۱۶ پاسخ

🫤🫤چرا بدش بیاد تو براش بچه اوردی بدنت بخاطر اون ترک خورده هیچ مردی حق نداره ترک های بعد زایمان و دوران بارداری زنشو زیر سوال ببره ... ولی مقصر خودتی ک خجالت کشیدی و نشونش ندادی

دمت گرم چه جوری قایم کردی فقط
ما بیشتر وقتا با خم دوش می گیرم و موقع کار باید حداقل به چراغ خواب روشن باشه

فک کنم از تو بدش نی اومده نه واست دلسوزی کرده برعکس دمش گرم

😑😑😑😑🤕🤕🤕🤕🤕 دغدغه ی مردتو برم من 🤦🤦

همسرم ترک های منو از وقتی که حامله بودم میدید هر روز می‌گفت این طرف یه ترک دیگه اضافه شد می‌بوسید می‌گفت قربونه ترک های تنت بشم که داری بچه منو تو شکمت نگه می‌داری الآنم یه ماه زایمان کردم میگه قربونه زخم هات بشم که به خاطره منو دخترم اینجوری شدی

بهتر بود نشون می‌دادی ولی اکثرن همه ترک دارن خواهرشوهرای من ازدواج نکردن نزاییدن تراکاشون ازمن بیشتره 🙄😑

غلط کردن بدشون اومده خودشون بچه خواستن دیگه مگه قبل بارداری بدن یه زن اینجوری بود بعد زایمان شلخته میشیم دیکه

من از اولش ترک هامو نشون دادم شکمم ترک نداره ولی ران هام چرا
از اول دیده هیچ مشکلی هم نداره چون باعثش خودشه😁❤

بیکاری تو فکر چه جیزایی میریی
حالا خود مردا چه هیکلای بی مو وخوبی دارن همه عیب دارن

بووووو خنگی چ چیزها ناراحتت میکنه بدن من سر تذ پا ترکه

من تازه یکسره ترکامو نشونش میدم😁
با ذوق میگم وای نگا ترکامو، بیین پسرت با من چیکار کرده😁

بدش نیومده
براازبین رفتن بدن صافت ناراحته😊

ای بابا خجالت نداره که از چه چیزایی خجالت میکشی منم بدنم و رونام پر ترکه تازه اعتماد به نفسمم بالاس تاپ کرپ و شلوارک میپوشم اینقد پرووم😂

عزیزم شما اشتباه کردی ک همون موقع نشون ندادی باید همیشه اعتماد بنفس داشته باشی همیشه باید بهش بگی من عاشق این ترکای بدنمم چون گل پسرمو خدا بهم داده اینا واسه وجود پسرمه .دیگه هیچوقت همچین حس بدی بهش دست نمیداد .الانم دیر نشده بگو فک نمیکردم ک تاحالا ندیدیش .مت عاشق این ترکام بیا ببین پسرمون چ قشنگ نقاشی کشیده

عزیزم اول خودتو دوس داشته باش
چرا خجالت کشیدی
میدونی من به ترک های روی،شکمم به شکل ریشه درخت نگاه میکنم
یه جا نوشته بود تتوی که از باردارییت بجا مونده

وا😐😐خودتو دوس داشته باش همه دارن از این ترکا

سوال های مرتبط

مامان شکلات🩷تو‌دلی🩵 مامان شکلات🩷تو‌دلی🩵 هفته بیست‌وهشتم بارداری
وای امشب خیلی شب بدی بود 😥داییم اومد دنبالم که برم خونه مامانم هیچی رفتم وسایلم جمع کردم گذاشتم تو ساک هی تو این اتاق و اون اتاق میگشتم وسایل جمع میکردم و هیچی جمع کردم بایه قابلمه غذا رفتم سوار ماشین داییم شدم رسیدیم خونه مامانم پیاده شدم رفتم خونه بعد هرچی گشتم خداا پستونک بچم نیس فق یادم بود که گذاشتم تو ساک ولی هرچی ساکو زیر و رو کردم نبود تو ماشین نبود تو خونه مامان خونهدخودم گشتم نبودد با خودم گفتم خداااا پستونک بچم چش شد حالا چیکار کنم بدون پستونک طاقت نمیاره هیچی به بردارم گفتم بریم داروخونه پستونک بگیریم ماشین نداشتیم منتظر شدم تا پسر عموم ماشین عموم رو بیاره سوار شدیم رفتیم خداا داروخانه ها بسته بودن سریع زنگ زدیم به یه دوستم که تو داروخونه کار میکنه کلید داشت اومد در و باز کرد برداشت داد بهمون خدا خیرش بده، 😔دخترم غذا دادم و تو راه هم خوابش برد خداروشکر اذیت نشد ولی برا خودم خیلی سخت بود هرچی گشتم پستونک بچم ندیدم حتی تو کوچه تو حیاط همه جا یهنی شب بدی بود برام الان رسیدیم خونه، حس میکنم خیلی مادر بی لیاقتی ام 😭😭😭
مامان دیان کوچولو مامان دیان کوچولو ۱۷ ماهگی
مامانا گرفتار شدم تواین ساختمون
یکی از طبقه‌های پایینمون خانمش مربی مهد کودکه
خانواده خوبین هم بچه‌هاش خیلی با ادبن هم خانواده خیلی خوبین
دیشب که شوهرم رفته بود تو پارکینگ دیانم با خودش برده بود بعد خانمش بهش گفته بود که بدین پسرتونو مثلاً من ببرم با بچه‌ام بازی کنی یه ذره بیاد پیش ما
نه بچه منم اصلاً بی‌قراری نمی‌کنه یعنی با همه ارتباط می‌گیره اصلاً ی‌قرار نیستش که پیش کسی نمونه
بعد دیدم شوهرم نیومد بالا بعد نگران شدم خودم رفتم پایین از ترس اینکه من چیزی بهش نگم وایساده بود که این یه ذره اونجا بمونه بعد بیاره بچه رو
خلاصه اینکه بچه رو گرفت و منم کلی باهاش دعوا کردم که چرا بچه رو دادی خونه همسایه
امروز دوباره همسایه‌ام اومد دم خونمون
که بیاد با بچه ما بازی کنه بعد من بهش گفتم که بزار خب بچه شما بیان اینجا با هم بازی کنن
گفتش که نه آخه می‌دونم خسته‌ای و اینا دیگه یه ذره استراحت کن تو من می‌برمش زود میارمش
نمی‌دونم اصلاً انگار نتونستم نه بگم
اعصابم انقدر خورد شد از این کار دقیقاً طبقه بالاییمونم همین مشکل داشتیم هی میومد می‌گفت بچه رو بده من نمی‌دادم اً نمی‌دونم سر این خانم چرا اینجوری کردم حالا نمی‌دونم احساس کردم مربی مهد کودکی یه ذره اعتماد کردم نمی‌دونم چرا انگار
الان ۵ دقیقه است که بردتش پایین
همش نگرانم همش میگم برم بیارمش
به شوهرم گفتم میگه نه این اخلاق تو خیلی بده اینجوری خوب نیست واقعاً الان تو این دوره زمونه نمیشه به کسی اعتماد کرد بعد فردا خدایی نکرده یه اتفاقی هم بیفته میگم مادرش نباید بچه رو می‌داد نمی‌دونم چیکار کنم به نظرتون دارم اشتباه می‌کنم یا یا نه مثلاً مشکل نیست یه نیم ساعت بخواد خونه کسی بمونه؟