۷ پاسخ

❤❤❤❤❤❤❤❤❤

❤️😍❤️😍❤️

الهییی عزیزم😍
خدا حفظش کنه براتون🤲🏻❤️

ای خدا😍چ بچه ها برا مادراشون عزیزن

عه امروز تولد من بود🙃
تولد جوجت مبارک ❤️😍

ای خدا😍چ بچه ها برا مادراشون عزیزن

ای جانم

سوال های مرتبط

مامان ایلماه♥🌙 مامان ایلماه♥🌙 ۶ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان طبیعی
قرص ک گذاشتم زیر زبونم راه افتادم پیاده ب سمت خونه ساعت پنج و نیم عصر بود خلاصه ی چهل دقیقه ای پیاده روی با دور تند کردم بعد ک رسیدم خونه سریع کارهام انجام دادم🫢اینقدر ذوق داشتم شام هم خوردیم سریع من ک از ذوق دوسه تا لقمه بیشتر نخوردم 🙃ولی اشتباه کردم😥
راه افتادیم سمت بیمارستان ساعت هشت و نیم بود رسیدیم دکتر معاینه کرد گفت نسبت ب اون موقع خیلی خوب شدی عالیه 😊
کمردرد خفیف داشتم بخاطر قرصه دیگه ماما گفت همراه داری باید کارهای پذیرشت انجام بده با از داروخونه وسایل بگیره گفتم اره همراه دارم وبی میشه خودم برم گفتم کمرم درد داره میخام راه برم روش گفت باشه برو🫢
خلاصه رفتم کارهای پذیرشم انجام دادم از داروخونه وسایل ها گرفتم برگشتم دیگه رفتم لباس هام عوض کردم ماما گفت بریم اتاق رفتیم تو اتاق زایمان وای چ اتاقی🫢🥲ی کم استرس گرفتماا ولی باز گفتم استرس ک نداره زایمان میکنم راحت میشم چقدر مشتاق بودم پس چرا استرس داشته باشم
ی زنه اونجا بود بهم میگفت اولین مریضی هست ک میاد اینجا خوشحاله والا هر مریضی میاد همشون اخم و بغض دارن ولی تو همش داری میخندی 😂گفتم خب عزیزم بایدم بخندم خوشحال باشم دارم ازاد میشم💃🫢
ماما اومد ازم خون گرفت سرم وصل کرد ولی قطع بود بازش نکرد گفت بگیر بخاب برای فردا صلح انرژی داشته باشی گفتم چرا صبح مگه الان زایمان نمی کنم خندید گفت ن الان نه فردا صبح 🫠گفتم وای خدا پس باید باز انتظار بکشم کمر دردام داشت بیشتر میشد منم هی روش راه میرفتم لکه بینی هم پیدا شده بود دکتر کفا تو دیگه 🙃مگه من حالا خوابم میبرد هر کاری میکردم نمیتونستم بخابم 🫠همش راه میرفتم ساعت 2/3بود اومدم رو تخت ی چرت زدم باز ساعت4بلند شدم دیگع خواب نرفتم
مامان ‌‌ʜᴀᴍɪɴ🐻 مامان ‌‌ʜᴀᴍɪɴ🐻 ۵ ماهگی
تجربه ی من از زایمان سزارین 🩵
من هفته ی 37زایمان کردم بخاطر اینکه فشارم بالا بود و اگه بیشتر میموند
هم برای من خطر داشت هم برای هامین 🥲
ساعت 8 9شب بود من سرم گیج رفت داشتم میوفتادم زمین اصلا نمی‌تونستم راه برم از فشار بالا فشارم رو 13 ونیم رفته بود
رفتیم دکتر سریع دکتره گفت سریع برین بیمارستان بستری شید
رفتم بیمارستان بستری شدم شوهرم رفت ساک بچه رو خودمو آورد
دکترم گفت ک تا فردا اگه فشارت اومد پایین زایمان نمیکنی اگه نیومد پایین زایمان می‌کنی ساعت 5 صبح بود فشارم داشت همینجوری می‌رفت بالا تر 14شده بود فشارم
1403/3/5 هامینم بدنیا اومد ساعت 6ونیم صبح
من وقتی اومدم بیرون از اتاق عمل خوب درد خیلی داشتم ولی اونجوری نبود ک قابل تحمل نباشه
با پمپ درد و شیاف اینا خوب شد دردم بهتر شد یعنی
نینی خداروشکر تو دستگاه اینا نرفت و زردی نداره
من الان هنوز بیمارستان بستریم درد خب دارم کمر درد و زیر شکمم خیلی درد می‌کنه ولی من راضیم ی خانومی طبیعی بود خیلی بیشتر عذاب کشیدن
🤍
مامان رُز کوچولو🩷 مامان رُز کوچولو🩷 ۱ ماهگی
منو‌معاینه کرد،معاینه خقیقتا اصلا درد نداشت،مثل برقراری رابطه بود،خیلیم راضی بودم،(البته اینم بگم،من صبح جمعه رابطه هم داشتم باهمسرم😆)
خلاصه جونم براتون بگه،دکتر گفت فعلا ک بسته ای،ولی برو بخواب روتخت ضربان نینینو چک کنم،ک خداروشکر عالی بود،بهم گفت اگر شکمت سفت شد منو صداکن،ک همزمان یهو دخترم خودشو سفت کرد،دلمو ماما بخش فشار داد،گفت اره دخترت داره میاد،اگر ی ساعت دیگه صبر کنیم میری تو فاز زایمان طبیعی بچه میره تو لگن ودیگه نمیتونی زایمان سزارین بشی،ولی حالا ک نامه داری صبرکن زنگ بزنم ب دکترت ببینم چی میگه،ساعت۱۱وده دقیقه شب بود زنگ زد دکترم گفت اون بچه رسیده کاملا،مامانو بستری کنین من خودمو میرسونم،حالا شما فک کن جمعه شب،بیمارستان خلوووووت،ساکت،ن دکتری ن تکنیسینی هیچکس نبود،دم ماما بخش زایمان گرم،در عرض ی رب ده نفرآقا از بچه های اتاق عملو ک هرکدوم وظیفه خودشونو داشتن اومدن،ک دمشون گرممممم باتموم قدرت و انرژی وارامش وخنده دراووووج صمیمیت بامنی ک اولین بار بود واسه زایمان میرفتم رفتارکردن،یعنی اینقد تجربه اتاق عمل من برای زایمان عالی بود من اصلا فکر نمیکردم ک رفتم اتاق عمل...خلاصه تو همون حینی ک نشستم از کمر بی حس بشم جواب ازمایش من اومد،کمرم بیحسیش تزریق شد،واقعااااا درد نداشت و اصلا خنده دار بود برام😂....
مامان ماهان مامان ماهان ۷ ماهگی
سلام خانما من۱۱روزه زایمان کردم خواستم تجربه زایمانم رو با شما درمیون بزارم من زیاد ورزش نکردم درطول بارداری ولی تحرک داشتم یه روز درمیون هم پیاده روی داشتم درحدیه ربع بیست دقیقه حرکت پروانه رو تو خونه خیلی میرفتم و اینکه چهاردستو تو خونه راه میرفتم شب راطه داشتم صبح ساعتا۵و نیم بیدارشدم دیدم درد دارم یکم ولی کم بودو غیرمنظم دیگه گفتم شاید ماه درد۳۸هفته۵روز بودم تا ساعتای۹زمان گرفتم دیدم داره کم کم منظم میشه با همسرم رفتم بیمارستان گفتن۳سانتی راه برو تا دکتر بیاد معاینه کنه منم پله رفتم رو جدول راه رفتم اسکات زدم دیگه وقتی رفتم دکتر اومده بود ساعت۱۰ونیم ۵سانت شده بود دردام شدتش بیشتر شده بود دکتر بهم گفت روند زایمانم سریعه یه نیم ساعت یه ساعت آخر دردم خیلی زیاد بودساعت۱۲و۲۰دقیقه زایمان کردم پسرم۳۴۰۰وزنش بود کلا از زایمانم راضی بود خیلی درد نکشیدم کل ساعتایی که درد داشتم۶ساعت بود اونم قابل تحمل امیداورم شماهم زایمان خوبی داشته باشی.
مامان نیلا مامان نیلا ۱ ماهگی
تجربه زایمان

من ۲۲ مهر رفتم بهداشت ک واکسن بزنم بعد اونجا سردرد داشتم بهداشت گفت نه چون سردرد داری برات واکسن نمی‌زنیم اول برو بیمارستان چک بشی بعد
من رفتم بیمارستان نوار قلب گرفت گفت کند شده دوباره گرفت گفت بهتره ولی ی سونو برو من رفتم سونو گفت همه چی خوبه این کارا تا عصر طول کشید .
ساعت ۶ من ب دکترم زنگ زدم گفتم ک این مشکل برام پیش اومده بعد بهم گفت سریع بیا مشهد منم تعجب کردم گفت من شوهرم نیس تا بیاییم دیر میشه گفت هر جور هست خودتو برسون دیگ ما کارامون کردیم ساعت ۷ راه افتادیم تو راه ک بودیم دکترم زنگ زد بیا بیمارستان موسی بن جعفر من تا رسیدم ۹ شد رفتم زایشگاه معاینه شدم ک خیلی ردرد داشت اما یک سانت باز بودم بعد ماینع دیگ‌ نتونستم راه برم درد داشتم
ب دکترم زنگ زدن گفت مریضتون اومده اونم گفت سریع آماده کنید ب ا اتاق عمل دیگ رفتم لباس پوشیدم بعد سرم زدن و سونو وصل کردن منو راهی اتاق عمل کردن
من اصلا استرس نداشتم چون تاحالا نرفته بودم اتاق عمل.
بعد اونجا ک رفتم خیلی باهام مهربون بودن گفت آروم کارتو خم کن من خم کردن امپول بی حسی رو زدن .،خاتم دکتر شروع کرد ب زدن بتادین
و آماده برا عمل فک کنم بعد ۱۵ دقیقه دخترم دنیا اومد اما بخیه زدن طول کشید تقریبا ی ۴۵ دقیقه بود بعد هم یک ساعت تو اتاق ریکاوری بودم
خداروشکر زایمان خوبی داشتم اما خیلی با عجله پیشرفت
مامان مانیار مامان مانیار روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان :
من امروز ساعت ۷:۳۰ صبح بستری شدم با دهانه رحم یک سانت و اینکه سر بچه هم تو لگن نبود و امیدی به زایمان طبیعی نداشتن اما چون من اصرار به طبیعی داشتم گفتن تلاشمون رو میکنیم خلاصه از ساعت ۹ صبح با آمپول شدم ۴ سانت و کم کم انقباض داشتم و بازم سر تو لگن نبود .. ساعت ۱۲ وارد فاز فعال شدم و دردام خیلی شدید و منظم شد طوری که دادم میزدم و نفسم بالا نمیومد کیسه ابمو پاره کرد همچنان هنوز سر بچه تو لگن نیومده بود ساعت یک شدم هشت سانت کم کم سر اومد تو لگن یعنی قشنگ مرگو دیدم روی توپ نشستم و میگفتن انقباض داری بالا پایین کن میگفتن زور بزن موهاشو دیدیم زور میزدم عرق مرگ میزد منو خلاصه که ساعت ۱:۳۰ ظهر دیگه رفتم اتاق زایمان چنتا زور زدم بی جون شده بودم اکسیژن زدن بهم گفت یه زور دیگه بدی تمومه گفتم دیگه انرژی ندارم گفت الان سرشو دیدم کاری نمیتونم بکنم زور بزنی تمومه گفت جیغ بنفش بزن ولی زور بده خلاصه که زور زدمو بچه به دنیا اومد ساعت ۲ ظهر .. من بازم برگردم به عقب زایمان طبیعی رو انتخاب میکنم با اینکه خیلی برام سخت بود اما پرسنل بیمارستان عالی بودن خیلی کمکم کردن .. دکترم گفت فکرشو نمیکردم انقدر همکاری کنی و ساعت دو زایمان کنی انتظار ساعت ۶‌ رو داشتم