قسمت اول زایمان :

خب جونم براتون بگه که من از اول بارداری فقط به سزارین فکر میکردم و چون نورا برای تاریخ ۳/۳/۳آماده ی بدنیا اومدن بود منو شوهرم تصمیم گرفتیم که ۳خرداد برم عمل این قضیه رو به دکترم گفتم و قبول کرد گفت من دستمزد ۸میلیون میگیرم که سزارین کنم ولی تو چون سوم میخای ۱۰میلیون میگیرم و من قبول کردم
و اینکه دکترم گفت نصف شب دوم خرداد بیا که از ۱۲شب بگذره دخترت ۳/۳/۳بشه منم قبول کردم پول واریز کردمو‌ روزه یکم خرداد شد دکترم باهام تماس گرفت گفت حنانه نمیشه بازرس میاد منم نمیتونم تورو اون تاریخ عمل کنم چون همینطوریش به سزارین شکم اول گیر میدن چه برسه تو اون تاریخ گفت یا فردا برو بیمارستان مریم کرج یا چهار خرداد برو منم اصلا گیج شدم یهو ناراحتم شدم چون برنامه ریزی بهم ریخت شوهرمم خونه نبود به دکتر گفتم حداقل صبر کن من بهت خبر میدم که چه تاریخی میام زنگ زدم شوهرم یکم غرغر کردو‌ گفت حداقل کاش از اول میگف و فلان منم یکم ناراحت شدم ولی نه زیاد از یه طرف خوشحال بودم چون دخترم زودتر میومد پیشم از یه طرفم ناراحت که تاریخ دلخواهم نشد ….🤷🏻‍♀️

۲ پاسخ

قسمت دوم تاپیک بعدی

الهی.. 🐣مبارک باشه

سوال های مرتبط

مامان محمد حافظ مامان محمد حافظ ۵ ماهگی
میخوام از تجربه زایمانم بگم براتون
من بچه اولم طبیعی بود اما دومی بخاطر اینکه یه عمل تخمدان قبلا انجام‌داده بودم باید سزارین میشدم من برای هفته ی ۳۸ که میشدم تاریخ ۳/۳ دکتر بهم نامه بستری داد و دیروز رفتم بیمارستان اما بیمارستان گفت دستور اومده فقط اورژانسی هارو بستری کنیم چون تاریخ رند خیلی شلوغه و منو معاینه کردن گفتن شما انقباض داری به همسرت بگو کارای بستریتو بکنه و این شد که اورژانسی محسوب شدم و بستری کردن اما گفتم چون سزارین اولی محسوب میشی باید مدارکتو بفرستیم کمیته پزشکی ببینیم قبول میکنن که سزارین بشی یا نه
و کمیته بعد بررسی گفتن بستریش کنین برای سزارین
تو اتاق عمل یهو اومدن گفتن شما کمیته قبول کرده سزارینو اما بیمه قبول نمیکنه منم انقد اذیت بودم که گفتم به فدای سرم و اینجوری سزارین اختیاری و ازاد برام حساب کردن و حالا از دردای سزارین بگم که وحشتناک بود سوند اصلا درد نداشت وخیلی راحت بود امپول بی حسی که تو نخاع میزنن خیلی راحت بود اما امپول رو که میزنن پاها بی حس میشه و یه حس خیلی بد و ترسناکی بهت دست میده و یهو نفست تنگ میشه و من همون موقع یهو افت فشار شدیدی پیدا کردم در حدی که احساس کردم دارم میمیرم بعد یه امپول دیگه زدن که فشارم برگشت و بهتر شدم و ..... ادامه بعدی
مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۲ ماهگی
خب اومدم از تجربه زایمانم(سزارین) بگم تو دوتا پارت میگم به طور خلاصه بخوام بگم من دکترم و انتخاب کردم و از اول رفتم تحت نظرش از همون اول هم گفتم سزارین می‌خوام کل شرایط منو دکترم میدونست و از بابت دکتر و بیمارستان خیالم راحت بود چون خیلی تعریفشو شنیده بودم بهم تاریخ داد اما خودش رفت سفر و یه روز قبل از تاریخم از سفر میومد خب استرس زیاد داشتم که نکنه تو تایمی که نیس چیزی بشه که مجبور باشم زودتر زایمان کنم دکترم گفت خیالت راحت همون تاریخی که دادم خودم میام و زایمان میکنم با اینکه استرس داشتم اما دکتر تا حدودی آرومم میکرد و کلا دکترم اهل استرس دادن نبود هزینه خود دکتر رو پرداخت کردم و آخرین ویزیت هم پیشش رفتم و یه سونو نوشت برام سونو رو انجام دادم و فهمیدیم که دو هفته رشد جنین عقبه و رشد شکمش صدکش رو پنج بود خب استرسای من بیشتر شد چون دکترم نبودش البته هفتمم کامل بود خلاصه به دکتر پیام دادم گفت صلاح من اینه زایمان کنی فردا با پزشک جایگزینم اسم پزشک جایگزینش هم خیلی شنیده بودم یکم خیالم راحت شد هرطور شد شب رو سر کردیم و شد صبح زایمانم ادامش پارت بعد
مامان السا مامان السا ۵ ماهگی
پارت ۱
شب ساعتای ۱۲ بود که دردم شروع شد و تا صب درد کشیدم قبلا مادر شوهرم که عمم میشه بهم گفته بود دردت که گرفت تا خوب دردت زیاد نشد صبر کن چون اگ زود بری سزارین میشی ( نمیدونم چه اسراری داشتن من زایمان طبیعی کنم و مغز منم شست و شو داده بودن من اول میخاستم سزارین بشم ولی الان با اتفاقایی که افتاد خداروشکر میکنم طبیعی شدم وگرنه نمیتونستم دووم بیارم ) منم تا چهار صب توی خونه از درد فقط راه میرفتم علی (همسرم ) بیدار شد گفت بریم بیمارستان گفتم نه هنوز میتونم تحمل کنم به ماما همراهام پیام دادم چون اولین بارم بود شک داشتم درد زایمان باشه و ازشون سوال کردم که درد زایمانه ؟ هیچکدومشون جواب پیاممو ندادن خواب بودن منم زنگ نزدم که مزاحم خوابشون نشم و صبر کردم ساعت ۴ صب شده بود که یکی از ماماهمراها زنگ زد بهم و گفت چرا بهم زنگ نزدی گفتم هنوز میتونم تحمل کنم که گفت پس ساعت ۷ صب برو بیمارستان نوارقلب بگیرن ازت منم صب با علی ساکو بستم و علی به مادرشوهرم گفت که ما داریم میریم مادرشوهرمم اومد پیشم ( توی ی ساختمون زندگی میکنیم ( گفت تو که قیافت تازست پس درد نداری اینا ماه درده تو اشتباه گرفتی با درد زایمان منم گفتم من درد دارم ولی به روی خودم نمیارم رفتیم
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
۱۴۰۳/۰۵/۰۸
پارت اول سزارین:
پنجشنبه چهارم مرداد ماه معادل ۳۷ هفته و ۶ روز، من واسه سونوی وزن رفتم و دکتر بهم گفت که آب دور جنین زیاده شده و نباید زیاد بمونه، منم ی کوچولو استرس گرفتم تا شنبه ک رفتم پیش دکتر خودم گفت اگه میتونی تو این هفته زودتر کاراتو انجام بده و تصمیمتو بگیر، من گفتم برم از چند بیمارستان سوال کنم ببینم چطوره، رفتم بیمارستان نیروهای مسلح گفت اول بابد طبیعی تلاش کنی اگه نتونستی سزارین با هزینه ده تومن، بعد رفتم امیرالمونین گفت سزارین انجام نمیدیم اول درد طبیعی بعد سزارین با ۱۸ تومن، منم تو این مدت هیچ انقباضی نداشتم، خلاصه اومدیم بیمارستان خصوصی آریا، یکشنبه اومدم پیش دکترم گفت دستمزد خودم ۷ تومن ۲۳ تومنم بیمارستان، منم قبول کردم و اومدیم خونه
اون شب حس عجیبی داشتم هم ترس هم خوشحال خلاصه ساعت سه ونیم صبح بیدار شدیم و ب سمت بیمارستان حرکت کردیم چون دکترم گفته بود زودتر برم واسه رزرو اتاق عمل، کارارو انجام دادیم
و من اماده شدم واسه عمل
مامان دخملیا مامان دخملیا ۴ ماهگی
مامان مهدیار👼🏻 مامان مهدیار👼🏻 ۱ ماهگی
خب بعداز دو هفته اومدم تجربه سزارین رو بگم:

پارت اول

اول از همه بگم که من اوایل همش میگفتم طبیعی، ولی هرچی به اخراش نزدیک میشدم استرس میگرفتم، بعد میدیدم تو گهواره و مطب از سزارین چقدر راضین، و خب میدیم خیلی طبیعی ها هم چقدر زیاد بخیه خوردن و … ، دیگه تصمیم رو گرفتم رو سزارین، با اینکه معاینه نیمه تحریکی هم شدم تو ۳۸ هفتگی و دکترم گفت لگنت خوبه ولی سر بچه خیلی تو لگن نیست، هفته بعدشم چون کاهش حرکت و لکه صورتی داشتم رفتم بلوک زایمان، معاینه شدم و گفتن باز نیستی، همون یه فینگری که هفته پیش بود همونه… تاریخ زایمانمو دوست داشتم ۷/۷ باشه ولی بیمارستان نیکان سزارینی قبول نمیکنه تاریخ های رند ، دیگه گفتم ۷/۸ که لااقل با تاریخ تولد همسرم که ۸/۸ هست و خودم که ۳/۲۸ یکم همخونی داشته باشه😁
خلاصه شب قبلش رفتم حموم ، کاملا موهامو خشک کردم چون اتاق عمل سرده، از استرس فقط ۱ ساعت خوابیدم، بلند شدم ساعت ۴ نماز خوندم کارامو کردم با مامانمو همسرم رفتیم ، من رفتم بلوک زایمان کارامو انجام بدن
مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
قسمت دوم زایمان :

خلاصه من با شوهرم و مامانم حرف زدم گفتم دکتر اینطوری میگه مامانم گف بنظرم همون دوم خرداد بری بهتره (مامانم متولد ۱خرداده دوست داشت با نوه ش تولدش نزدیک باشه😅🥹) منم گفتم باخودم ۳/۳/۲خیلی تاریخش بهتره از ۳/۳/۴
تقریبا رند تره

منم به شوهرم گفتم مهدی دیگه زود بیا خونه که فردا برم عمل زنگ زدم به دکترم گف فردا ۵نیم صبح زایشگاه باش منم گفتم حله استرس گرفتم چون اولین تجربه عمل و اتاق عمل رفتنم‌ بود خلاصه ۴نیم من از خواب پاشدم آرایش اینا کردم شوهرم بیدارکردم ساک اینارو برداشتیم از خونه دونفری رفتیم که سه نفره برگردیم 😍

(خیلی استرس داشتم ولی الان که اینو مینویسم ۱۱روزه زایمان کردم و دلم خیلیییییی برای اون روز قشنگ تنگ شده 🥺)

خلاصه ما رفتیم مامانمو برداشتیم منو شوهرم مامانم رفتیم سمت بیمارستان کارای پذیرش کردن گفتن تو و شوهرت برین بالا بلوک زایمان منو شوهرم رفتیم بالا ولی مهدی نذاشتن‌ داخل من رفتم آزمایش ها بارداری و سونو اینامو دادم گف برو تو اون اتاق رفتم گف لباس ایناتو دربیاد منم خیلی خجالتییییی انگار گیج بودم نمیدونستم دارم چیکار میکنم لباسامو‌ دراوردم پرستار شروع کرد به سوال پرسیدن حساسیت دارویی داری و نمیدونم ازدواج فامیلی بوده یا نه هعی سوال پرسید خودش فرم پر کرد منم فرستاد دسشویی آزمایش ادرار دادم گف زودبیا بیرون دیر شده ! دکترت اومده
روتخت خابیدم سرم زدن بهم و بلهههه از قسمت سوند زدن بدم میومد که دلم پرستار گف پاتو بیار باز کن سوند بزنم دونفر بودن یکیش بتادین میریخت اون یکی میخاس وصل کنه منم خجالت میکشیدم هعی خودمو ناخودآگاه سفت میکردم گفت مامانم ! دختر قشنگم شل کن وصل نشه باید بری یه بیمارستان دیگه هاااا !!
«پرسنل بیمارستان مریم فوق العاده مهربون بودن »