویی روش تاثیر نداشت و یه بچه کم خواب که اکثر وقتا بی طاقته و گریه میکنه. حتی تو ماشین هم اروم نمیشه. میخوام یه دکتر ببرمش غصه ام میگیره‌که تو ماشین گریه میکنه و آروم نمیشه. خلاصه اینکه زندگیم خیلی فرق کرده. من و همسرم نمیتونیم همزمان غذا بخوریم. نمیتونم جایی برم، کاری کنم. تموم زندگیم شده این بچه. فقط میتونم یه وعده غذا درست کنم اونم همسرم نگه داشته باشه. گاهی وقتا دلم میگیره نه اینکه حسرت بخورم یا حسادت کنم. فقط دلم میگیره چرا حتی یه بیرون رفتن ساده رو نباید داشته باشم. حتی بچم خونه مامانامونم بیطاقت میشه و پشیمون میشیم. دلم میخواد منو و همسرم با خیال راحت سر سفره غذا بخوریم.با پسرمون بریم بیرون، یکمی زندگی رو به روال تری داشته باشیم. پسرم یکمی بیشتر بخوابه من بتونم حداقل یه تایمی از روز رو برای خودم باشم. تلوزیون ببینم. بیام پای گوشی بچرخم. بی قراریش کمتر بشه بتونم از داشتنش لذت ببرم. امشب اینقدر که دیگه از نخوابیدن و دور دادنش کلافه شدم که با خودم گفتم آخه من چه گناهی کردم بچه ای مثل تو رو باید داشته باشم 😭 برامون دعا کنین یا خدا منو صبور تر کنه یا بچم زودتر بهتر شه 😢
مامان ماهلین🧚👶🫀 مامان ماهلین🧚👶🫀 ۴ ماهگی
خانوما من دخترم دیگه کاملا شیرخشکی شد و انقد سینمو نگرفت که شیرم خشک شد من همه تلاشمو کردم ولی نشد😞من خیلی حس بدی دارم حس میکنم من اصلا مامان خوبی براش نیستم حس ناکافی بودن تمام روانم بهم ریخته همین الان دارم با اشک مینویسم من اصلا حالم خوب نیست و افسردگی که تو بارداری داشتم بعد از زایمان بیشتر شده همش غمگینم رو بچم بشدت حساس شدم هی نفساشو چک میکنم هی میترسم بچم خدای نکرده چیزیش بشه اصلا حال و حوصله ی هیچی رو ندارم و فقط کارم شده گریه حتی حال ندارم برم دکتر با اینکه شوهرم خیلی خوبه خیلی هوامو داره خیلی دلداریم میده و همش داره سعی میکنه از این حال درم بیاره ولی بازم من حالم خوب نمیشه و حس میکنم ن میتونم مادری خوبی برای بچم باشم ن همسر خوبی واسه شوهرم و اینکه دیگران هی نظر میدن که چرا داری ب بچت شیرخشک میدی چرا تو اینجوری میکنی مگه فقط تو مادری و بچه اوردی و.... این درک نشدن از طرف دیگران هم بیشتر کلافه م میکنه و حس بوچی میکنم ولی بخدا که دست خودم نیست کاش یکی بود درکم میکرد😔