۱۰ پاسخ

دقیقا تا بلند میشم گریه میکنه اگه کسی کنارش باشع دنبال من نمیاد البته گاهی هم میاد باورت میشه من اصلا خودمو یادم رفته دیگه از دست این بچه کار خونه غذا درست کردن ظرف شستن مواظبت از بچه واقعا دیگه برا خودم وقت ندارم وظایف همسری هم که هست

هم دردیم یه سرویس نمیشه رفتا

یعنی دیونه شدم
نمیدونم دیگه چکار کنم
غذا درست کردن خیلی سخته باهاش سریع میاد تا بغل پله آشپزخونه با گریه
اونوقت باید سریع بگیرمش وگرنه سرش میخوره ب پله
دستشویی ک کلا نمیشه رفت دل و جراتش ندارم تنها بزارمش برم دستشویی همش مثل بچه مرغابی ها دنبال مامانشونن هستن اینم دنبال منه
نمیزاره کارهام بکنم ظرف بشورم
کلافه شدم یکی ببینه میگه چقدر تنبلم از کارها ولی خوب واقعا نمیشه گذاشتش رفت
اگر تنها بزاریم ک یهو به یه جایی میخوره یا یه چی میکنه دهنش
هم چسبیده است هم جارو برقی

بخدا همش میگه وصلم باش هی نق نق نق هیچکار نمیذاره بکنم

من جرئت نمیکنم ولش کنم از همه جا می‌ره بالا

ای خواهر دیروز رفتم مهمونی خیر سرم یک دقیقه هم ازم جدا نشد حتی بغل عمه هاش نرفت فقط من گفتم دیگه مهمونی نمیرم تمام ☹️

پسرررر منم چسبیده بهم وابستگیشون تو این ماهاااا زیاده

من به دخترم میگم سنجاق قفلی کوچولو چون کلا وصله بهم

در اصل من نمیتونم از کنارش جم بخورم😔بله افسردگی داریم😔

تو روروئک بزارش

سوال های مرتبط

مامان قندعسل🥺🧸 مامان قندعسل🥺🧸 ۱۰ ماهگی