۶ پاسخ

اتفاقا هم خواهرم هم جاریم هم زن داداشم دومی رو خیلی یهویی و راحت حامله شدن

وای مثل من شک داشتم برای بچه بعدی رفتم دکتر گفت بعدی رو بیار ذخیره تخمک کمه حالا میترسم هم از بارداری هم اینکه باردار نشم ی موقع دیر بیارم

سلام ، اول سنت مهمه ، اگر ۶ سال دیگه زیر ۳۵ سال سن داری هنوز مشکلی نیست ، بعدم آزمایشی هست به اسم AMH ذخیره تخمدان مشخص میشه اونم بده ، اگر رنج نرمال و عالی باشه ، دیگه خداروشکر مشکلی نیست ، اما اگر پایین بود ، میتونی تخمک هات رو فریز کنی و موقع آمادگی برای آی وی اف اقدام کنی ، وگرنه قصد دوم داری بعد ۴ یا ۵ سالگی بچه مستقل شده ، منم آخر سال میخوام اقدام کنم توکل به خدا ، تو هم سال دیگه اقدام کن ،

من اولی رو هم راحت باردار شدم دومی هم همینطور ،،هر کدوم یک ماه اقدام جواب نداد
این فکرارو نکن از سرت بیرون کن همش بیهودس،،نترس گلم

خوب عزیزم برو دکتر چکاب بده اگه مشکلی نداره حالا پیشگیری کن

من که کلا حتی فکرم نمیکنم به بچه دوم. همین با بچه اول کلا منو باباش از هم دور شدیم .شدیم سنگ.فقط همخونه ایم

سوال های مرتبط

مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
دوستای عزیز سلام خوبین؟خسته نباشید از همه مسئولیت هایی که دارین
بیشتراز یک ماه از آخرین باری که درمورد افسردگی م اینجا گفتم گذشته توی این مدت روزهای سخت وتلخی رو گذروندم،با تمامووجودم با افسردگی م جنگیدم یه مدت بهترشده یودم ولی به صورت یویویی حال بدم کم و زیادمیشه،ازهمه شمایی که برام کامنت میذاشتین ممنونم با اینکه دکترغددگفته بوددارونخورولی چندتایی آرامبخش خوردم جرات نکردم برم پیش روانپزشک که داروبگیزم اینجورکه پیداست یکی با این وصع من بایدداروی زیادی بخوره وامکان داره گیج و خوابالوبشه که خب اگه اینطوربشه کسی نیست که از بچه هام مراقبت کنه شوهرمم که زخم زبوناش بیشتر از این میشه،تازمانی که خودمومشغول میکنم تقریبا اوکی هستم وگرنه انگاریکی مدام توی سرم حرف میزنه،چرا دومی رو آوردی،تومادربی لیاقتی هستی چرا دومی رو کمتردوست داری،تواز عهده نگهداری اینا برنمیای.تو یه بی مغزعوضی هستی همه ازت فراری ان، بچه هارو افسرده کردی،توی زندگی ت هیچی نشدی،کسی دوستت نداره،بچه ت حتی تورو برای شیرخوردن نخواست واین فکرا ولم نمیکنه،دل ودماغ خرید ندارم دوست ندارم خودمو توی آینه نگاه کنم بیشترشبا باگریه میخوابم مگه اینکه گوشی دستم بگیرم اینستاگردی کنم تا خوابم ببره،به شدت فراموشکارشدم،خیلی سعی میکمم به خونه زندگی م برسم، مثه قدیما منظم غذامیپزم و دم به دقیقه قربون صدقه بچه هامیرم اما احساس میکنم نمیتونم بچه هارو نگه دارم از تنهاموندن باهاشون وحشت دارم میگم اگه یکی شون گریه کنه من چیکارکنم،دوست ندارم برم جایی مخصوصا جمع خانوادگی ادامه درکامنت
مامان نرگس و فاطمه مامان نرگس و فاطمه ۳ سالگی