۶ پاسخ

میخاسته ی پول مفت برای سز بگیره ازت
عملشم کلا ی ربع بیشتر زمان نمی‌برد ک برای دکتر
حداقل 3یا 4 میلیون ب جیب میزد هم از بیمارستان میگیره هم از تو

ولی درسته اذیت شدی فدات شم اما ارزشش رو داشت
مگ سزارین میشدی الان میتونستی بشینی
یا پیام بدی
تازه تو کمرتم ک اینجوریه سز میشدی با بی حسی داغون میکرد کمرتو بدتر

اونایی که سزارین رفتن خرن؟

چی شد آخرش؟

خببببببب😑🫣.

😍😍😍

خب چی شد

سوال های مرتبط

مامان 🤱علی اصغر مامان 🤱علی اصغر ۸ ماهگی
رفتم تو گفتم میتونم یه چیزی بخورم گفت بله ولی سبک بخور گفتم باشه شوهرم رفت برام غذا یه پرس اورد خوردم چند قاشق یکم جون گرفتم پله هارو تند. تند بالا پایین میکردم برای داداشمم اشک می‌ریختم دلم به شدت براش تنگ شده بود فقط داداشم جلو چشم بود تو کما بود دلم شکسته بود همش همون صحنه ها یادم میومد حالم بدتر تلاش میکردم شد ساعت 6 رفتم داخل دباره همون بودم دباره گفت راه برو دکترم تماس گرفت گفت چرا رفتی زایشگاه مگه عمل نمیخای گفتم نه میخام طبيعي بیارم بچمو گفت بیا مطب رفتم تو مطب دباره ماینم کرد دید گفت سه سانتی گفت برو خونه حموم کن داشتم میومدم سمت خونه درد شدید گرفته منو دختر عمم گفت نریم خونه اگر دنیا بیاد چکار کنم من تو ماشین جیغ میزدم خدایا مردم ای خدا کمکم کن شوهرم ترسیده بود نمیتونست رانندگی کنه منم درد داشتم چاله جوله هارو رد می‌کرد با مشت محکم می‌کوبیدم رو شانه شوهرم. که من درد دارم مثله آدم رانندگی نمیکنی تو داعم دنبال بهانه بودم دق دلیمو سرش خالی کنم
مامان فرفری مامان فرفری ۱۱ ماهگی
پارت ۲ تجربه زایمان
من بعد از گرفتن نامه روانپزشکه رفتم باز بیمارستان پیش همون دکتره ، دکتر نامه رو دید و خداروشکر بهم یه نامه داد گفت برو زایشگاه و بده به مسئول زایشگاه تا کاراتو انجام بده ، رفتم اونجا توی زایشگاه که نامه رو بدم ،دیدم یه خانمی داره طبیعی زایمان میکنه وای خیلی ترسیدم داشتم از حال میرفتم که مسئول زایشگاه گفت چیکار داری خانم منم با ترس نامه روانپزشکه رو دادم گفتم برای سزارین اومدم گفت خانم این دلیل سزارین نیست که نامه دکترو بهش دادم و گفت باید بری اتاق عمل و ۵ تا دکتر تایید کنن و برات مهر و امضا کنن بعد بیای برای نوبت عمل بزنن
خلاصه فرداش رفتم اتاق عمل و از ساعت ۹ صبح منتظر بودم تا ۱۲ ظهر تا بلاخره امضا کردن و رفتم باز زایشگاه 🫠
مسئول زایشگاه یه کاغذی گذاشت جلوم و گفت تعهد بده که پولشو ازاد حساب میکنی چون دلیلت جز سزارین نیست منم گفت خب چند میشه گفت ۱۲ میلیون و نیم اینو که گفت خیلی اعصابم خورد شد چون واقعا توی شرایطی بودم که نداشتم بعدم بیمارستان دولتی چرا باید این همه پول میگرفت ،گفت برو با شوهرت مشورت کن بعد نامه رو امضا کن بیار تا نوبت عمل بهت بدم منم با چش گریون رفتم زنگ زدم شوهرم اومد دنبالم و رفتیم خونه توی راه من اون نامه هارو پاره کردم از عصبانیت خب از اول میگفت اینقدر هزینش میشه دیگه من از اینجاهم نا امید شدم رفتم خونه و دیگه گفتم طبیعی زایمان میکنم دیگه خسته شده بودم و شبش از ترس زایمان خوابم نمیبرد فرداش رفتم بیمارستان اولی برای زایمان طبیعی تشکیل پرونده دادم و رفتم پیش دکتر بیمارستان و برام سونو نوشت هفته ۳۸ بودم رفتم سنو ، انجام دادم و گفت ۲ دور بند ناف دور گردنش هست و دور سرشم ۴ هفته بزرگتره ،گفتم پس سزارینم گفت نه ،اینا دلایل سزارین نیست
مامان آیلین🎀 مامان آیلین🎀 ۷ ماهگی
تجربه زایمانم🤍
پارت 2:
دردام شد هر 5 دقیقه ولی درد 40 ثانيه بيشتر میموند هی بخودم میپچیدم😑رسیدیم بیمارستان رفتم داخل دیدم سرم داد ميزنن که چرا همراهی اومده داخل خانم برو بیرون و...... بهش گفتم خانوم دارم زایمان میکنم همراه کجا بود😐😂گفت چن ماهته بچه چندمته😂جوابشو دادم گفت برو بیرون منتظر باش صدات میکنیم تو این مدت دردام شده بود هر 3.4 دقیقه ساعت 10 معاینه شدم گفت تو فاز زایمانی ولی 2 سانتی منم گفتم این دردا چین😢خیلی دردای بدی بود ولی قابل تحمل بود واسم😁
گفت برو خونه 2 ساعت بعد بیا همون لحظه قيافه من😵‍💫بهش گفتم دارم میمیرم نوار قلب بگیر گفت اینجا نوشتن عصر اومدی گرفتی دیگه نمیشه برو خونه ولی با سروصدا😐اینقد وحشی بودن😁😂
گفتم باشه ولی من نرفتم گفتم فقط برم تو راه زایمان میکنم😂دوساعت تو حیاط بیمارستان راه میرفتم ولی با گریه دیگه نمیتونستم راه برم همش گریه میکردم شوهرم خواست دعوا درس کنه اینقد حالم بد بود😔ولی قبلش نمیدونستم مادر شوهرم به مادرم زنگ زده گفته بیا عاطفه تو بیمارستانه اونم با پدرم سریع اومدن🥺مادرم منو می‌گرفت وراه میرفتم ساعت 12 رفتم براشون معاینه کرد گفت 3 سانتی برو راه برو😢دیگه خواستم بیافتم ولی مامانم بهم امید میداد منم گفتم بزارید تنها راه برم قرآن گذاشتم با درد شدید و صلوات و....راه میرفتم همش دعا میکردم ولی فقط به امید دیدن دخترم قوی میشدم🥹دیگه ساعت 1 شب رفتم برا معاینه گفت 4 سانت ونیمی بستری ميشی همون لحظه خواستم گریه کنم خوشحال بودم ولی اینقد بهم فشار اومده بود آبریزش گرفتم همراه خون اتاق زایمانو تا تمیز و آماده کردن و تا وسایل و پرونده و بقیه کارا انجام بشه شد 1و 40 دقیقه رفتم طبقه بالا مامانم میخاست گریه کنه😭 رفتم تو اتاق زایمان🥹
پارت بعدی ادامه ماجرا🤣
مامان ایهان جونم مامان ایهان جونم ۱ سالگی
اینم از داستان زایمانم 🥰🥰🥰😥😥😥
اقا جونم براتون بگه صبح پاشدم برا بچه ها چای دم کنم برن مدرسه بلند شدم دیدم یه دفعه ترشح زیادی گرفتم رفتم دستشویی دیدم کمی لکو خون صورتی بود خیلی ترسیدم دوسه بار شدم به شوهرم گفتم اونم میخاست منو ببره بچه هارو راهی کردم کمی زیر دلم درد میکرد ولی نه زیاد قابل تحمل بودرفتیم بیمارستان معاینه کرد دوسانت بودم گف اونم از زایمان قبل گف برو دوروز دیگه بیا خلاصه نا امید برگشتم 🥺🥺🥺
اومدم خونه راه رفتم کمی دوش گرفتم ولی دردم زیاد نبود خلاصه خسته کمی خوابیدم بلند شدم شوهرم گف تو که میزاییدی 😁😁🤔🤔
اقا دیدم تو خونه نمیشه راه برم گفتم من میرم پارک سر کوچه با پسرم رفتم یه بارون نمی میزد اقا حسابی راه رفتم حسابیا دیدم شوهرمم از اونور با بچه ها مهمونا مادرش اومدن یه دوساعتی تند راه رفتم گفت بیا بریم دیگه شام رفتم خونه مادر شوهرم مهمون داشتن،،،یه دفعه دیدم گاهی زیر دلم درد گرفت هر نیم ساعت میگرفت ولی اهمیت ندادم زیاد تا بریم خونه
آواتار مامان پرنس پویان مامان پرنس پویان پرنس پویان ۱ سالگی
خب عزیزم ادامش؟؟