۱۲ پاسخ

مردشور هرچی مادر شوهر اینجوری ببره چقد عوضین حالا خوبه نوه خودشونه خاک بر سرا

تو برو خونه مادرت نمیشه

صبر داشته باش چاره ای نیست

اعصابش ضعیفه. منم دو روزه موندم اونجا. هر چی‌میگه میذارم به حساب مریضیش و اعصابش. خدا میدونه تا بحال کوچکترین بی احترامی بهش نکردم. یدفعه عصبانی میشه شروع میکنه بلند بلند ترکی حرف میزنه. ازین ناراحت میشم که شوهرم هیچی بش نمیگه. من انقدر مظلوم و بی زبونم که فقط خدا میدونه. اومدم تو شهر غریب هیچ کسم هوامو نداره

من خودم پام شکسته بود خونه ام طبقه ۳ بود نشسته رفتم بالا پله هارو بگو من راحت نیستم بریم خونه خودمون

والا من مادر شوهرم زانو عمل کرد خونه ما آسانسور داشت ۱۸ روز اومد اینجا گذاشتمش رو چشمام به پسرم هم گفتم مهمون مجبوره تختشو داد بهش
دیگه نوه که از خون خودشه اونم ترکها که نوه پسرو میپرستن
نمی تونی تحمل کنی برو خونه خودت شب بگو داداش یا بابات بیان پبشت که نترسی

خودت یکم برو خونه ات استراحت کن،چند ساعتی اروم شه ذهنت،ب شوهرتم بگو اگه درک کرد و مشکلی نداش برو

تو با‌پسرت برو خونت شام و ناهار درست کن بفرست یا روزها برو بالا شبوموقع خواب بیارش

نمیتونی بیشتر زمان خونه خودت باشی؟
که کمتر پسرکوچولوت خونه اونا باشه؟

اصلا هیچ راهی نداشت شوهرت بتونه بره خونه خودتون؟؟؟

کی به ترکی دادو بیداد میکنه پسرت ؟
ترکی بلد نیستی ؟

زندگی آدماسختی داره منم سر بچه اول بزرگترین مشکلات راتجربه کردم ولی باید مدیریت کنی تا بگذره

سوال های مرتبط

مامان پناه کوچولو🧿 مامان پناه کوچولو🧿 هفته شانزدهم بارداری
خانوما سه ماهه دوم بارداری زودتر میگذره یا سه ماهه سوم؟؟؟خیلی می‌خوام زود زود بگذره نینیمو زود بغلم بگیرم و دیگ محتاج کسی نباشم در مورد کارهای خونه کار های خونه فقط جاروبرقی و کارای سنگین منظورمه شوهرم میگه مامانمو صدا کن من نمیتونم انجام بدم مجبورا به مامانش گفتم امروز اومد اتاق هال و اشپزخونمو جارو کشید رفت ولی ی جوری رفتار می‌کنه و حرف میزنه باهام انگار عروسش نیستم دشمنشم واقعا خیلی از چشمم افتاده فقط می‌خوام صحیح و سالم بچمو بغلم بگیرم انشالله بعد زایمانم هم میگم بهشون به مادربزرگ و مادرشوهرم میگم میگم شما به جا اینکه تو دوران بارداریم بهم دلداری میدادین و منو درک میکردین ک نمیتونم کار سنگین خونه رو انجام بدم به جا این میرفتین پشت سرم هشتادتا حرف می‌گفتین و شوهرمو پر میکردین حتی نمیزارم زیاد هم به بچم نزدیک بشن به مادربزرگش میگم تو ک اون نمازهایی ک می‌خونی هیچ کدومش هم به ثوابت نمیرن از اونجا می‌خونی از اونجا غیبت میکنی و بد عروساتو میگی یعنی انقد حرف دارم تو دلم ک بهشون بگم انقد دلم پره
حتی شاید بعضیاتون بگین این چرا اینطوری میگه کسی تا جای من نباشه دردای منو نمی‌فهمه من با این سنم این حقم نیست انقد اذیت بشم و حرف بشنوم درحالی ک همیشه خوبی کردم بهشون ولی دستم نمک نداشت