۸ پاسخ

خیلی برا گندم ناراحت شدم خداروشکر الان حالش بهتره
اتفاقا برامنم چنین چیزی پیش اومد بخاطر دردکیسه صفرا دکتربودم اونایی ک این درد و کشیدن میدونن مثل دردزایمانه،چیماه هم شدید گریه میکرد از پرسنل ازمایشگاه خواستم بشینم توسالن شیرش بدم گفت اینجا جایی نداریم ک بچتو شیربدی اونقد عصبی شدم وبخاطر دردشدیدی ک خودم داشتم همونجا گریه م گرفت ۲۰دقیقه بیشتر طفلک گریه کرد تا توماشین نشستم شیرش دادم

خیلییی خیلییییی
منم همسرم سنگ کلیه داره یبار شدید گرفت ان شاالله کسی گرفتارش نشه خیلی وحشتناک گلاب ب روت فقط بالا میاورد داد میزد مورفین میزدن فایده نداشت گفتن سریع ببریدش فلان بیمارستان اورژانسی بستری کنن منم بردمش قرار شد اول بیریم اتاق دکتر دارو بنویسه و بعد بستری خلاصه ی خانواده بودن نمیگم حالشون بد نبود حداقل سالم نشسته بودم سرماخوردگی بود ولی همسرم قابلیت نشستن هم نداشت گفتم میشه من برم داخل شوهرم حالش بده گفت نه ماهم حالمون بده 😟 خیلی وقته رحم و مروت رفته

ارههه دقیقا اونروز رفتم بهداشت برا وزن دخترم. عجله داشتم واقعا چون امتحان داشتم از ی پیر زنه خواهش کردم بزار من برم بچمو وزن کنه و برم گفت ن من هنوز صبحونه هم نخوردم😕
واقعا تاسف باره بخداا

اگر همه مثل هم میخواستن باشن که اسمش دنیا نبود

اصلا درک ندارن

منم یادمه بچم اسهال بود بیهوش شده بود از کم ابی بعد همینجوری بی حال بردمش مطب منشیه گفت برو داخل یهو ی خانومه بچه نه ساله کنارش نشسته بود گفت نوبت منه بعد منشیه گف ایشون اورژانسیه گفت منم اورژانسیم منشیه گف مشکل بچت یبوسته اورژانسیه؟ ایشون بچش زیر یکماهه و بیهوشه زنه ناراحت شد گف واسه وقت ما ارزش قاعل نیستی ینی واقعا عجیب بود واسم

الهی بگردم
می‌دونم چی میگی😥

من میرم مطب دکتر یا با منشی یا بیمار دعوام میشه
انصاف ندارن خیلی‌هاشون

سوال های مرتبط

مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
انقد درد داشتم درد اسهال و استفراغ داشتم حالم بد بود مثل آدمی بودم ک چیزی خورده و مسموم شده ترش میکردم و خیلی افتضاع بودم شوهرم ترسیده بود گفت آخه وقتش نیست الان یک ماه دیگ بچه باید بیاد گفتم بریم توراخدا پاشدیم رفتیم ازاون سمتم مادرم اومد اول بیمارستان ک رسیدیم سریع رفتیم داخل مامانم جلوتر بود من پشت سرش شوهرم رفت ماشین پارک کنه تا رسیدیم مامانم گفت زایشگاه کجاس گفتن اینجا زایشگاه ندارع باید برین ی بیمارستان دیگ دوباره برگشتیم رفتیم ی بیمارستان دیگ ی ساعت پشت در منتظر بودیم در و باز کنن فقط بریم داخل زایشگاه خلاصه نزاشتن بقیه بیان من رفتم داخل و معاینه ام کردن گفتن یک فینگر باز شده رحمت هی معاینه میکرد دست میزاشت تو بدنم و گفتم چیشدع باید چیکار کنم گفت چون زیر۳۷هقته هستی بیمارستان ما قبولت نمیکنن اگ ۳۶بودی حدااقل می‌تونستیم کاری کنیم زنگ زد ب ی بیمارستان دیگ ارجاع دادن ب ی بیمارستان دیگ اونم چی دقیقا ساعت ۱۲شب بود هلک و هلک بااون درد باز رفتیم ی بیمارستان دیگه خلاصه تا رسیدیم گفت بشین رو تخت رفتم و اومدن نوارقلب گرفتن و انقباض و چک کردن و بعدش دوباره معاینه ام کرد گفت ۱نیم فینگر. بازی از فشاری ک ب رحمم میومد بخاطر اسهال باز شده بودم گفت پاشو برو رو تخت معاینه اوف خیلی بد بود تختش رفتم اونجا منتظر موندم تا بیاد یچی دستش بود شبیه تست کرونا ک از بینی میگیرن اونو وارد رحمم کرد یعنی ها چشمم سیاهی رفت از درد انگار مرگمو دیدم انقد جیغ کشیدم گریه کردم پرستار می‌گفت تکون نخور میزنع کیسه ابتو پاره می‌کنه
مامان آرین‌کوچولو🩵 مامان آرین‌کوچولو🩵 ۷ ماهگی
دیشب بدترین شب زندگیم بود☹️😭
کارای خونه رو تا ساعت ۱ انجام دادم بچم و شوهرمم خوابیده بودن رفتم دوش بگیرم دیدم صدای گریه بچم میاد سریع اومدم بیرون هرکارش کردیم با شوهرم اروم نشد بدجوووور گریه میکرد مادرشوهرم از طبقه پایین صداشو شنید اومد گفت ببرش حموم بردمش حموم تاره شروع کرد لرزیدن نمیدونم چجوری فقط ی استین کوتاه تنش کردم و پوشکم کج و کوله تنش کردم با ی شلوار پیچیدمش زیر پتو ولی چنان گریه میکرد و جیغ میکشید ک کل صورت و لباش کبود بود با لباس خونگی و دمپایی خرگوشی نمیدونین چ وضعی رسوندیمش بیمارستان چندتا احمق ب تمام معنا اونجا بودن رفتم اورژانس بچمم گریه میکرد همچنان شدید ک همه جمع شدن گفتن برو پیش دکتر عمومی رفتیم معاینش کرد گفت احتمالا کولیکه😤برو اورژانس بچه از دست میره با این گریه ها رفتیم اورژانس گفتن برو اینجا اطفال نداریم نمیدونم چشه
برو بیمارستان امام حسین
بچمو برداشتم و فقط میدویدم و بچم گریه ک ن زجهههه میزد
خودمم. باهاش گریه میکردم تو ماشین همیشه اروم میشد اما دیشب جیغ میکشید تا کلینیک توحید نیم ساعت راه داشتیم رسوندمش اونجا دم در این تابلو ها هست ک زیرش چراغ داره اینارو ک دید اروم شد،🫤🫤🫤🫤
رفتیم پیش دکتر گفت چیزیش نیس ببرش خونه🥺
ولی واقعا دیشب فهمیدم مادر شدن دل شیر میخواد😭
مامان ضحی مامان ضحی ۸ ماهگی
پیوسته‌ به تاپیک قبلی من همو‌ روز کم‌کم درد داشتم از یه هفته قبلشم شکمم جوش های کوچیک و بزرگ زده بود خیلییییی‌‌ اذیت بودم ‌‌‌..روز جمعه شوهرمو‌ گفتم بریم آزمایش آنزیم کبد بدیم بهداشت گفت آنزیم کبدت شاید باشه برو آزمایش بده کااااش نرفته بودم بیمارستان ۳۰ تا ۴۰ دقیقه پیاده ازمون دور بود منم گفتم پیاده میرم روز های آخره واسه زایمان خوبه رفتیم معایینه‌ کرد گفت ۲ سانته‌ دهانه رحم منتظر نشدیم جوابو بگیرم چون گفت تا شب طول میکشه پیاده رفتیم خونه ۹ شب دوباره رفتیم دنبال آزمایشات یه دکتری بود گفت آنزیم بالا نرفته حالا اومدی برو داخل دکتر معایینه کنه ببینم باز شده دهانه رحم کم کم احساس درد داشتم گفتم بزار اگه بیشتز شده بود برم بیمارستان ک پرونده تشکیل داده بودم آخه دور بود یکم اوووووف رفتم داخل دکتر اومد با ناخون های بلللندد تا دست زد کیسه آب پاره شد گریم گرفت چون ترسیدم گفت نترس من حواسم هست الان آمپول فشار میزنم طبیعی دنیا میاد درضمن گفت خوب شد ک پاره شده بچه مدفوع کرذه خطرناک بوده اگه پاره نمیشد متوجه نمیشدیم‌.... رفت ، رفت دیگ ندیدمش شوهرم هرچی داد و‌ بیداد کرد ک کدوم دکتر بود نیامد منم اونجی نموندم رفتیم بیمارستان ک پرونده تشکیل داده بودم ۱۱ شب شد گفت ما دکتر نداریم باز رفتیم یه بیمارستان دیگ اونجا‌هم گفتن مدفوع کرده نمیشع طبیعی خیلیییی گریه کردم عملم نکنید من میتونم دیگ نشد ب بشع
الان هرکسی طبیعی زایمان‌میکنه حالم یجوری میشه حسرت میخورم
همش ایکاش ایکاش میکنم ک‌فلان کارو‌نمیکرردم‌ دست خودم نیس هرچی خودمو‌ قانع‌میکنم‌بازم حالم بد‌میشه