خب ادامه تجربم
من فک میکردم چون دوسانت باز شده با یکم پیاده روی و رابطه خیلی زود میزام اما اینطور نشد و من هیچ دردی نداشتم حتی ی کمر درد ساده ام و میگفتم نا ۴۰ هفته دیگ ممیزام تا شدم ۳۸ هفته و ۴ روز ک ۹ماه رو کامل کرده بودم یهو صب ساعت ۷نیم با دل درد شدید ازخاب پریدم فک کردم مثانم پرشده بخاطر اونه بلن خواستم بشم برم سرویس ک یهو اب گرمی ازم امد تا رو زانوم ترسیدم و حدسم زدم ک ممکن کیسه ابم پاره شده باشه و رفتم دسشویی برگشتم خواستم ساعت بگیرم ک دردم چن ساعت ی بار و شوهرمو بیدار کردم گفتم دردم فک کنم شروع شده اون رف دوش بگیره فک میکرد خیلی وقت دارم ک برا زایمان من ساعت ک گرفتم دیدم ۳ دیقه ی بار من شنیده بودن اول از ی ساعت ی بار شروع میشه بعد کم کم میشه تا ۳ دیقه ولی من یهو همون ۳ دیقه ی بار بود سریع شوهرم امد و ماشین اورد مامانم امد و ساعت ۸ رفتیم بیمارستان من خیلی درد داشتم و تا بستریم کردن شد ۸نیم و معاینم کردن گفتن اره کیسه ابت خالی شده و ۴ سانتی و منو بردن اتاق زایمان اونجا دردم واقعا خیلی زیاد بود ولی هنوز قابل تحمل بود شد ساعت ۹ صب ک گفتم تورخدا دردم زیاده بیاید مایعنه کنید ک چن سانت شدم ک گفتن شدم ۶ سانت بعد دردام اینجا خیلی بد شده بود هروقت شروع میشد

۵ پاسخ

واقعا نفسم گرفته میشد فقط با اینک نفسمو با بینی بگیرمو با دهن فوت کنم بیرون میتونستم تحملش کنم دیگ تحمل نداشتم ک ساعت شد ۹/۱۰دیقه ک باز گفتم معاینم کنید گفتن خانم هر یک ساعت یک سانت باز میشه گفتم بخدا داره بچم بهم فشار میاره الاناس ب دنیا بیاد من کامل حس میکردم فشار دخترمو ک یهو گفتم بخدا داره بدنیامیاد ک امدن دیدن اره کامل دهانه باز شده و موقعه زایمانمه و اون موقع گفتن ک زور بزن من خیلی کمتر از دخترم زور زدم براامدنش اون خودش خیلی عجله داشت ک با چن تا زود فکنم تو س مرحله زور بچم ب دنیاامد ساعت ۹نیم

و زایمانم خیلی زود تموم شد و کلی تعجب کردن ولی من پیاده روی خیلی انجام داده بودم از اول بارداریم تا هفته ۳۵خودم کارای خونه رو انجام میدادم ولی از ۳۵تا ۳۷ استراحت بودم و بعدش باز مجدد کارمیکردم ورزشای قبل زایمان انجام دادم و رابطه عمیق بدون جلوگیری داشتم‌
زایمانم عالی بود ولی بخاطر کمرکاری ماماها و پرستارا خیلی بخیه خوردم تو ۲۰دیقه بچم ب دنیاامد ولی ۲ساعت تمام بخیه خوردم و واقعا بخیه خوردن از بچه اوردن بیشتر زجرم داد

روزی چند ساعت پیاده روی میکردی چند روز یکبار رابطه داشتی شیاف یا حموم داغ یا ورزشم داشتی من هنو هیچ دردم نگرفته

یعنی‌با اینک انقدر باز بودی انقدر راحت زایمان کردی آخرش برش دادن؟؟؟؟
چه زمانی برش دادن عزیزم

مبارک باشه عزیزم بچه اولته؟از چند هفته پیاده روی رو شروع کردی؟روزی چقدر؟قبل از اینکه استراحت مطلق بشی هم پیاده روی داشتی یا نه؟

سوال های مرتبط

مامان مهیار🤎🧸 مامان مهیار🤎🧸 ۲ ماهگی
سلام خانوما اومدم تجربه زایمانم رو براتون بزارم

من ۴۰ هفتم بود هنوز زایمان نکرده بودم همون روز ک ۴۰ هفته شدم رفتم پیاده روی فقط ۲ ساعت پیاده روی کردی بعداز ظهرم رفتم پیاده روی ۱ ساعت بعد شبش درد داشتم خیلی خیلی کم بود اینقد کم بود ک خوابیدم تا صب بعد صبح ساعت ۶ ونیم بیدار شدم برا همسرم چایی دم کنم دیدم دارم هی خیس میشم بعدش تا ساعت ۸ صبر کردم دیگ ساعت ۸ رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت فعلن ک خیس نیستی بزار تست بزنم تست ک زد گفت اره کیسه ابش نشتی دارع دیگ من رو بستری کردن بخاطر نشتی کیسه اب بعدش گفت چون ک نشتی داشته خود ب خود پیشرفت میکته وقتی ک اولین معاینه رو کرد ۲ سانت بودم دیگ ساعت ۹ شد بعد ۱ ساعت دیدن هیچ پیشرفتی نداشتم امپول فشار زدن من دیگ از ساعت ۱۲ دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود ساعت ۳ کیسه ابمو پاره کردن دیگ ساعت ۶و نیم عصر بود هنو تازه ۳ سانت بودم مامام اومد هی ورزشم میداد ساعت ۸ ۴ سانت شدم بعد ۴سانت دردام زیاد شد فقط ورزش میکردم هی اسکات عمیق میزدم دیگ ساعتای ۹ونیم بود گفت ۵ چقد دیر پیشرفت میکنی چهار نفر زایمان کردن تو هنوز زایمان نکردی بعدش پیشرفتم زیاد شد ساعت ۱۱ ۷سانت بودم ۱۲ ۸سانت دیگ ساعتا ۱ونیم بود ک من فول شدم بردنم رو تخت زایمان ۳ تازور زدم اقا مهیارم رو گذاشتن رو سینم🥹😍و بگم مامام خیلی خوب بود هی ک میدید دردام خیلی شد میبردم دوش اب گرم اروم میشد دردم
مامان مهراد مامان مهراد روزهای ابتدایی تولد
سه روزه طبیعی زایمان کردم
شنبه ساعت هفت صبح که از خواب بیدار شدم رفتم سرویس خونریزی کردم اماده شدم و رفتم بیمارستان دهانه رحمم دوسانت باز شده بود ولی بستری نمیکردن گفتن برو زیر دوش اب گرم و راه برو ساعت ده بیا ساعت ده رفتم هنوز تغییری نکرده بود گفت عصر بیا دیگه امدم خونه و درد داشتم و راه میرفتم ساعتای چهار عصررفتم دهانه رحمم ازدوسانت بع سه سانت باز شده بود ماما گفت میخوای کمکت کنم گفتم اره گفت تو زور بزن بعد دو سانتم اون باز کرد شدم پنج سانت ماما گفت یک ساعت راه برو که بعد بستریت کنم ساعتای شیش عصر بستریم کردن بعد دکتر امد کیسه اب و پاره کرد از اون جا دردام خیلی خیلی زیاد شد دهانه رحمم ب هشت سانت رسید باز ماما گفت بیام کمکت کنم فک کردم مث اون دفعه دردی چیزی نداره تا امد دستشو روی شکمم فشار میداد و اونجا روهم محکم فشار میداد نفسم بند امده بود نتونستم بزارم ادامه بدم. باز خیلی درد داشتم دیگه گفتم دوباره بیاد دیگه فول شدم و باید زور میزدم ساعت هشت و خورده شده بود دیگه زور زدم و ساعت یه ربع به نه بردن منو اتاق زایمان ساعت نه دیگه زایمان کردم
مامان دخملی مامان دخملی ۲ ماهگی
سلام خانما منم اومدم از تجربه ی زایمان طبیعم بزارم بزاتون
😍پارت یک 😍
خب خب خب از ۱۴ ساعت پنج صب انقباضام شروع شد ولی منظم نبود گه گاهی منظم میشد و گاهی ن منظم نیس دردام قابل تحمل بود موندم ساعت تا ساعت ۱۲ شب رفتم بیمارستان ازم ان اس تی گرفتن و معاینم کردن فقط دوسانت بازه گفتن برو پیاده روی کن رفتم پباده روی کردم دو ساعتی برگشتم گفتن ۳ سانت برو صب ساعت ۶ بیا ساعت ۶ دیگه بزور خودمو نگه داشتم رفتم بازم معاینه و ان اس تی ولی بازم همون ۳ سانت بودم بازم فرستادنم ورزشو و پیاده روی تا ساعت ۱۲ ظهر مامام اومد خودش معاینم کرد ولی هنوزم ۳سانت بودم دکتر میگف درادات درد اصلی زایمان نیس وقتت هنوزه بهم پوزیشن سجده داد انجام بدم در عرض ی ساعت من فول شدم و فرستادنم رو تخت زایمان و ازمن ی نصیحت بجای جیغ کشیدن فقط موقه انقباضای شدید زور محکم بزنید و موقه ایی ک درد میره نفسهای عمیق بکشید مامام گف سر بچه مشخصه و دقیق ساعت ۳ و نیم دنیا خانوم بدنیا اومد و موقه ایی ک بچه رو گذاشتن بغلم ک این لحظه رو برا همه چشم انتظارا ارزو کردم 😍❤️
۱۴۰۳/۱۰/۱۵
مامان گل پسر مامان گل پسر روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
من تجربه ی خوبی از زایمان طبیعی نداشتم. اگر تصمیم قطعی دارید ک طبیعی زایمان کنید و ممکنه با خوندن متن من بترسید، پس بی خیال شید و ازش بگذرید.
۳۹ هفته ام تموم شده بود ک صبح ساعت پنج و نیم ، دیدم آب و خون ازم خارج میشه. البته کم کم.‌ زنگ زدم بیمارستان و گفتن ک برم برای بستری. ساعت هشت بستری شدم و آمپول فشار زدن. دردهام شروع شد. قرار بود ک من یک زایمان طبیعی بدون درد رو تجربه کنم! این قولی بود ک دکترم داده بود. تا ساعت ده درد کشیدم تقریبا پنج سانت بودم ک اپیدورال کردن.‌ از ده تا یک بی حس بودم و ده سانت شدم. دکترم دیرتر اومد. تقریبا ساعت یک بود ک اومد.‌ از ساعت یک به من بی حسی نزدن و اثر اپیدورال هم رفته بود.‌گفتن اگر بی حس کنیم نمیتونی زور بزنی. از ساعت یک ظهر دکتر و ماما و چند نفر دیگه بودن. ساعت دو بود و من دیگه توان زور زدن نداشتم. تمام بدنم درد میکرد. هر بار ک دردم شروع میشد به خودم میگفتم چرا فکر کردم اپیدوارال یعنی هیچ دردی متوجه نمیشیم.‌؟! دیگه ساعت دو شد و دکتر ناامید شد ک من بتونم با زور زدن بچمو به دنیا بیارم.‌ شنیدم ک دکتر گفت دستگاه رو بیارید، کاپو وصل کنید و ....
دو نفر از تختم رفتن بالا و اقتادن روی شکمم. از طرفی دستگاه وکیوم وصل کردن و از طرفی هم شکممو فشار میدادن. فشااااار، جوری ک حس میکردم تمام محتویات شکمم داره از پهلوهام میزنه بیرون.‌ وسطاش مشکل قلبی پیدا کردم و متخصص قلب آوردن. با اینکه من اصلا مشکل قلبی نداشتم. اونم دارو داد و ادامه ی فشارها!!!
ساعت سه بود ک بچم به دنیا اومد، گریه نکرد! متخصص اطفال آوردن.‌ بهش اکسیژن وصل کردن، و پنج دقیقه ی بعد گریه کرد! حالم اصلا خوب نبود، تمام اتاق زایمان پر بود از خون.‌ در و دیوار!
مامان فندوق مامان فندوق ۳ ماهگی
تجربه زایمان 😵‍💫😵‍💫😵‍💫
من ۳۵ هفته و ۴ روزم بود ک شب ساعت یازدهونیم همین ک تو تختم دراز کشیدم چشامو بستم اول احساس کردم دستشویی دارم اما یهو ی عالمه اب گرم ریخت رو لباسام جوری ک پاشودم کله پیرهنم خیس بود دیگه شوهرمو مامانمو بیدار کردم سریع رفتیم بیمارستان تو راه همینجوری اب کیسه ابم تخلیه میشد خیلی ترسیده بودم و مدام خدارو صدا میکردم ک تو راه چیزی نشه چون اخر شب بود ترافیک نبودو چهل دقیقه ای رسیدیم بیمارستان تا رسیدم ان اس تی وصل کردن بهم معاینم کردن گفتن دو سانتی دردم داشتم زنگ زدن دکترم سریع خودشو رسوند رفتم اتاق عمل کل عملمم بیست دیقه نشد سوند گذاشتنم درد زیادی نداره نترسید امپول بی حسیم همینطور بعد عمل تو ریکاوری کل تنم میلرزید تا یک ساعت لرز داشتم رفتم تو بخش بی حسیم ک رفت دردام شروع شد با پمپ دردو شیاف اروم شدم یکم اما فردا صبحش گفتن باید پاشی راه بری ب معنی واقعی مرگو جلو چشمم دیدم خیلی سخت بود اما هر جور بود انجامش دادم الانم دردام خوب نشده و نشستن پاشودن برام سخته کمرو زانو دل و کتفم درد میکنه اما ب خاطر پسرم ک بستریه باید زود سرپا بشم
در اخر خواستم بگم با قلبای پاکتون برا سلامتی بچم دعا کنید
مامان طاهر مامان طاهر ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی دوم .
پریشب با سردرد شدید رفتم بیمارستان و با ترس فشار بالا بستری کردن . دکترم گفت صبح آمپول فشارو شروع کنن . منم که یکی دو هفته رو همون دوسانت مونده بودم . خلاصه صبح شد ساعت ۶ و سرم شروع شد . همون دقایق اول دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود . خلاصه گذشت و گذشت دردام خیلی زیاد شد ک معاینه کردن هنوزم ۲ سانت بودم . گفتن دیگ وقتشه کیسه ابو پاره کنیم . کیسه ابو پاره کردن در لحظه شدم ۶ سانت و دیگ خواستم گاز بیدردی رو بدن بهم . حالا این گاز چیه 😂😂 نفس میکشم دیگ منگ منگم انکار می‌خوام غش کنم . خلاصه درد داری ولی نمیتونی صداتو دربیاری. تا اینکه شدم ۸ سانت و دیگ گازو ازم گرفتن . ولی ی حس خیلی جالبی داشت گاز . دیگ وقتش بود فقط زور بزنم . ماما می‌گفت هرچی بیشتر زور بزنی زودتر ب دنیا میاد دیگ فقط دست توعه. منم تو اثر گاز درست حسابی نمیتونم زور بزنم و تمرکز کنم . خلاصه کل زایمانم ی ساعت هم طول نکشید ولی ی دردی بود ک صدسال از یادم نمیره 😭😭
مامان هیلدا مامان هیلدا ۲ ماهگی
زایمان سزارین پارت ۲
بعداینکه بچه ب دنیا اومد و صداشو شنیدم ی حسی داشتم ک اصلا نمیشه توصیف کرد فقط اشک بود ک از چشمام میومد..تو اون لحظه همه رو دعا کردم..بعدش اوردنم ریکاوری یکم سردم بود هیچ دردی نداشتم اصلا حس میکردم فلج شدم😅 ساعت ۶ اوردن بخش منو.تا ساعت ۱۰ ۱۱ هیچ دردی نداشتم بعد کم کم بی حسی رفت و من دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود در حد درد پریودی..اوردن بهم چای عسل دادن گفتن بخور اگ حالت تهوع نداشتی کم کم غدا بخور.اونو ک خوردم چنددیقه بعد گلاب ب روتون یهو بالااوردم فقط اون لحظه خیلی اذیت شدم و بخیه هام تیر کشید.دگ لباسام و همه چی کثیف شد پرستار اومد گف باید پاشی بریم عوض کنم همه چیتو.منم بلندشدم اروم راه رفتم.اونقدری ک من ازاولین راه رفتن شنیده بودم وحشت داشتم ولی واقعا دردش واس منی ک خیلی کم طاقتم قابل تحمل بود.خلاصه ک همه چیمو عوض کردن و اومدم دراز کشیدم دردم زیاد بود شیاف گذاشتن یکم بهتر شدم دگ کم کم غذا خوردم خیلی کم خوردم میترسیدم باز حالم بد شه.خرما و ابمیوه خیلی خوبه حتما بخورید.اخرشب ام سوند رو کشیدن یک لحظه درد داشت فقط.فرداشم ساعت ۱۲ مرخص شدم.
مامان نــــورا💖 مامان نــــورا💖 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من
صبح روز 25 ام ک از خواب بیدار شدم صبحونه خوردم و زدم بیرون پیاده روی ورزش و بدو بدو😂
تقریبا 3ساعت بیرون بودم راه میرفتم و ورزش میکردم تلاش برای اومدن نورا خانوم بعد ساعتای12/1ظهر بود تو حیاط نشسته بودم سرفه زدم دیدم ی ابی اورد ازم بعد دوباره سرفه زدم ببینم واقعا اب بود یا ن دیدم اره بعدش اومدم ب مامانم گفتم اینجوری بعدشم زنگ زدم همسرم گفتم اینجوری شده بیا خونه مامانم ک بریم بیمارستان منم تا همسرم بیاد رفتم حموم دوش بگیرم و اماده شم ک بریم
دیگه رفتیم و تست نشی گرفتنو دیدن بله سری گفتن لباساتو عوض کن و همراهت بره پرونده تشکیل بده دیگه منو بردنو بستری شدم منم دراز کشیدم بهم ان اس تی وصل کردن من همنجوری بدون درد بودم تا دو سه ساعتی هی میومدن میگفتن درد نداری میگفتم نه و باز میرفتن بعد دیگه اومدن بهم امپول فشار وصل کردن دردام شروع شد اصلا باز نبود دهانه رحمم در عرض ی ساعت شدم 5سانت بعد دیگه گفتم دردم زیاد شده بیاین بی حسی بزنین باز بیحسی زدن من دو ساعت خوابیدم😂
باز اومدن وصل کردن انقد دردام زیاد شده بود ک تحمل نداشتم کلا ی ربع این درد بود ک دیدم داره بهم زور میاد اومدن دیدن گفتن بچه داره میاد سری گفتن بریم اتاق زایمان با 4تا زور نینیم اومد و شد زندگی من
ولی واقعا دارم میگم زایمانم خیلی راحت بود کلا من 4ساعت بیشتر درد نکشیدم فقط اون ی ربع اخر دردا وحشتناک شد ک دخترم میخاست بیاد💖