درد و دل ،بچه ها من چندماه اول خیلی خیلی بهم سخت گذشت حدودا تا ۴،۵ ماهگیش،دست تنهام بودم،کسی اینجا نداشتم دخترم نا اروم و کم خواب بود،بی تجربه بودم،تمام آزادی هام گرفته شده و بود دربست در اختیار دخترم بودم،همسرم شیفت میرفت از ۵ صبح تا فردا ظهرش،همیشه روزایی که شیفت بود ساعت ۶ عصر که میشد میکفتم خدایا شکرت نصفش گذشت، بشدت وزن کم کردم ،دخترم نه کالسکه و کریر و گهواره هیج کدوم اروم نمیشد و هر روز به یه روش ،طوری که اصلا روش تکراری نمیخوابید و اروم نمیشد،دکترم زیاد بردم خداروشکر وزن و ... همه چیزش خوب بود، خلاصه روزای بشدت سختی پشت سر گذاشتم الانم کم خوابه ولی خب خیلی بهتر از قبل شده،الان همش استرس دارم یعنی ممکنه مثل قبل بشه،دوباره نا اروم بشه، همسرم پنج شنبه و جمعه خونه هست،شنبه میره سرکار استرس میگیرم باز، اینم بگم خداروشکر همسرم از شیفت دراومد، حالا شماهایی که با تحربه اید و فرزند اولتون نیست یا اینکه خوشکلاتون بزرگتر از دختر من هستن به نظرتون اون روزا برمیگرده یا بهتر می شه؟
وای که جقدر بد اون تایمم تو پاییز زمستون بود

۷ پاسخ

شما کجای کرجی گلم؟

دختر منم ۸ ماهش بازم شب بی‌خوابه و یکسره سینه ی من دهنشه😂
بچه های مردم شیر شبشونم قطع کردن مستقل میخوابن اما من هنوز نتونستم

منم همسرم ۲۴ ساعت سرکاره و چهار ماه اول خیلی سخت گذشت بهم و دست تنعا بودم دخترم کولیک داشت و بعدش پسرفت خواب الانم یک عفته ست سر دندوناش شدیدا غرغرو شده وهمش باید کنارش باشم یه روزایی واقعا کم میارم

شرایط من دقیقا عین تو بود تا هشت ماهگی بچم الان یه ماهه شوهرم روز کار شده ولی بازم دست تنهام اما یچیزیش خوبه شبا شوهرم پیشمه باز یکم خیالم راحته اگه بچه بیتابی کرد باباش بلند میشه نگهش داره من یکم استراحت کنم

عزیزم من ۳تا رو همینطوری دست تنها بزرگ‌کردم
شوهرم‌ماشین سنگین داره تو جادهاست.
بچه نوزاد تا ۶ماه سخته ولی به بعد خوب میشه‌
میگذره خاطره میشه من الان بچه اولم پسرم ۱۴ سالشه بشدت گریه میکرد از صبح تا شب ناآروم بود دست تنها سخت بود ولی گذشت دومی پسرم خدارو شکر خیلی خوب بود آروم مظلوم الان ۱۰ سالشه الانم که دخترم خداروشکر دختر خوبیه

منم خیلی روزای سختی گذروندم فکر کردم فقط خودم تنهام
ن دیگه بهتر میشن الحمدلله

نه عزیزم بهتر میشه.
ولی خوب شیطنتهاش شروع میشه.
هی به چیرای خطرناک دست میزنه باید بدوی دنبالش.
سر دندون هم شاید یه کم شبها بیدار بشه ولی مث قبل اصلا نیست.

سوال های مرتبط

مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
مامان امیر عباس 😍 مامان امیر عباس 😍 ۱۰ ماهگی
امشب پسرم از بس پیشم خندید و قهقهه زد یاد سال پیش افتادم این ماه ۶ماهم بود که باردار بودم دلم تنگ اون روزا شده نمیگم روزای شیرینی بود نمیگم راحت بودم از همه لحاظ نمیگم استرس نداشتم...
چرا همه ی این چیزا بود خوب مادر اولی بودم و استرس طبیعی بود هروقت میرفتم سونو همش استرس داشتم چیز بدی از وضعیتش بهم نگه یا هربار که میرفتم پیش دکترم واسه ضربان قلبش همش می‌ترسیدم نکنه قلبش نزنه؟؟!!
دست به ترک شکمم میکشم که چطوری من این موجود کوچولو رو ۹ ماه حمل کردم و همه جا با خودم بردم؟؟؟
با چه ذوق و شوقی کمدش رو چیدم لباساش رو گذاشتم کمدش رو تمیز کردم وای که چه روزایی بود 😍😍😍
ماه آخر رو هیچ وقت یادم نمیره چه قدر ذوق و شوق داشتم واسه دیدنش آخرین هفته ای که با مادرم رفتیم دکتر و رفتم تست حرکت اولیه رو دادم و گفتن برو تا سه شنبه دوباره بیا و سه شنبه بستریم کردن

چه قدر زود گذشت اون روزا نمی‌دونم چرا اینقدر دلتنگ اون روزا میشم هرچی نزدیک میشم به تولد یکسالگیش بیشتر دلم واسه اون روزا تنگ میشه🫶
اگه دفعه دوم مادر بشم سعی میکنم از همه لحظه هاش نهایت عشق و لذت رو ببرم کارایی که دفعه اول کردم رو نمیکنم از تموم لحظه ها عکس و فیلم میگیرم که یادگاری بمونه، نمیخوام دیگه حسرت چیزی رو بخورم ولی پارسال برام سالی بود که هیچ وقت فراموش نمیکنم 💖💖💖
خیلی خوشحالم واسه اومدنت به زندگیم مامانم خنده هاتو که می‌شنوم قند تو دلم آب میشه امیرعباسم
مامان آقا حامی💫 مامان آقا حامی💫 ۸ ماهگی
نمیدونم چرا این روزا همش یاد خاطرات روزای اولی که زایمان کرده بودم میفتم🥲 اون حجم کم خوابی ،درد،سردرگمی ،نگرانی عشق بی حد و اندازه به حامی واون همه تغییر شرابط،که همه چی با هم قاطی بود..و من واقعا مستاصل و گیج بودم..یادمه تو همون ماه اول بعد سزارین مامانم بهدزور فرستادنم استخر که یه کم از خونه بیرون بیام (لازمه خاطر نشان کنم که من ۳ماه اخر بارداریمو به خاطر سرکلاژ استراحت مطلق تو خونه بودم 🥲)
منم گیج و ویج و درحالی که شبش هم خواب درستی نداشتم رفتم استخر با لختی ترین مایوم در واقع دو تیکه ای بود که با یک بند بهم وصل شده بودو اولین چیزی بود که تو کشوم پیدا کرده بودم و برداشتم😵‍💫اینو به این خاطر میگم که من تو بارداریم ۳۰کیلو افزایش وزن داشتم و تقریبا از همه جهات ترک خورده بودم و شکمم هم خیلی بزرگ بود هنوز بعد ببینید چی پوشیده بودم🤦‍♀️ خلاصه که برای بهتر شدن روحیه رفته بودم استخر ..دونفر که فکر کردن حامله م تو سونا بهم گفتن حامله ای نیا اینجا برات خوب نیست،چندین نفر گفتن اخیی چققدر بدنت ترک خورده چراا اخه برو لیزر خوب بشه در عین اینکه احساس میکردم همه هم داشتن یه جوری خاصی بهم نگاه میکردن😪البته که قطعا اینجوری نبوده و هورمونا و افسردگی زایمان اوضاع رو برای مغزم پیچیده تر کرده بود،خلاصه بعد از یک ساعت شنای دست و ما شکسته با سینه هایی که ازشون شیر میچکید خودمو رسوندم رختکن و افسرده تر و خسته تر از همیشه برگشتم خونه🥲🥲
ازین خاطرات پس از زایمان زیاد دارم که نمیدونم چرا همشون این روزا به مغزم هجوم میارن🥲
مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۱۳ ماهگی
دقیقا چند روز دلم حسابی گرفته بود منتظر بودم یه تلنگر که بشینم گریه
یعنی از زمانی که پسرم بدنیا اومده بیشتر اوقات زمانم واسه پسرم شده رابطه مون کم شده که همسرم همش شکایت می‌کنه ازم ناراضی خودمون هم دیگه مثل قبل پیش هم نیستیم نمی‌تونیم حرف بزنیم خلاصه قشنگ جداییی افتاده امشب داشتم محمد میخوابوندم دیدم همسرم الکی صدا در میآورد بیدار بشه که اونم موفق شد منم بحثم شد میگه من کاری نکردم خودش بیدار شد بعد این حرفا اینا قشنگ نشستم یه بس گریه کردم تا آروم شدم خودم پریودم کلافه ام از صبح پسرم داره نق میزنه تنهام اینم الکی اذیت می‌کنه مرد گنده
نمی‌خوام مقایسه کنم من خودم انتخاب کردم زود ازدواج کنم الآنم که ۲۲ ام مادر بشم راضی ام ولی استوری هر کدوم از دوستام بار میکنم تو خوشی ان
مجردی میگردن اونوقت ۲۴ ساعتها دارم تایم میزارم سر پسرم بازم همسرم همش ناراضی واقعا کم آوردم
اینم قدر نشناس نیس ولی انگاری کلافه شده که مثل قبل نیستیم
واقعا بچه داری سخته ولی بازم خدارو شکر بابت وجودش
مامان توت فرنگی😍🍓 مامان توت فرنگی😍🍓 ۱۳ ماهگی
7 ماه گذشت از بدنیا اومدن پسرم ، یادمه روزای اولی که پسرم بدنیا اومده بود افسردگی بدی گرفتع بودم البته بعد ده روز این افسردگی اومد سراغم چون باید از همسرم جدا میشدم و میرفتم شهرستان خونه مامانم اینا اخه تجربه ای نداشتم خودم ، یادمه هر روز گریه میکردم به شوهرم زنک میزدم و گریه میکردم اینقدر حالم بد بود دنیا واسم انگاری تیره و تار بود ، ب خودم میگفتم دختر چ دردته اخع تو مادر شدی خودت دوس داشتی حالا چته 🥲 اما دست خودم نبود یادمه حتی دلم نمیخواست به پسرم شیر بدم🤧 همش به روزای قبل اومدن پسرم فکر میکردم و اشک میریختم خیلی حالم بد بود .... هیچوقت یادم نمیره چقد همسرم کنارم بود و کمکم کرد که حالم خوب بشه
حالا ۷ ماه ازون روزا گذشته پسرم کنارمه عاشقشم حالا دارم میگم چجوری بدون اون قبلا زندگی میکردم😁 نفسمه جونمه همه چیزمهه 😍
میخوام بگم افسردگی خیلی بده خیلی وقتی حال روحت بده دگ هیچی به چشمت نمیاد واقعا حال انجام هیچ کاری نداری ، افسردگی بعد زایمان شاید خیلیا بگن همش اداس این چیزا چیه اما واقعا تجربه بدی بود که داشتم خداروشکر تموم شد ، هیچ حال بدی موندگار نیست خداروشکر واس این روزا واس وجود پسرم تو زندگیمون ♥️