7 ماه گذشت از بدنیا اومدن پسرم ، یادمه روزای اولی که پسرم بدنیا اومده بود افسردگی بدی گرفتع بودم البته بعد ده روز این افسردگی اومد سراغم چون باید از همسرم جدا میشدم و میرفتم شهرستان خونه مامانم اینا اخه تجربه ای نداشتم خودم ، یادمه هر روز گریه میکردم به شوهرم زنک میزدم و گریه میکردم اینقدر حالم بد بود دنیا واسم انگاری تیره و تار بود ، ب خودم میگفتم دختر چ دردته اخع تو مادر شدی خودت دوس داشتی حالا چته 🥲 اما دست خودم نبود یادمه حتی دلم نمیخواست به پسرم شیر بدم🤧 همش به روزای قبل اومدن پسرم فکر میکردم و اشک میریختم خیلی حالم بد بود .... هیچوقت یادم نمیره چقد همسرم کنارم بود و کمکم کرد که حالم خوب بشه
حالا ۷ ماه ازون روزا گذشته پسرم کنارمه عاشقشم حالا دارم میگم چجوری بدون اون قبلا زندگی میکردم😁 نفسمه جونمه همه چیزمهه 😍
میخوام بگم افسردگی خیلی بده خیلی وقتی حال روحت بده دگ هیچی به چشمت نمیاد واقعا حال انجام هیچ کاری نداری ، افسردگی بعد زایمان شاید خیلیا بگن همش اداس این چیزا چیه اما واقعا تجربه بدی بود که داشتم خداروشکر تموم شد ، هیچ حال بدی موندگار نیست خداروشکر واس این روزا واس وجود پسرم تو زندگیمون ♥️

۱۸ پاسخ

هممون این لحظاتو داشتم احساس افسردگی رو میگم ...خدا رو شکر که گذشت

اره خیلی بده افسردگی بعد از زایمان. بدترش اینه که بعضی از آدم های نفهم بگن اداس همش

خداراشکر عزیزم 🌹

افسردگی بد دردیه خدا رو شکر من تجربه نکردم همه لحظه به لحظه هام با پسرم عشق کردم

من ۵ ماهگی پسرم بود که افسردگی گرفتم.چون دیگه شیر خودمو نخورد و من چند ماه درگیر این بودم تا شیرم خشک شد تمام اون روزا جلو چشمم هست بعدم کرونا اومد عین روانی ها شده بودم
بعدا رفتم دکتر روانپزشک با دارو بهتر شدم.
الانم فکر میکنم بازم افسردگی اومده سراغم چون دائم تو خونه هستم

من اینقدوابسته دخترمم ک همه میترسن ،اوایل ک زردی داشت تودستگاه بود هیچی نمیخوردم ومدام اشک میریختم یادمه توبیمارستان حالت تشنج شدم ک پرستاراباهام دعوامیکردن ک ی چیزی بخور ،دخترم سرمامیخوره هنوزم همونم ،واکسن میزنم همونم ،وقتی خوابه اصلا دلم نمیخوادکاری کنم فقط میشینم و نگاهش میکنم وقتی بیداره جون میگیرم کارامومیکنم ،اینا علائم خوبی نیست ک من دارم ی مدل افسردگی هم اینشکلیه ،انشالله ک سالم باشی عزیزم

منم تجربه‌کردم‌خیلی بده همش کارم‌گریه بود ازطرفی ام‌مادرشوهرم‌بابت زردی پسرم استرس میدادبهم ولی‌شوهرم‌تامیتونست هواموداشت خدایی.ولی اون‌ده روزاول زایمان‌ک‌مادرشوهرمم موندخونه بابام‌ازعمرم‌حساب نشه💔💔

منم تجربه‌کردم‌خیلی بده همش کارم‌گریه بود ازطرفی ام‌مادرشوهرم‌بابت زردی پسرم استرس میدادبهم ولی‌شوهرم‌تامیتونست هواموداشت خدایی.ولی اون‌ده روزاول زایمان‌ک‌مادرشوهرمم موندخونه بابام‌ازعمرم‌حساب نشه💔💔

منم تجربه‌کردم‌خیلی بده همش کارم‌گریه بود ازطرفی ام‌مادرشوهرم‌بابت زردی پسرم استرس میدادبهم ولی‌شوهرم‌تامیتونست هواموداشت خدایی.ولی اون‌ده روزاول زایمان‌ک‌مادرشوهرمم موندخونه بابام‌ازعمرم‌حساب نشه💔💔

دقیقا مثه من منم پسرم امروز ۷ماه شد و دیشب داشتم به همین افسردگی فک میکردم من افسردگیم از روزچهارم ک پسرم بخاطر زردی بستری شد شروع شد خیلی بد بود خیللللی اصلا از تنهایی میترسیدم همش دوس داشتم مامانم پیشم باشه و من خونه مامانم باشم من بعد ۱۰ روز اومدم خونه خودم ولی مامانم روزا و مادرشوهرم شبا برای خواب میومد پیشم اونم طفلیا چون دیدن حالم بد میومدن پیشم ولی اصلا فک نمیکردم دوباره برگردم و بشم همون آدم قبل افسردگی و از این بابت خیلی خوشحالم...منم مثه شما همسرم و مادرم و مادرشوهرم خیلی کمکم بودن و منو درک کردن

دقیقا مثه من منم پسرم امروز ۷ماه شد و دیشب داشتم به همین افسردگی فک میکردم من افسردگیم از روزچهارم ک پسرم بخاطر زردی بستری شد شروع شد خیلی بد بود خیللللی اصلا از تنهایی میترسیدم همش دوس داشتم مامانم پیشم باشه و من خونه مامانم باشم من بعد ۱۰ روز اومدم خونه خودم ولی مامانم روزا و مادرشوهرم شبا برای خواب میومد پیشم اونم طفلیا چون دیدن حالم بد میومدن پیشم ولی اصلا فک نمیکردم دوباره برگردم و بشم همون آدم قبل افسردگی و از این بابت خیلی خوشحالم...منم مثه شما همسرم و مادرم و مادرشوهرم خیلی کمکم بودن و منو درک کردن

دقیقا مثه من منم پسرم امروز ۷ماه شد و دیشب داشتم به همین افسردگی فک میکردم من افسردگیم از روزچهارم ک پسرم بخاطر زردی بستری شد شروع شد خیلی بد بود خیللللی اصلا از تنهایی میترسیدم همش دوس داشتم مامانم پیشم باشه و من خونه مامانم باشم من بعد ۱۰ روز اومدم خونه خودم ولی مامانم روزا و مادرشوهرم شبا برای خواب میومد پیشم اونم طفلیا چون دیدن حالم بد میومدن پیشم ولی اصلا فک نمیکردم دوباره برگردم و بشم همون آدم قبل افسردگی و از این بابت خیلی خوشحالم...منم مثه شما همسرم و مادرم و مادرشوهرم خیلی کمکم بودن و منو درک کردن

منم خیلی غصه میخوردم
میترسیدم اصلا همه چیمو باخته بودم
همش حالم بد بود
ولی الان ماهان همه چیزمه
حاضرم قید همه خوشیای دنیا رو بزنم بخاطرش❤️😍

من دوماه بعد عروسی باردار شدم
و اصلا زمان بدون بچه زیاد نداشتیم بخاطر همین درک اینو ک قبل اینکه بچه نبود چطوری بودیم نداشتم
من دبیرستان بودم بلافاصله ازدواج بعد ازدواج بلافاصله بارداری
اصلا نمیدونستم این بی حالی و... مال خودمه یا بخاطر زایمان و بارداری

👌🤲🤲🤲🤲

انگار دقیقا منو تعریف کردی

من فک کردم توت فرنگی اسم دختراست خخ

👌🤲🤲🤲🤲

سوال های مرتبط

مامان امیرعباس مامان امیرعباس ۱۵ ماهگی
بغض دارم ولی نمیتونم گریه کنم چون مادرم امشب خونمونه
امشب شوک بدی بهم وارد شد انشالله ب همین ماه رمضان هیچ مادری بچشو ب این حالتی ک من دیدم نبینه
چقد صحنه ی بدی بود
یه دفعه ای اینقدر بالا آورد بچم ک تاحالا تو عمرم اینجوری ندیده بودم مثل شیر آب پرفشار و جهشی بالا آورد
ینی چشاش گرد شده بود دور دهنش کبود شده بود و نفسش بالا نمیومد و داشت دست و پا میزد تو بغلم همه اینا تو ۸ الی ۱۰ ثانیه اتفاق افتاد هرکاری میکردم نفسش بالا نمیومد تا مادرم از دست گرفت بچه مو سرشو ب پایین آورد و چندتا محکم دست بین دو کتفش تا نفس کشید
وقتی هممون آروم شدیم دیدم مادرم داره گریه میکنه فکر کردم برا پسرم گریه میکنه میگم چیشده میگ وقتی پسرت حالش بد شد و چشمم خورد بهت و دیدم نفس نمیتونی بکشی و رنگت سفید شده داشتم میمردم
گفت اون لحضه تو فقط داشتی ب پسرت فکر میکردی و من ب حال تو داشتم سکته میکردم
چقدر مادر بودن سخته😭دلم کباب شد برا مادرم و پسرم






ینی شوهرم اینقدر بیخیال میگم چرا بدون اطلاع من ب بچه املت دادی میگ حالا ک چیزی نشده 🤦‍♀️