۷ پاسخ

من کلا توخونه زیادجایی نمیریم شوهرم همش مغازس تعطیلی هم نداره خیلی دوست داشتم حداقل درهفته شوهرم سرکارنمی رفت وبامنو بچه هاش وقت میگذروندولی همش میره سرکاراین روزازیاددلم گرفته حس میکنم خیلی تنهام ...

باغ بردار شوهر

تصویر

شوهرمنکه اگه تو خونه باشه همش خوابه🥴😋
ماهم جمعه شبا میریم خونه مادرشوهرم

جمعه من زیر پتو ام هنو کلا روزا هفته همینه شب خواب ندارم روز میخوابم شوهرمم کارش ی شهر دیگه اس 20روز ی بار میاد

تصویر

من‌معنولا پنجشنبه وجمعه ازخونم فرار میکنم 😅😅😅میرم خونه مانانم ولی دیروز انروز خونه بودم و انروزم کشوهرم خونس بیزار شدم واقعا ازاینکه توخونم باشم برای اینک اون میخادبخاب بچه هم شوق بازی هی بدخلقی میکن بامن وبچم

هیجا مثل بقیه روزا خونه شوعرمم ی شهرستان دیگ سرکاره منو دخترم خونه ایم جای نمیریم کسی هم نمیاد پیشمون گاهی مادرم چون همسایه امه

ن من جمعه خونه هستم چقدر خوبه که نهار میری خونه مادرشوهرت شام خونه مامانت

سوال های مرتبط

مامان دو عشق مامان دو عشق ۳ سالگی
سلام خانوما یه حرفی رو میخوام بگم ببینین حق با منه یانه
از روز قربان تا امروز نرفته بودم خونه ی مادر شوهرم چون فرق میزارن زیاد حالا امروز چون خواهر شوهرم که تهرانه با خانوادش اومدن رفتیم دیدنشون بعد دختر من شش سالو نیمش نشته بود وسط پسرم که کوچیکه بغل من دختر جاریم بغل خواهر شوهر کوچیکه که بچه دار نمیشه بعد یهو خواهر شوهرم گفت ( اسم دخترم ) چه بویی اومد پیف
دخترم خیلی خجالت کشید بچم معذب شد این طرف اونطرف نگاه کرد من چون بچه نداره چیزی نگفتم که مادر شوهرم اینا نگن که بعداز چن وقتی اومده به دخترم حرف میگه
خونه اومدیم دخترم میگه مامان بخدا من نبودم ولی خجالت کشیدم
حالا به شوهرم میگم خواهرت باید یه کم شعور داشته باشه بدونه دخترم
که شش سال و نیمه از دختر جاریم که دوسال ودوماهشه بیشتر غرور داره غرور دخترم له میشه یعنی چی اینکارا من رعایت
کردم حرفی بهش نزدم
شوهرم میگه توام همش امروز به خواهرم گیردادی
خوب شما بگین من زیاد حساسم یا حق با منه
مامان نفس مامان نفس ۳ سالگی
مامانا امشب حنابندون پسر عموم بود بعد سر یه دلخوری از شب چله از پارسال شوهرم میگفت نمیریم عروسی پسر عموت و خیلیم محکم به همه هم گفته بود دوهفتس بحث داریم ظهر مامانم بهش پیام داده بیاد گفته نه مادر شوهرم بهش گفت گفت نه اصلاااا خلاصه که منم زورش نکردم گفتم هر جور راحتی بعد عصر با دخترم رفتیم پارک ساعت ۷ زنگ زده که برین خونه اماده شین برین به خاطر تو میریم حالا از اون اصرار و از من انکار گفتم من اصن دوست ندارم برم جایی که شوهرم دوست نداره( الکی مثلا🤪) هی گفت نه برا تو میام خلاصه رفتیم اونجا انقدر بابا و مامان و عمه هام خوشحال شدن هی تشکر کردن اومدیم 😁 شوهرمم که با پسر عموم خوب نیود اخر کار رفته بود غذا میکشید کمکشون خلاصه که سیاست زنانه داشته باشید 🤪😁 شوهرم تو بحثای اخیر میگه نکنه پسر عموت میخواسته بیاد بگیرتت که انقدر سنگش و به سینه میزنی😑اخه پسر عموم از من کوچیکتره از بچگی باهم بزرگ شدیم هیچ وقتم حرفی نبوده بینمون بعد ببین چه برداشتی میکنن شوهرا