طبق تاپیک قبل...پسرم از دیروز سرفه میکرد گه گداری.امروز ساعت ۱ ظهر به بعد تب کرد. خونه مامانم بودم. شیاف پیشم بود.براش گذاشتن و پاشویه کردم. تبش نیومد پایین و من بازم براش پاشویه کردم که ساعت ۳ شد دیگه تبش کمی اومد پایین ولی دیگه ۴ شد دوباره تب رفت بالا. بابام گفت ببریم دکتر( من منتظر شوهر بودم بیام بریم دکتر ولی خب دیر کرد) مامانمم دید دیر شد بچه تب داره به بابام گفت برید باهم. خلاصه رفتیم . مطب هیچ کس نبود از در اومده رفتیم داخل. شرح حال دادم دکتر گفت سرم مینویسم بزنه تب میاد پایین.معاینه کرد گفت ریش عفونت داره و کمی لوزه هاش بزرگه.....خلاصه دارو گرفتیم با سرم... این پرستاره ۳ جا پسرمو سوراخ کرد نتونست سرم بزنه. بابام رفت سراغ دکتر که بیا سرم بچه رو بزنه یا به هر حال دکتری دیگه تبشو بیار پایین. تبش رفت رو ۴۰. خلاصه دکتر به حرف بابام توجه نکرد. بابام یک ربع دم در اتاق دکتر وایساد و دیگه صبرش لب ریز شد و گفت بیا تب بچه رو بیار پایین. دکتر یهو گفت مگه من آمپول زنم.... بابام عصبی شد و دکتر رو از جاش برداشت و از اتاق آورد بیرون... و گفت به چه درد میخوری وقت تب بچه رو نمیتونی بیاری پایین. منم اول به پرستار گفتم تگه نمیتونی رگ بگیری ببرم جای دیگه ولی انکار کرد که من استاد این کارم حتما سرمشو میزنم.......خلاصه دکتر با جر و بحث اومد رگ پسرمو نگرفت ی آمپول عضله زد و ی شیافم من براش گذاشتم... (دکتر گفت)بعدش گفت بزار تبش بیاد پایین بعدش سرم میزنم........ خلاصه تب بچه نیومد پایین و بابام هر لحظه عصبی تر میشد. آخرشم دید بابام عصبیه و تب بچه نمیاد پایین گذاشت از مطب رفت.....منم کمی داد و بیداد کردن که دکتر نیستی رفتی قائم شدی سوراخ موش و این حرفا....
بقیشو پایین میزارم

۳ پاسخ

حالا بعدش رفتیم بیمارستان یک راست اورژانس. تب پسرمو آوردن پایین. ازمایش گرفتن گفتن همه چی خوبه فقط ویروس داخل خونه که گلبول سفید باید باشه ۱۰ ... ولی ۱۶ هست. گفت چون فقط تبه و علائم دیگه نداره نمیتونم پیش بقیه بستری کنم تا خدایی نکرده از بقیه ویروس اسهال استفراغ نگیره‌. خلاصه الان اومدیم خونه و پسرم حالش خوبه... ولی روز بدی بود برام. خدایا حتی کافر رو هم با بچش امتحان نکن. من آدم قوی هستم اما در برابر بیماری حتی ی سرماخوردگی پسرم از پا درمیام. خدا به همه بچه های دنیا سلامتی بده تا هیچ مادری اشکی برای برگشت سلامتی بچش نریزه🥰

پسر منم چند وقت میش تب کرد و یهو تشنج... نتونستن رگش رو پیدا کنن سوراخ سوراخش کردن آخر با نور لیزر پیدا کردن تو بیمارستان...بدورین روزای عمرم بود بچه هم زیر سرم نمیخوابید و مدام ضجه میزد ... واقعا مادر بودن بدترین امتحان خداست بنظرم

دمِ پدرتون گرم.خدایا هیچ نازی روسرگردان نکن.خیلی سخت گذشته برات.همین که تبشم اومدپایین هزاربارشکر...انشالله بهترم بشه...بازم میگم دمِپدرتون واقاً👏👏👏

سوال های مرتبط