دوستای عزیز سلام خوبین؟خسته نباشید از همه مسئولیت هایی که دارین
بیشتراز یک ماه از آخرین باری که درمورد افسردگی م اینجا گفتم گذشته توی این مدت روزهای سخت وتلخی رو گذروندم،با تمامووجودم با افسردگی م جنگیدم یه مدت بهترشده یودم ولی به صورت یویویی حال بدم کم و زیادمیشه،ازهمه شمایی که برام کامنت میذاشتین ممنونم با اینکه دکترغددگفته بوددارونخورولی چندتایی آرامبخش خوردم جرات نکردم برم پیش روانپزشک که داروبگیزم اینجورکه پیداست یکی با این وصع من بایدداروی زیادی بخوره وامکان داره گیج و خوابالوبشه که خب اگه اینطوربشه کسی نیست که از بچه هام مراقبت کنه شوهرمم که زخم زبوناش بیشتر از این میشه،تازمانی که خودمومشغول میکنم تقریبا اوکی هستم وگرنه انگاریکی مدام توی سرم حرف میزنه،چرا دومی رو آوردی،تومادربی لیاقتی هستی چرا دومی رو کمتردوست داری،تواز عهده نگهداری اینا برنمیای.تو یه بی مغزعوضی هستی همه ازت فراری ان، بچه هارو افسرده کردی،توی زندگی ت هیچی نشدی،کسی دوستت نداره،بچه ت حتی تورو برای شیرخوردن نخواست واین فکرا ولم نمیکنه،دل ودماغ خرید ندارم دوست ندارم خودمو توی آینه نگاه کنم بیشترشبا باگریه میخوابم مگه اینکه گوشی دستم بگیرم اینستاگردی کنم تا خوابم ببره،به شدت فراموشکارشدم،خیلی سعی میکمم به خونه زندگی م برسم، مثه قدیما منظم غذامیپزم و دم به دقیقه قربون صدقه بچه هامیرم اما احساس میکنم نمیتونم بچه هارو نگه دارم از تنهاموندن باهاشون وحشت دارم میگم اگه یکی شون گریه کنه من چیکارکنم،دوست ندارم برم جایی مخصوصا جمع خانوادگی ادامه درکامنت

۱۰ پاسخ

قربون شکلت افسرده شدی..باید دارو بخوری و از دیگران کمک بگیری بچه هاتو ی کمی نگه دارن تا استراحت کنی

پسر بزرگت رو حتما بذار مهد، برای خودت روتین داشته باشه، حداقل نیم ساعت از روز رو به یک کاری که علاقه داری اختصاص بده، (کتاب، گل و گیاه، ورزش، هنر یاهرچیزی)

من الان پسرم نزدیک پنج ماهشن هنوز گرفتارش هستم کلی دکتر رفتم فایده نداشت خودت ب خود گریه میکنم غذا نمیتونم بخورم حالم حال خودم نیست همه اش با شوهرم دعوا دارم الکی

الهی قربونت برم کاملا حق داری من یه بار با مشاور حرف زدم و اینکه یه مدت آرامبخش می‌خوردم اما دکتر گفت وقتی قطع کنی خیلی پرخاشگر و مضطرب میشی که همینم شد.میدیدم که رفتار پسر بزرگم چقدر عوض شده می‌دیدم که نمیتونم براش وقت بذارم یا یه سریا از جمله پدر خودم کلا توجه و علاقش رفت سمت دومی یا مامانم با اینکه عاشق پسرمه اما بخاطر دومی بارها سر پسرم داد زده یا دعواش کرده.به خودم اومدم گفتم دیوونه کسی کمکت نمیکنه کسی دل نمیسوزونه،ببین همش گریه میکردم شوهرم اینقدر کلافه شده بود اما الان با همه ناراحتی های که تو ذهنم دارم اما خودمو سرپا نگه میدارم مثلا امروز خیلی مریض بودم خودم بچه ها رو سپردم شوهرم ساعت ۷ صبح رفتم دکتر هرچی گفت وایسا بیام گفتم من از پس خودم برمیام.یا شب رفتیم مهمونی پسرم خیلی شیطنت کرد اما به هیچ وجه مثل قبل که عصبی بودم دعواش نکردم بلکه زودتر اومدم که کسی هم بهش حرف نزنه تو خونه حسابی باهاش وقت گذروندم و خوابید.منم نتونستم بهش شیر بدم در اصل نتونستم به هیچکدومشون شیر بدم سر اولی خیلی حرف شنیدم اما مزیت هاشو دیدم که یه وقتایی میتونم پیش کسی بذارم.یا مثلا من تو بارداری و زایمانم چندین روز بیمارستان بودم اصلا نتونستم واسه پسرم وقت بذارم.الان اینقدر ریخت و پاش می‌کنه ولی می‌خوام لذت ببرم از این روزام.منم بارها با افسردگی جنگیدم و فقط و فقط خودم به خودم کمک کردم

تو دختر خیلی خیلی مهربونی هستی.اینو منی که تا حالا ندیدمت کاملا میتونم از این فاصله حس کنم.مهربونی بیش از حدش به خودن آسیب میزنه درنورد خودت هم مهربون باش بچه بزرگ میشه میره پی زندگیش ا۱لا یادش نمی مونه که شیرخشک خورده یا شیرمادر. اصلا یادش نمیمونه کا مادر دلتنگش بوده یا نه.مهم اینه که تو محبت میکنی بهشون.دوسش داری ولی عذاب وجدان نمیذاره اینو بپذیری.نکن عزیزم.با خودت نکن اینجوری.

عزیزم.بارها ازت خواستم اینبار محکم و با اطمینان بیشتری بهت میگم خودت دوست داشته باش.کمی،خود خواه باش.خودتو تحویل بگیر.بعدش همه جیز درست میشه.ادمی که خودشو دوست داشته باشه بقیه رم میتونه دوست داشته باشه.

عزیزم افسردگی گرفتی سعی کن درمانش کنی چون این حال بدت مستقیما روی بچه ها ، همسر و زندگیت تاثیر میزاره. من خودم بعد زایمان اولم تا حدودی افسردگی گرفتم ولی متاسفانه بهش توجهی نکردم و خود به خود بعد یه مدت بهتر شد ولی کامل درمان نشد بعد که دخترمو حامله شدم دوباره افسردگیم با شدت بیشتری برگشت و همش میگم برا بچه دوم خیلی زود بود هنوز رادین کامل مستقل نشده به من نیاز داره و من نمیتونم مثل قبل براش وقت بزارم از طرفی برا دخترمم نمیتونم صد درصد خودمو بزارم و عذاب وجدان می گیرم ولی بازم خیلی خودمو سرگرم میکنم تا به این چیزا فکر نکنم، آشپزی میکنم، کیک درست میکنم، آهنگای شاد گوش میکنم و گاهی وقتا در حد یکی دو ساعت بچه ها رو می‌زارم پیش مامانم و میرم بیرون. این کارا باعث شدن یه کم حالم بهتر بشه

سها رشیدی رو تو اینستا فالو کن اونم دوتا بچه دقیقا تو مایه های شما داره اونم میگه خسته کننده س اما با روتین و نظم زندگیشو پیش میبره قطعا ازش بیشتر یاد میگیری منم اونو میبینم انگیزه میگیرم،منم افسرده م مدام گریه میکنم و حالم بده

خواهرم افسردگی گرفتی دیگه بزرگه روبزارمهد کوچیکه رو خوابوندی استراحت کن آهنگ بزار برقص ورزش کن یه فیلم طنز نگاه کن یه سریال خوب بزار نقاشی بکش لاک بزن لباس بخر زنگ بزن با کسی که دوسش داری حرف بزن یا یه مشاور کوچیکه روبزار کالسکه هرروز بروهواخوری

(چون راومهرخیلی بهم میچسبه وواقعا از نگاه های بقیه به بچه م وخودم خجالت میکشم)،متاسفانه خونه پدرم هم دوست ندارم برم چون مثلا یه روز اونجا هستپ حداقل سه چهارباربه الفاظ مختلف میگن چرا دومی رو آوردی،ولی یه چیزی خیلی اذیتم میکنه اونم اینه که حس میکنم بچه کوچیکمو کمتر از بزرگه دوست دارم😔دلم براش تنگ نمیشه حتی اگه یه روز نبینمش😔از یه طرف شبا گریه میکنم چراشیرمنو نمیخوره از اون طرف یه احساس خیلی بدی دارم هی میگم من این بچه رو نمیخوام😔هی میگم من که نمیتونستم مراقبش باشم چرا اصلا برای بارداری اقدام کردم،از اون طرف غصه میخورم چرااینقدهدوزنش پایینه میگم اگه من شیرمیدادم این طوری نمیشد
دوست دارم😔دلم براش تنگ نمیشه حتی اگه یه روز نبینمش😔از یه طرف شبا گریه میکنم چراشیرمنو نمیخوره از اون طرف یه احساس خیلی بدی دارم هی میگم من این بچه رو نمیخوام😔هی میگم من که نمیتونستم مراقبش باشم چرا اصلا برای بارداری اقدام کردم،از اون طرف غصه میخورم چرااینقدهدوزنش پایینه میگم اگه من شیرمیدادم این طوری نمیشد

سوال های مرتبط

مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
سلام دوستان کم و بیش از وصعیت من خبردارین یه کم از نظر مالی تحت فشارهستیم ، از طرفی بچه دیگه شیرمنو ول کرده ولی اگه بدوشم شیرمیاد، دکترمن میگه شیرتوباشیردوش برقی بگیر به بچه بده شیردوش قیمت کردم گفتن دو تومن، میخوام برم بگیرم ولی مادرم میگه دیگه ول کن دلم برای بچه م میسوزه که از شیر مادرمحروم شده میگم ن
حالا تا میتونم بدوشم بده بهش نمیدونم شاید یه هفته از شیردوش استفاده کنم شاید یه ماه شاید شش ماه، شما جای من باشید میخرید؟ دلم که پیش شیرخودنش موند واقعا روح وروانم متلاشی شد که این بچه سینه رو نگرفت حس میکنم اون پیوندی که باید بین ما درست بشه نشد، میگم حداقل باشیشه شیرمنو بخوره، اینم‌بگم درسته الان راحت نمیتونم این دوتومن رو خرج کنم ولی شوهرم توی دوهفته گدشته ده کرم طلا فروخته که دو ونیم گرمش مال همین بچه م بوده😔و خب مثه همیشه صدتومن هم به من نداده الانم میگه حق نداری ازم پبدرسی چقدر پول دارم تا کارکردم پولم زیادشد بهت میگم! بخوام منتطر شوهرم بمونم سه ماه دیگه هم نمیخره مگه اینکه امروز بریم بیرون بگم بریم شیردوش بخریم شاید راصی بشه
مامان نرگس و فاطمه مامان نرگس و فاطمه ۳ سالگی