سلام مامانا.خوبین؟
من دخترم به شددددت غرغروووو و بهانه گیره و اصلا نه متوجه نمیشه کارخودشو میکنه.خیلی خستم.دیروز بردمش مهد.ساعتی میبرم.تولد یکی از بچه ها بود دیشب قبل خواب گفت فردا میرم مهد تولد منه.هرچی بهش میگم خیلی پونده تا تولدت.وقتش شد من مثل هرسال برات تولد میگیرم اصلا متوجه نمیشه حرف خودشو میزنه.صبح پاشدم کیفشو غذاشو آماده کردم بره مهد من برم به کارام برسم.تا چشمشو باز کرد میگه برام کیک بخر ببرم مهد تولد منه امروز هرچی توضیح دادم فائده نداشت.توهمه زمینه ها همینه.تازه به شدت مرغ همسایه براش غازه حتی وقتی خودش بهترینو داره.خیلیییی خستمم،خیلی درموندم.هی تند تند گوشیمو گرفت به باباش ز زد اینو برام بخر اونو بخر باباشم بنده خدا کارداشت اصلا انقد با ناله حرف میزنه متوجه هم نمیشد چی میگه گفت میام خونه حرف میزنیم قطع کرد بعد باز انقد ز زد باباش الکی گفت باشه،بنده خدا اصلا متوجه نمیشد چی میگه.همشم دخترم داره به من حرفای بد میزنه.یا تا نه میگم میگه چنگت میگیرم گازت میگیرم.تا دلواش نکنم درست نمیشه.خستمممم.هربارمیرم مهد دنبالش تا منو میبینه با ناله و گریه میگه مامان اینو برام بخر فلانی داره.خستمممم.همش گریه میکنم خیلی درمونده و تنهام.دارم دیوونه میشم.همه دیگه میشناسنش از بس غرغرو و گریه او و لجبازه.چیکار کنم.کمممکککک.تازه قبل بارداریم تقریبا هرروز باهاش بازی میکردم.باهم غذا درست میکردیم و کلی کارای دیگه.همشم اورت میده اینکارو کن اونکارو برام انجام بده.

۳ پاسخ

یه مدت هیچی براش نخرید
انقد خریدین اینجوری شده
هیچ موقع از یه چیز بهترینشو نخرید اتفاقا معمولی ترینشو بخرید
بنظرم خودتون اینجوری بار آوردین

خواسته های معقولشو قبول کنین ولی خواسته های بی منطقشو نه،اشکال نداره بزارین گریه کنه،همه بچه ها همینجورن

اخلاقش اونه دیگه. با یه مشاور باید صحبت کنی. وگرنه بعد تولد بچه ات بدتر هم میشه.

سوال های مرتبط

مامان *دوتا نازنازی* مامان *دوتا نازنازی* ۴ سالگی
سلام بچهامیگم دختر خواهرشوهرم دقیقا بادخترم همسنه بعدخیلیییی شیطونه هرموقع میان خونمون یکی از اسباب بازیای گرون دخترمو یا میشکنه یا برمیداره میبره خونشونو دخترم کلی گریه میکنه و دعوا میشه مامانشم اصلا به روی خودش نمیاره الکی فقط یه بار میگه اجازه بگیر اول بعدبیار یا خودشو به بیخیالی میزنه حالافردا باز میخوان بیان شوهرمم گفت اسباب بازی گروناش رو جمع کن الان داشتم جمع میکردم دخترمم رفته بود پیش باباش بخوابه یه دفعه دیدم اومد تواتاق گفت چکارمیکنی منم گفتم اسباب بازی شکستنیاتوجمع میکنم که دیگه دخترعمت میاد باهم دعواتون نشه شروووع کرد گریه که جمع نکن اصلا من نمیخوام بیان خونمون من میرم قایم میشم درو قفل میکنم از اینجور حرفا کلی باهاش حرف زدم گفتم مامان فردا میان باایناکه خراب نمیشه بازی میکنید ایناروهم که خراب میشه من جمع میکنم بعددوباره میذارم سرجاشون گفت نهههه فلان حالا خیلی ناراحتم از طرفی واقعا نمیخواستم اینجوری باشه که بچم اسباب بازیاشو قایم کنه یا نخواد مثلا بیان خونمون اما مجبورم میترسم باز برداره ببره یابشکنه به نظرتون چکارکنم