رفتم تو گفتم میتونم یه چیزی بخورم گفت بله ولی سبک بخور گفتم باشه شوهرم رفت برام غذا یه پرس اورد خوردم چند قاشق یکم جون گرفتم پله هارو تند. تند بالا پایین میکردم برای داداشمم اشک می‌ریختم دلم به شدت براش تنگ شده بود فقط داداشم جلو چشم بود تو کما بود دلم شکسته بود همش همون صحنه ها یادم میومد حالم بدتر تلاش میکردم شد ساعت 6 رفتم داخل دباره همون بودم دباره گفت راه برو دکترم تماس گرفت گفت چرا رفتی زایشگاه مگه عمل نمیخای گفتم نه میخام طبيعي بیارم بچمو گفت بیا مطب رفتم تو مطب دباره ماینم کرد دید گفت سه سانتی گفت برو خونه حموم کن داشتم میومدم سمت خونه درد شدید گرفته منو دختر عمم گفت نریم خونه اگر دنیا بیاد چکار کنم من تو ماشین جیغ میزدم خدایا مردم ای خدا کمکم کن شوهرم ترسیده بود نمیتونست رانندگی کنه منم درد داشتم چاله جوله هارو رد می‌کرد با مشت محکم می‌کوبیدم رو شانه شوهرم. که من درد دارم مثله آدم رانندگی نمیکنی تو داعم دنبال بهانه بودم دق دلیمو سرش خالی کنم

۵ پاسخ

دکترام دنبال پولن همش الکی سزارین سزارین، 80 الی 90 درصد خانما توانایی زایمان دارن!

وای چ حماقتی کردی وقتی دکتررر میگه سزارین برو‌دیگه ریسک نکن
راستی قدمش مبارک

خوب بقیه اش

الهی😂😂😂

😂😂😂😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان آیلین🎀 مامان آیلین🎀 ۷ ماهگی
تجربه زایمانم🤍
پارت 2:
دردام شد هر 5 دقیقه ولی درد 40 ثانيه بيشتر میموند هی بخودم میپچیدم😑رسیدیم بیمارستان رفتم داخل دیدم سرم داد ميزنن که چرا همراهی اومده داخل خانم برو بیرون و...... بهش گفتم خانوم دارم زایمان میکنم همراه کجا بود😐😂گفت چن ماهته بچه چندمته😂جوابشو دادم گفت برو بیرون منتظر باش صدات میکنیم تو این مدت دردام شده بود هر 3.4 دقیقه ساعت 10 معاینه شدم گفت تو فاز زایمانی ولی 2 سانتی منم گفتم این دردا چین😢خیلی دردای بدی بود ولی قابل تحمل بود واسم😁
گفت برو خونه 2 ساعت بعد بیا همون لحظه قيافه من😵‍💫بهش گفتم دارم میمیرم نوار قلب بگیر گفت اینجا نوشتن عصر اومدی گرفتی دیگه نمیشه برو خونه ولی با سروصدا😐اینقد وحشی بودن😁😂
گفتم باشه ولی من نرفتم گفتم فقط برم تو راه زایمان میکنم😂دوساعت تو حیاط بیمارستان راه میرفتم ولی با گریه دیگه نمیتونستم راه برم همش گریه میکردم شوهرم خواست دعوا درس کنه اینقد حالم بد بود😔ولی قبلش نمیدونستم مادر شوهرم به مادرم زنگ زده گفته بیا عاطفه تو بیمارستانه اونم با پدرم سریع اومدن🥺مادرم منو می‌گرفت وراه میرفتم ساعت 12 رفتم براشون معاینه کرد گفت 3 سانتی برو راه برو😢دیگه خواستم بیافتم ولی مامانم بهم امید میداد منم گفتم بزارید تنها راه برم قرآن گذاشتم با درد شدید و صلوات و....راه میرفتم همش دعا میکردم ولی فقط به امید دیدن دخترم قوی میشدم🥹دیگه ساعت 1 شب رفتم برا معاینه گفت 4 سانت ونیمی بستری ميشی همون لحظه خواستم گریه کنم خوشحال بودم ولی اینقد بهم فشار اومده بود آبریزش گرفتم همراه خون اتاق زایمانو تا تمیز و آماده کردن و تا وسایل و پرونده و بقیه کارا انجام بشه شد 1و 40 دقیقه رفتم طبقه بالا مامانم میخاست گریه کنه😭 رفتم تو اتاق زایمان🥹
پارت بعدی ادامه ماجرا🤣
مامان دونه برف ❄️🤍🫧 مامان دونه برف ❄️🤍🫧 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت یک

اول بگم که منو گهواره باهم تو ی روز زاییدیم 😁
تاریخ انتی ۲۵ مهر بود و تاریخ آخرین سونو ک رفتم ۲۴ مهر که دقیقا ۲۴ ام زایمان کردم
بدون بی حسی و آمپول فشار و... کاملا طبیعی 😂

صبحش با دردهای منظم ده دقیقه ای بیدار شدم درحالی ک شب قبل حتی ذره ای درد و علائم نداشتم و طبق معمول پیاده روی رفته بودم و حمام طولاااانی و...
خلاصه دردها ک هر پنج دقیقه شد رفتم بیمارستان ، معاینه کردن گفتن ۲ سانتی ، دکتر نامه بستری داد اما گفت برو دو سه ساعت ورزش کن بعد بیا ، منم رفتم کلی پله بالا پایین کردم و پیاده روی و...
بعد دوساعت رفتم گفت ۳ سانتی ، دردامم همون بود البته ، گفت برو بازم پله نوردی ، دوباره رفتم از ساعت ۳ تا ۵ پله و پیاده روی دیگه جون نداشتم حالم بد شده بود ، برگشتم زایشگاه و گفت همون ۳ سانته ولی من چون میخواستم بستری بشم که برم تو اتاق و ورزش کنم و.. ( فکر میکردم اینجوری بهتر باشه برام) گفتم دردام زیاده دیگه نمیتونم برم پله اینا ، اونا هم گفتن پس بیا بخواب رو تخت 😁
مامان ava sadat💚 مامان ava sadat💚 هفته هفدهم بارداری