۱۲ پاسخ

فقط ب فکر پسرم بودم میگفتم ای خدا الان گشنس حتما ب پرستار گفتم ب مامانم بگو من زایمان کردم خالم خوبه البته اونم نگفته بود من یکم کارم طول کشید تا برم تو اتاقم تو بخش دردمم داشت کم‌کم میومد بی حسیم می‌رفت 🥺 تا من برم بخش چند ساعت طول کشیده بود پسرم ساعت ۱:۱۳دقیقع تو تاریخ ۱۴۰۱/۹/۹ کامل خودش خاسته بود با وزن ۲۸۰۰بدنیا اومده بود فک کنم ۴اینا بودحدودا من رفتم بخش از مادر همراهم خواستم ب مامانم ز
بزنه بگه من بخشم 🥺مامانم و همسرم اومدن چند دقیقه بعد پسرم اومد مادرم کمک کرد شیر خورد واقعا حس قشنگی بود برام همسرم رفت خونه مادرم همرام موند بعد درد م هم رفته رفته زیاد میشد حدودا ساعت ٫۶صبح فرداش بود گفتن پاشو راه برو منم کم. کم راه رفتم درد داشتم ولی پسرم می‌دیدم آروم میشدم بعد یکم راه رفتم اومدم خوابیدم موقع ترخیص ساعت ۱۲اینا بود فک کنم خیلی دردم زیاد شده بود طوری ک نمی‌دونستم حتی راه برم واقعا خیلی بد بود کلا حالم خیلی بد بود بزور رفتیم سوار ماشین شدم و......

سوال:رفتم بخش زایمان منو معاینه کردن منم فوبیا معاینه داشتم گفتن کیسه ابت پاره شده من ترشح داشتم فقط اونم کم گفت برید پرونده ببندید تا پرونده تشکیل بشه ساعت شد ۱۲و ... رفتم بالا دکترم منو دید برد تو اتاق زایمان بهم آمپول فشار زدن مایعنه کردن منم ک گفتم فوبیا معاینه داشتم ب دکترم گفتم منو سزارین کن دکترم گفت بهتره بیایی طبیعی زایمان آب و حضور همسر اگر هر وقت دیدی نمیتونی من می‌برمت سزارین منم ک همون معاینه اول ک پرستار انجام داده بود کلی کلی گریه کرده بودم این سری بد تر اشک میریختم گفتم منو ببر سزارین نمیخام خلاصه گفتم من نمیخام طبیعی از همون اولم فوبیا طبیعی داشتم خلاصه من با چشمان پف کرده دستام یخ کرده بودن ساعت ۱رفتم اتاق عمل از ی طرف هم سرم فشار اثر کرده بود درد شدید داشتن کلا هم ۲سانت دهانه رحم باز بود من رفتم اتاق عمل همه بهم می‌خندیدند میگفتن چقدر گربه می‌کنی تا اینکه بهم آمپول بی حسی زدن .....

اینم بعد اینکه اولین بار شیر خورده بود

تصویر

عکس مهدیار کوچولو

تصویر

بزار،،،،،،،،،،،،،،

خانما ادامش براتون اومده بازم بزارم ؟؟؟

🤭🤭🤭🤭🤭🤭🤭🤭🤭🤭

بعدش چی شد

اخی عزیزم هیچ دردی مث درد زایمان نیس من شب سر سفره کیسه ابم ترکید مادرمو خواهر شوهرام ک دختر خالم میشن هم بودن ُرفتیم بیمارستان ۱۲بستری شدم تا رور بعد ۷غروب درد کشیدمو گریه کردم تا بالاخره فسقلم بدنیا اومد خیلی درد بدی بود دوس ندارم دوباره تجربش کنم و هیچ وقت یادم نمیره تا ی مدت افسردگی گرفته بودم یادم میفتاد گریه میکردم😢😢😢

هم سنیم🤣🤪😝😘

بعدش😍😍😍😍😍😍😍

خوشم اومد ادامه داره ؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان رز گل مامان رز گل ۱۰ ماهگی
پارات دوم.

۳۵ هفته بودم دخترم بریچ بود دکتر گفت ۳۷ هفته سنو بده اگه بریچ بود بیا برات نوبت سزارین بزنم ومنم کلی وحشت از طبیعی داشتم همش دعا میکردم نچرخه. که خداروشکر نچرخید.۳۷ هفته بودم که شوهرم سرکار بود فردا از سرکار میومد گفتم خسته ای ۳۷ هفته ۲ روز میریم سنو .شوهرم از سرکار اومد صبح ساعت ۶ خسته بود خوابید گفت ساعت ۱۰ بیدارم کن برم بانک کار دارم ساعت ۱۰ شد شوهرمو بیدار کردم آماده شد رفت بیرون ، منم بیدار شدم برم دستشویی همین که بلند شدم یه آب خیلی گرمی ازم خارج شد .ببخشید ولی فکر کردم ادرارمه چون خیلی دستشویم میومد گفتم شاید از اونه رفتم دستشویی برگشتم خواستم بشینم دیدم باشم ازم آب گرم میاد فهمیدم کیسه آبم ترکیده. یکم ترسیدم شوهرمم نبود .زنگ زدم دیدم گوشیشو هم نبرده. خواستم آماده بشم زنگ بزنم اورژانس۱۱۵ .آخه همکارای شوهرمه منو میشناسن آشنا بودن.همینکه آماده شدم دیدم شوهرم اومده گفت گوشیمو نبردم بعد گفت چرا لباس پوشیدی بهش گفتم نترسی کیسه آبم پاره شده هول شد گفت چیکار کنیم گفتم بریم بیمارستان بخش زایشگاه. رفتیم ...پارات بعد....
مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
برگشتن با مترو اومدیم خونه من خیلی دردم زیاد شده بود حالت انقباض نداشت دل دردی که شبیه دل درد پریودی بود همسرم گفت بریم بیمارستان گفتم نه بریم خونه استراحت کنم خوب میشم چون تو مطب هم زیاد نشسته بودم
خلاصه اومدیم خونه من استراحت کردم و دردم کمتر شد
همچنان درد داشتم ولی زیاد نبود تا اینکه سه شنبه اول اسفندصبح بیدار شدم که همسرم بره سرکار دیدم یکم دل دردم بیشتره هیچی دیگه همسرم رفت سر کار منم بیدار بودم تا حدودای ۹ دیدم درده کم نمیشه یکم نگران شدم گفتم نزدیک یه بیمارستان هست برم اونجا ببینم چجوریه فرداش پیش دکتر خودم نوبت داشتم براnst ولی تصمیم گرفتم برم بیمارستان
به شوهرم پیام دادم که من میرم دکتر اسنپ گرفتم و رفتم
رسیدم بیمارستان رفتم پیش منشی دکتر زنان که گفت دکتر فعلا نیومده تا ۱۱ میاد برو پیش ماما تا شرح حال بگیره و اگه اورژانسی بود بفرستت بلوک زایمان
رفتم اتاق ماما ضربان قلب جنین و قد و وزن و فشار خودمو چک کرد و گفت با توجه به دردی که داری برو بلوک زایمان
از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت بلوک زایمان وارد که شدم گفتم درد دارم اومدم nst بدم یه نسخه داشتم از دکتر پریناتولوژیست که میخواستم فرداش مطب براnst بدم که دادم به ماما اونجا و وارد سیستم کرد و منو فرستاد صندوق
رفتم پرداخت کردم و nst رو گرفتن ماما گفت جواب خوبه منم دیدم اره هیچ انقباضی ثبت نشده ولی ماما گفت اگه میخوای به دکتر هم نشون بده اولش دو دل بودم گفتم وقتی انقباض ندارم دیگه پیش دکتر برم چیکار
بعدش پشیمون شدم گفتم حالا که تا اینجا اومدم برم یه دکتر هم بگم شاید برت دردم مسکن بده
رفتم مجدد پیش منشی که نوبت بده گفت خیلی شلوغه و علاف میشی گفتم اشکال نداره نوبت داد و نفر ۴۱ بودم
مامان امیر ارسلان مامان امیر ارسلان ۱۶ ماهگی
بعد از 6 ماه اومدم از خاطرات زایمانم بگم
زایمان من طبیعی بود درست از شب قبلش کمرم هی می‌گرفت و ول میکرد خیلی بد بود شوهرم میگفت پاشو بریم مهلا لج نکن میگفتم نه الکی باز بریم دوباره این همه راه الکی آخه دو بار به اشتباه رفته بودم گفتن وقتت نیست اما صبح شد دیدم نه بدتر شدم تا ساعت 11 فقط از درد کمر داشتم میمیرم شوهرم قرار بود بره تهران برای کارش غم عالم تو دلم بود ک تنهام دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم بریم شوهرم رفت مادرشو برداشت ک بریم بیمارستان مامان خودم فوت شده مجبور شدم با مادرشوهرم برم ت راه ک داشتیم میرفتیم دوست همسرم با پررویی تمام نشست ت ماشین گفت منم میام تا نزدیکای یه جایی منو برسونید من سرخ شدم از درد و جیغ همسرم میگفت هیچی نگو خلاصه از شدت درد دهنمو بستم تا اون آقا رو رسوندیم رسیدم دم بیمارستان اونم ت راهمون بود البته
وقتی رسیدم فرستادنم معاینه که وای خدا نگذره هرچی گفتم اول پیش دکترم بودم نامه دارم باز معاینه کردند بعد معاینه به خونریزی افتادم لباسامو عوض کردم رفتم رو تخت جیغ میکشیدم از نوع بنفش خیلیییی فجیح درد داشتم و هنوز دوستانت بود ک باز شده بودم آمپول بی دردیمو به خاطر همین جیغام زود زدن بی‌شعورا آمپول ساعت 2ظهر زدن تا 8 شب خوب بودم هرچقدر معاینه میکردن نمیفهمیدم حتی وقتی کیسه آبم پاره شد درکل تا 8 همه چی خوب بود
تاپیک بعدی
مامان رز گل مامان رز گل ۱۰ ماهگی
پارات.اول

سلام میخوام خاطره زایمانمو تعریف کنم.ما بچه دار نمیشدیم منو همسرم به شدت عاشق بچه بودیم .وبا کی دکتر رفتن هم بچه دار نشدیم دیگه بیخیال دکتر دارو شدیم بعداز دو ماه که بیخیال بودیم در کمال ناباوری من باردار شدم ۷ روز از وقت پریودیم گذشته بود و.من یادم رفته بود قراره پریود بشم یکم درد داشتم به شوهرم گفتم قراره پریود بشم درد دارم دوروز گذشت ومن نشدم اصلا هم داخل فکر بارداری نبودم همسرم گفت آمنه تو باید ۲۷ م پریود میشدی الان ۱۰ وهنوز نشدی نکنه حامله ای منم تعجب کرده بودم تاریخ پریودیم یادم رفته بود تست خرید شوهرم ۴ تا شب ساعت ۱۲ یکی زدم تست خراب بود۲ شب زدم باز هیچ خطی. نیومد .رفتم خوابیدم دل تو دلم نبود صبح شه تست بدم ساعت ۶ صبح بیدار شدم تست زدم دیدم دوتا خط پررنگ شد اصلا باورم نمیشد دوباره زدم دیدم مثبته اینقدر خوشحال شدم که نگو دلم نیومد همسرمو بیدار کنم تستوگذاشتم رو جاکفشی گفتم رفت دستشویی ببینه .رفت دستشویی برگشت نگاش کردولی خوابالو بود متوجه نشد تسته اومد پیشم دراز کشید گفت چرا بیداری گفتم بهش از خوشحالی خوابم نمی‌بره گفت چی شد گفتم مثبت شد گذاشتم رو جاکفشی ببینی سوپرایز شی ولی متوجه نشدی خلاصه خیلی بوسم کرد اینقدر خوشحال بودیم که نگو نوبت دکتر گرفتم سری رفتم سنو گفت بله الان ۶ هفته بارداری همه چیزش خوبه دوهفته دیگه بیا واسه قلبش که خداروشکر همه چیز خوب بود ومن تا ۳۵ هفته اوکی بودم.بقیشو پارات بعد میگم
مامان پناه مامان پناه ۸ ماهگی
سلام از یک شب سخت
امشب اومدیم طرف خانواده مادریم سری بزنیم چون خونشون از ما دوره
خواهر و بردارا همه اومدیم با همسرا
پناه اصلااا نخوابید از ساعت هفت ک تو ماشین خواب بود بیدار شد دیگه نخوابید نمیدونم بد خواب شد یا چی....
ساعتا یک ب ابجی ها گفتم بریم بیرون قدم بزنیم
شوهرم گفت پشه هست گفتم قدم میزنیم زود میایم
رفتیم دوری زدیم پناهم همرامون بود
پناه نخوابید تا ساعت سه تا خواب رفت پنج دقیقه بعدش از خواب پرید گریه کرد بغلش کردم دوباره تو بغلم خوابید تا خوابوندمش باز بلند شد گریه کرد
ب همین منوال تا وقتی تو بغلم بود خواب بود میزاشتمش بیدار
تا ساعت چهار ک خوابوندمش خوابید بعد از چند دقیقه بلند شد اینقدر جیغ زد همه رو بیدار کرد
بعد شوهرم ک تا اونموقع خواب بود اومده بهم میگه
نگفتم بچه رو نبر بیرون بردیش معلوم از چی ترسیده (حالت دعوا)
جوابش ندادم چون مامانم نا بیدار بودن ولی خیلی دلم شکست
پناهم دیگه زد ب خواب لامپو خاموش نکردیم راحت خوابیده خداروشکر خودم دیگه خوابم نمیبره
ولی زیادی دلگیر شدم از شوهرم
من با این وضعیت پریودی و کمر درد همش درگیر بچه بعد اقا ک زده ب خواب سیر از خواب شده اومده برا من صداش میبره بالا


در کل پناه همیشه عادتشه منو باباش رو میندازه ب جون هم بعد خودش راحت میخوابه😂
مامان فندق مامان فندق ۵ ماهگی
درسته پنج ماهه زایمان کردم ولی خب یه تعریفی هم میخوام از زایمانم بکنم
من ۳۷ هفته بودم که قراره بود دو سه روز بعد برم پیش دکترم معاینه لگنی بکنه شب بود ساعت ۳ شب اینا که یه صدای مردی دم گوشم گفت حاضر شو قراره شکمت درد بکنه من زود بلند شدم به شوهرم نگاه کردم که دیرم خوابیده رومو کردم اونور که یهویی یه درد عجیبی تو شکمم پیچید و همون لحظه یه آب گرمی در یه ثانیه ازم ریخت زود بدو بدو رفتم دستشویی که داشت ازم آب و خون میرفت(البته ببخشیدا) یهو از ترس فشارم افتاد اومدم به شوهرم گفتم اونم هول کرد گفت چیکار کنم دید دارم میلرزم خلاصه ما چند ماه پیشش تصادف کرده بودیم ماشین نداشتیم درد منم هی میگرفت ول میکرد قابل تحمل نبود یه لحظه میمرفت بعد باز ول میکرد زنگ زدیم مامانم اینا اومدن بردنمون بیمارستان اونجا معاینه کردن گفتن خانم دادی زایمان میکنی هی ازم میپرسیدن کجا بودی مگه درد نداشتی که نیومدی منم میگفتم یه لحظه دردم گرفت ازم آب اومد اومدیم قب
لش درد دیگه ای نداشتم خلاصه به شدت درد داشتم اونقدر جیغ زدم کل بیمارستان ریخته بودن سرم همش میگفتن زور بزن زور بزن داری زایمان میکنی ولی من فقط درد داشتم و حس مدفوع