واقعا هیچی به اندازه ی بچه داری و کلا تا کردن با بچه ی کوچیک حوصله و صبوری نمیخواد جدی میگم
من الان تقریبا دو هفته ست از شدت خستگی دارم له میشم
قبلشم بود ولی نه به اندازه الان
قبلنا ادم صبوری نبودم زیاد
درمقابل گرسنگی زود کم میاوردم سردردمم میومد سراغم
ولی الان باورم نمیشه این منم
ساعت ها گرسنگی و نخوابیدنم فقط تهش میرسه به یه ژلوفن و یه لقمه غذای سرپایی
من واقعا توی این هشت ماه و اندی که گذشته یه ادم دیگه شدم
خیلی چیزا رو از دست دادم مثل یه سری از روابط و دوستام که بخاطر
شرایطم دیگه بهم پیشنهاد رفتو امد نمیدن که خب منطقیه
من نمیتونم هر جا و هرموقع برم بیرون باهاشون
خیییلی از ازادیای قبلیم
اندام قبلیم
زندگی ارومی که داشتم
و سه تا از دندونام که توی بارداری و یک ماه شیردهی کامل شکست و خالی شد
و موهام!
تعداد زیادی ازموهای سرم قشنگ سفید شده این مدت
تو اینه هر روز نگاشون میکنم
دلمم نمیخواد رنگشون کنم!
هم قشنگه هم غمگین
امروز و این چند روز اخیر ایرمان به معنای وااااقعی منو روانی کرده
فقط غر میزنه
نصف شب با گریه بیدار میشه
کم اوردم واقعا
امروز دو ساعت تمام از خستگی چشماشو میمالید و غر میزد و گریه ولی تا میخوابوندم رو دستم به عادت همیشگی بخوابه میخواست بلند شه
بلندش میکردم میزاشتم زمین گریههههه
شیر دادم پوشک عوض کردم درا رو باز گزاشتم خونه خنک باشه
کل خونه رو راه رفتم تا بخوابه بی فایده بود😓😭
فقط به خودم میگفتم اروم باش الان که بخوابه همه چیز درست میشه
انقد کلافه شدم چندتا ضربه زدم به پیشونیم از سردرد فقط اشک ریختم
نمیدونم حسمو بهش منتقل کردم? لعنت به من واقعا از خودم ناراحتم
حس بدی دارم
همیشه سعی کردم هیچ ری اکشن بدی ندم بهش
هیچی
امروز خسسسته بودم
و هستم...

۱۵ پاسخ

درست میگی
اما تجربه به من ثابت کرد که،:
من یه پسر ۱۲ساله چیه دختر ۹ماهه دارم
اینقدری که پسرم ازم انرژی و وقت میگیره و نیازش بیشتر چه درسی چه خورد و خوراک چه پوشاک و اینکه الان نوجوون کلی دغدغه جدید داریم
دخترم اصلا در برابرش چیزی نیست

خدا سختی رو داده به مامانا، تحمل اون سختی رو هم میده عزیز دلم

گاهی اوقات که کم میاری به خودت بکو اون که جز من پناهی نداره....

برای ارامش دلت یه صلوات❤️

عزیزم ربات که نیستی یه ادمی با کلی خستگی که کاملا میفهمتت چون دخترمنم دوهفته ست شبانه روز بیداره خواباش درحد چرت شده .
اینم بچه وقتی دیگه رو دست نمیخوابه یعنی میخواد خودش مستقل بخوابه . دخترمنم از ۵ ماهگی اینجوری شد که دیگه رو دست نخوابید همش میخواست بلند شه بلندش میکردم گریه میکرد🤦🏻‍♀️
منم دیگه گذاشتمش زمین خودم کنارش دراز میکشیدم پستونک دهن یه عروسک بغل . اوایل به این کار هم واکنش نشون میدادو شدید گریه میکرد . من بغلش میکردم اروم که میشد میذاشتمش زمین
اینقدر اینکارو میکردم تا میخوابید از گریه هاش کوتاه نمیومدم . یک هفته وحشتناک بود ولی کم کم دیگه یاد گرفته خودش در عرض ۵ دیقه اگه خوابش بیاد میخوابه فقط من باید کنارش باشم مشکل اینکار اینه . اگه یاد بدید رو تخت خودش بخوابه محشر میشه ولی اگرم نشد همین روشو انجام بدید بهتر از بغل کردنو راه رفتنو این داستاناست که دهن ادم سرویس میشه اخرم اگگگگگه بخوابه بذاریش زمین سریع بیدار میشه

عزیزم مادر شدن همینه، مخصوصا وقتی کمکی نداری خیلی سختر میشه و یه کوه صبر باید داشت، من درک میکنم این احوالاتت را، چون خودم دارم اینا رو تجربه میکنم
کلا دیگه اون آدم سابق نمیشی
ولی طاقت دوری این کوچولوها رو هم نداریم
وقتی نگاه میکنم میبینم خیلی گناه دارند اونا پناهی جز خدا و ما ندارند، آغوش ما جایگاه امن اوناست پس دریغش نکنیم، این دوران کودکی کوتاه هست مطمئن باش یه روزی دلتنگ همین چیزا میشیم و میبینیم چقد زود گذشت، کی بزرگ شدند
من بابت این نعمت خدا سپاسگذارم و زحمتش با جان و دل خریدار

قشنگم فقط بدون شما تنها نیستی، ما هم همینطوریم❤😘نازنین جان شیراز کجا میتونم لباس بادی و رامپر کارترز یا h&m بگیرم؟

وقتی کامل دندوناشون در بیاد اذیتاشون خیییلی کمتر میشه راحت میشی.

منم الان تازه توابن شرایط شمام چون داره دندون درمیاره...و من تمااام استخونای بدنم درد داره چون بعد از هشت ماه تازه میخام پریود شم🥺😞

این نیز بگذرد...
منم بعضی روزها واقعا کم آوردم ولی دورمو نگا کردم دیدم فقط منم برای دخترم برای پسرم پس باید قوی باشم و ادامه بدم

ما حق داریم برای زندگی قبل بچه داشتن گاهی سوگ واری کنیم
به معنای واقعی تو فشار هستیم.پر از کار و مسئولیت
وای از عذاب وجدان
وای از اضطراب اینده و مشکلات کشور
مادرها حق دارن از سختی هاشون بگن و سرزنش نشن

صبور باش.....

😔😔😔😔

درکت میکنم عزیز دلم منم همینطورم بعضی وقتا خیلی خیلی کم میارم در اون حد که میزنم تو سر خودم عصبی میشم واقعا کم میارم نمی‌دونم چیکار کنم

عزیزم اذیتش مال دندونه

درک میکنم تمام حالتات رو مادر شدن یه دنیای دیگست بهم ریختگی هورمون ها هم روحی هم جسمی ازت یه آدم دیگه میسازه . منم خیلی عصبی میشم سر بچم داد میزنم بعد پشیمون میشم گریه میکنم فقط دوسدارم یک روز یکی بچمو نگهداره من استراحت کنم بخودم برسم ولی بازم دلم پیشش میمونه

من اوایل اینجوری بود بچم دل درد داشت تنها بودم متوجه نشدم ناخداگاه سرش دادزدم بعدش انقد ازش معذرت خواهی کردم. گریه م گرفت چرا انقد تند شدم. ماهم ادمیم ی حاکم میاریم. اما الان ک بیشتر شیطون شده بیشتر باهاش راه میام وکمتر عصبانی میشم وسعی میکنم باهاش راه بیام. البته دیگه قلق خواب و خوراک و بازیش دستم اومده. من از ده روزگی بچم باهم تنها بودیم وباهم راه اومدیم. میگذره ناراحت نباش سعی کن اروم باشی تا اونم اروم باشه. ببرش حمام یکم تواب بزارش باهاش بازی کن تا خسته بشه بیاد بیرون بخوابه

سوال های مرتبط

مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
یکی به داد من برسه بخدا دیگه نمیدونم چیکار کنم😩
این روزا همه چیز بهم ریخته و من هرچی تلاش میکنم نمیتونم دیگه خودمو با چالشای جدید هماهنگ کنم
مدتیه که کلا خواب ایرمان بهم ریخته
شبا که یهو میفته رو گریه و بهونه گیری
خواب روزشم خیییلی کم شده اونم به سختی خوابش میبره
ینی از خستگی تلو تلو میخوره چشماشو میماله ولی نمیخوابه
بعدم انقد گیج خوابه که دو قدم گاگله میکنه میخوره به دیوار و گریهههه
دیگه الان نشستم فقط اشک میریزم😭
فقط اگه بزارمش تو کالسکه از خونه بریم بیرون دو قدم بریم میخوابه
ولی خب منم واقعا نمیتونم هر روزبرم بیرون
امروز صبم انقد غر زد و نخوابید دباره با کالسکه رفتم سر کوچه همین که رسیدیم سر خیابون گرفتمش تو بغلم غش کرد از خستگی
دوباره گزاشتم تو کالسکه اومدم خونه تا خوابه ناهارشو بزارم
هرغذاییکه قبلا دوست داشت نمیخوره دیگه شیرم نمیخوره زیاد
عادتم داره وقتی میخواد بخوابه دستشو میبره توی دهنم داخل لبم زخم شده بعد دوباره ناخنشو میکشه رو زخمه میسوزه دلم میخواد گریه کنم😭😭😭
الانم برنجم رو گازه حتی حوصلم نمیشه برم خاموشش کنم
دلم میخواس فقط یه جا حرف بزنم کلافم بخدا...
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
امروز عجب روزی بود...
دیشب پسرم با علایم گرفتگی بینی سه بار با گریه از خواب بیدار شد و صبح منو همسرم با سردرد بیدار شدیم دوتامون. انقد بهونه گیر شده جدیدا فقط بغلمه دستم نابوده از درد...بعدم ظهر توی مدفوعش یکم خون دیدم و خلاصه خییلی ترسیدم. با هر سختی بود واسه عصر نوبت دکتر گرفتم که مسیرشم خیلی دور بود ولی سر ساعت رسیدیم انقد شلوغ بود و منشی بداخلاقشون گف۴۰دقیقه دیگه میرید داخل! واقعا درک نمیکنن چجوری باید۴۰دقیقه بچه رو نگهداری بهونه نگیره? خداروشکر فقط سرماخوردگی خفیف داشت و خون هم دکتر گف احتمالا بخاطر یبوست امروزش فشار اومده یکم بهش
تا مسیر خونه یه تیکه ترافیک بود و پسرم خستشم شده بود تا خونه فقط گریه کرد اصلنم با هیچی اروم نمیشد بخدا
واقعا حس میکردم الان رگای مغزم باز میشه سردردم داشتم
تا رسیدیم خونه اروم شد
سریع براش شام اماده کردم فقط یکم خورد بعدم ظرف سویق رو زد شکست ساعت ده شب وایسادم جاروبرقی کشیدم. فقط به خودم میگفتم اروم باش و بهش لبخند بزن بچست متوجه نیست🤕😓
هرچی دارو هم دکتر داد نخورد انقد اذیت کرد پرید تو گلوش بقیشم ریخت رو لباسش. برای عوض کردن لباسشم انننقد گریه و اذیت میکنه هر سری😩
الان ساعت۱۱شبه من بعد از شیش ساعت گرسنگی تازه دارم یه لقمه غذا میخورم
راستش اینا همه رو با اشک نوشتم ببخشید ولی فقط دلم میخواست درد دل کنم حرف بزنم
خیلی خستم... دلم واسه زندگی قبلیم تنگ شده. خستگی استرس گرسنگی
نمیدونم بچه اوردن تصمیم درستی بود یا نه ولی من واقعا نمیدونستم دقیقا چجوریه سختی هاش... فقط دعا میکنم خدا بهمون توان و انرژی بده
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
سلاااام مامانا خسته نباشید❤️
دیشب صدای رعدوبرق شما رو هم بیدار کرد?
ما که دم صبح با صدای وحشتناکش بیدار شدیم! بعدم صدای بارووون و انقدر هوا ملس بود که تا پسرم بیدار شد پوشک و لباسشو عوض کردم کتابمم برداشتم رفتیم پیاده روی دوتایی!
ناهارمم دیشب پخته بودم و صبحانه پسرم یکم حلیم از شام دیشبش داشتیم همونو دادم. تو کالسکه خوابش برد و منم تو این فرصت کوتاه خودمو به یه قهوه دعوت کردم و چند صفحه از کتابی که دو هفتس شروع کردم و خییلی کم فرصت پیدا میشه بخونمش
ناهار کوکوی کدو بهش دادم👈یه تخم مرغ و یه کدو سبز رنده و یکم ارد گندم و سبزیجات خشک به دلخواه همه رو تو تابه که یکم با کره چرب شده ریختم
عصرانه یکم دیپ پنیر و گوجه خورد که توی تاپیکام هس دستورش
یک ساعت بعدم یکم اوتمیل درست کردم خورد
متاسفانه اخرین سانس چرت عصرانش رو نتونست بخوابه و خب بعد از هفت هم نمیزارم کلا بخوابه که خواب شبش بهم نریزه و خلاصه تا ده شب خدا میدونه چجور مشغولش کردم غر نزنه😩
شامم خوراک مرغ و هویج و كینوا که خداروشکر اونم استقبال کرد

ساعت ده حمام و بعدم خواااب
الانم تو تاریکی دارم ادامه کتابمو با نور گوشی میخونم😅

راستی منم مثل همتون این کارا رو به سختی و اکثرا یه دستی انجام میدم و پسرم همش بغلمه. خیلی وقتام مث امروز از فشار خستگی و چالشایی که قطعا واسه هممون پیش میاد میشینم فقط گریه میکنم!
کتفمم از بس بغلش کردم داغونه!
کمکی هم کلا ندارم بجز شبا که همسرم میاد خونه و یکم تو کارای خونه همکاری میکنه.
من اکثرا تنهام و اگرچه با سختی تمااام ولی خودم همه کارای پسرمو میکنم و ازین بابت به خودم افتخار میکنم...

خدا قوت به همگی❤️