۴ پاسخ

عزیزم مادرت بود غریبه نبود جوری باهاش برخورد نکن که فردا روزی بعد ۱۲۰ سال پشیمونی بخوری یه وقت هایی مادرا یه چیزی میگن علتش سنشون چون از ما بزرگترن یه‌وقت چیزی گفت به دل نگیر هرچی باشه مادرت شوهرت با مادرش اینطوری برخورد میکنه هیچ وقت مخصوصا پیش شوهرت مادرت زیر سوال نبر بهش بی احترامی نکن همینم برای شوهرت‌می مونه الان شاید قدرش ندونیم چون داریمش بعد ۱۲۰ سال پشیمونی سودی نداره چه بهتره الان باهم خوب باشیم کنارش بهترین حس هارو تجربه کنیم مادرت نمیخواد تا اخر عمر کنارت باشه که بنایی دارن اومدن پیشت به نظر من وظیفه ات که لباسشون بشوری تا الان اونا شستن تورو بزرگ کردن حالا نوبت شماست هیچ کس جایی مادر پدر خانواده رو نمگیره به نظر من به جای کل کل کردن باهاش خوب برخورد کن فردا صبح هم بهش بگو که شوخی کردم بمون مامان پیشم اینا برکت خونه هستن .

شما اول پیش همسرت به مادر گفتی کسی نمیاد دورو بردت به نظرم حرف شما اشتباه تر بوده

متاسفانه مادر منم همینطوره ومدام دوس داره بحث کنه با همه منم حوصلم نمیکشه هروقت میاد میگم مامان من حوصله ندارم انقدر گیر نده به خونه زندگیم

خب مادرته دیگه عزیزم...اونم تو فشاربنایی و ... هست اعصابش خورد بوده

سوال های مرتبط

مامان آرسام و دلسا😍 مامان آرسام و دلسا😍 ۳ سالگی
مامانا امشب دلسا رو پیش دو تا متخصص بردم اولی گفت گوشش به شدت عفونت داره و باید همین امشب ببری بستری کنی وگرنه پرده گوشش پاره میشه🥺😥 و کلی اصرار که حتما ببر همین بیمارستانی که خودم میگم بیمارستان خصوصی بود با شبی ۴ میلیون هزینه، حتی به حرفای من گوش نکرد ببینه چی بگم فقط سریع نامه نوشت برای بستری کردن گفتم خونم اینجا نیست گفت اصلا لندن باشی گفتم آقای دکتر یه بچه دیگه هم دارم که خیلی بهم وابسته اس گفت اینقد میزاییدی چه😐😐 گفتم هزینه اش زیاده گفت خوب ببر بیمارستان دولتی اونجا ده تا مرض دیگه هم بچت میگیره وای که متنفر شدم از هرچی پزشکه با چشم گریه کنون اومدم بیرون چقد یه آدم میتونه بی فکر باشه که بدون درک کردن مادر بچه هرچی دلش میخواد بگه چون به نفع خودش بود بستری کنم تا اونجا پول بیشتری گیرش بیاد خداروشکر که شوهرم بود و جفت بیا پیش یکی دیگه هم ببریمش بردیم پیش یه متخصص دیگه که خیلی هم معروف بود تا معاینه کرد گفت گوشش عفونت داره ولی خیلی کم با دارو درمان میشه و براش آزیترو خارجی نوشت و چقد منو آروم کرد با حرفاش گفت نگران نباش این دارو ها رو بده جلو باد سرد نبرش تا فردا خوب میشه همش میگم خدا خیرش بده نه از اون نه از اون دکتر فرصت طلب که بخاطر حالا درصدی پورسانت جوری منو ترسوند که به گریه افتادم
میخوام بگم تو هر شغلی لازمه اول انسانیت و شعوره
مامان اهورا مامان اهورا ۲ سالگی
وای بابای من یه وقتا یه جوری میره رو اعصابم ها. همیشه سعی میکنم زیاد اینحا نیام. الان بدترم شده انقدر به پسرم گیر میده کلافه شدم
پسرم الان دوماهی حرف گوش نکن و خودمختار شده که طبیعی و اقتضای سن. تا قبلش خیلی با منطق و دلیل حرف گوش میداد الان نه. قبلا راحت پیش مامان و مادرشوهرم میموند الان نمیمونه. روزی نیست من نیام اینجا بابام غر نزنه. این پسر بزرگ بشه به حرفت نمیکنه. اینو چسبوندی به خودت ازت جدا نمیشه ، حرف گوش نمبده و .... خیلی پسرمو دوست داره ها ولی حوصله نداره غر میزنه هی، امشب اومدیم به خدا بعد یه هفته پسرم نشسته بود یهویی تو چاییش قند انداخت آب شد خوشش اومد تا حالا ندیده بود هی قند انداخت چای خودشم بود. بعد نشستن با مامانم بازی کردن با همون با قاشق. بابام هی غر زد نکن میربزی حالا فرششون تیره س و کلا کثیفم هست منتظر من اهورا رو از پوشک بگیرم بعدش بشورن
هی گفت نکن میریزه نکن میریزه آخرم دعواش کرد اشک بچه رو دراورد. بعد مامانم ناراحت میشه چرا میرب خونه مادرشوهرت اینحا نمیای. خوب من خودم اعصاب ندارم خود مامانمم هی سر تربیتش باهام بحث میکنه کلافه میشم
« درد و دل »