ادامه تاپیک قبل

یک ماه گذشت و گندم شد ۳۲ روزه شوهرم اومد دنبالم ک بریم بندر خونمون بابام گفت بیارینش کرمان پیش فلان دکتر میگن خوبه
ما ک میدونستم فایده ای نداره برا اینکه بابام ناراحت نشه رفتیم
دکتره اسمش خاطرم نیس ولی بابام خوب یادشه همیشه میگه من دست گندمو میگیرم میرم پیشش میگم این همون بچه ای بود ک میگفتی بچه آدم نمیشه!! تو دکتری حالا!!

رفتیم پیشش و گفت اگ دکتر فلاح گفته تشنجه پس تشنجه من علمش رو ندارم اما آزمایشش نشون میده تیروعید داره فورا ببرین فلان بیمارستان و دوباره آزمایش بگیرین 😭
رفتیم و آزمایش گرفتیم دوباره بچم سوراخ سوراخ شد و نتیجه فردا آماده میشد شوهرم مرخصیش تموم شد و برگشتیم بابام قرار شد فردا بره جواب رو بگیره و نشون دکتر بده
فردا شد و جواب رو نشون دکتر داد و گفت اره تیروعید داره حتما سریع دارو رو شروع کن فردا شروع نکنی و همین امروز شروع کن بابام گفت دکتر خوب مبشه؟ دکتر گفت ن! من ب تو ک پدربزرگشی میگم این بچه بچه نمیشه!
فقط فکر کردن ب حال بابام ک این حرف و شنید داره دیونه ام میکنه 😔
بابام زنگ زد ب شوهرم گفت میگ تیروعید داره همین حالا هم دارو بدین بهش ب صب نکشه ک دیره
ما داشتیم روانی میشدیم همه امیدمونو از دست داده بودیم
شوهرم گفت مژده برم اینجا ب ی دکتر دیگ نشون بدم اگ گفت تیروعیده ک دارو بدیم گفتم باشه

بارداری و زایمان

تصویر
۲ پاسخ

الان خوب شده دخترت؟

خدا حفظت کنه کوچولو

سوال های مرتبط

مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۱۷ ماهگی
ادامه تاپیک قبل
سه چهار روز گذشت دیدیم اصلا بهتر نمیشه ک بدتر هم میشه تکون خوردناش داره ببشتر مبشه!
پاشدیم رفتیم یزد
ک کاش هیچوقت نمیرفتیم😔
تو راه همش سرچ میکزدیم بهترین دکتر مغز و اعصاب کودکان یزد چند تا دکتر اومد ک بهترینش تو نت دکتر راضیه فلاح بود!
حیف اسم دکتر☺️
رفتیم مطبش پر بود از آدم
ایقد پر ک تو کوچه ‌ایستاده بودن بعضیا
نوبت نمیداد میگفت برو پنج ماه دیگ! با زیر میزی و التماس بهمون نوبت داد شوهرم حتی اشکش هم درومد 😔
منشی گفت آخرین نفر میفرستمتون تو ،گفت دکتر نوار مغز هیچ کجا رو قبول نداره باید اینجا نوار مغز بگیری!۹۰۰ بکش برو تو نوار مغز بگیر!
وقتی رفتیم تو دکتر نوار رو دید گفت نوارش خوبه فعلا این دارو ها رو بده و برو ام ار ای و آزمایش بگیر ازش
گفتیم خوب میشه خانوم دکتر گفت انشالله!
فرداش رفتیم آزمایش بگیریم😭از این آزمایشگاه ب اون آزمایشگاه همه دست بچمو سوراخ میکردن بعد میگفتن نمیشه! دستش خیلی کوچیکه رگ نداره!ما نمینونیم !😭
بالاخره ی نفرو پیدا کردیم با بدبختی از بچم خون گرفتن بچم ایقد جیغ زد ایقد جیغ زد چطور دیدم و طاقت اوبردم نمیدونم
وقتی گفتن بیا بچتو ببر ازش خون گرفتیم خون بود ک رو میز و صندلی و .. ریخته بود
ام ار ای هم بچه چند روزه رو بیهوش کردن و ام آر ای گرفتن ازش😔
آزمایش و ام ار ای رو بردیم ب دکتر نشون دادیم گفت اها ببین پرولاکتیک بچتون بالاس بخاطر همینه
فلان فلان فلان دارو هم اضافه بر اون قبلی ها بده بخوره
دو ماه دیگ بیارش!
وای دنیا داشت برام تموم میشه دیگه انگار آخر دنیا بود برام

بارداری و زایمان
مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۱۷ ماهگی
ادامه تاپیک قبل

این شد معجزه زندگی ما که شوهرم رفت پیش دکتر دیوبند
دکتر دیوبند گفت بچه شما ن تیروغید داره ن تشنج میکنه
گفت رشته من اطفاله ولی اینو میدونم ک این تشنج نیس و بهش میگن میوکلونوس شیرخوارگی!
ولی برای اینکه مطمئن بشی پاشو بچه رو ببر تهران مرکز طبی کودکان
اونجا همه چی مشخص میشه!
همیشه خودمو لعنت میفرستم ک چرا زودتر بچمو نبردم تهران
سریع بلیط پرواز گرفتیم و ساعت چهار صبح پرواز بود
راه افتادیم و شش هفت صبح تهران بودیم
سریع با همون چمدون زفتیم بیمارستان ولی بهمون نوبت نمیدادن
همونجا گندم داشت بدنش تکون میخورد گفتیم نگاه کنین داره تشنج میکنه !!!
سریع دکترای بخش اطفال دورش جمع شدن همه و آزمایشا و ام ار ای رو دیدن و گفتن چیزی ما نمیبینیم ولی وایسا میفرستیمت دکتر مغز و اعصاب
ما رو بردن پیش دکتر
دکتر محمودی بودن
اونجا بهمون خندید و گفت شما دوتا پدر و مادر مریضین ن بچه!
بچه سالم سالمه برو برامون خرما بیار😂
گفتیم راس میگین دکتر
گفت برین بیرون نمیخام ببینمتون😂همه اینا با خنده گفت
اونجا بود ک اولین خنده بعد این همه غصه رو لبمون نشست
شوهرم گفت من ب همین ی دکتر اعتماد نمیکنم بیا ببریمش چند تا دکتر دیگ

بارداری و زایمان
مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۱۷ ماهگی
روز تولد بچهامون برای همتون بهترین خاطره س
اما برای من و خونوادم خیلی خاطره ی دردناکیه
میخام اینجا بگم شاید بدرد یک نفر خورد که به دکترا ب همین راحتی اعتماد نکنه
درست پارسال تو همچین روزی فرشته من دنیا اومد
یک تیر ۴۰۲ ساعت هشت و نیم صبح با عمل سزارین گندم کوچولوی من دنیا اومد
ی دختر تپل و سفیددد و ناز دکتر تا گندمو دید گفت وای چقدر تپله
همه چی خوب بود تا شب که تو بغلم خواب بود دیدم بدنش داره تکون میخوره به پرستار گفتم گفت بزار قندش رو چک کنم چک کرد گفت مشکلی نداره
صبح شد و ما مرخص شدیم و همه چی تا فرداش خوب بود
فردا سوار ماشین شدیم ک بریم شنوایی سنجی دیدم تو ماشین خیلی داره بدنش تکون میخوره ازش فیلم گرفتمو همونجا سریع بردیمش دکتر
پیش همون دکتری که تو بیمارستان اومد بالا سرم دکتر مشفق!
خانومای بندری میشناسن این دکترو ب شدت بداخلاق و تنده
من رفتم‌داخل گفت چی شده فیلمو نشون دادم، گفت نمیگم فیلم نشون بده بگو چی شده بغض تو گلوم نمیزاشت حرف بزنم گفت حرف میزنی یا ن گریه هاتو بزار برا تو خونه
گفتم بدنش تکون میخوره خلاصه ی عالمه سوال پرسید و فیلم و تا دید گفت تشنج ببر بستری کن!
اولین بار کلمه تشنج رو از دهن همین‌ دکتر شنیدم و نگو ک این تازه اول راه بود
ی جوری گریه میکردمو از مطب اومدم بیرون ک همه مامانایی ک تو مطب بودن دورم جمع شدن گفتن چی شده
شوهرمم نشسته بود بیرون راهش نمیدادن تو میگفتن فقط یک نفر بره داخل
خلاصه ب شوهرم گفتم دکتر میگ تشنج گفت ببریم ی دکتر دیگ
بردیم دو سه تا دکتر دیگ و همه گفتن تشنج!
آخرین دکتری ک بردیم دکتر رحمتی بود گفت ببر بیمارستان کودکان بستری کن
من شکمم پاره بخیه هام باز بچم همش سه روزش بود!

بارداری و زایمان
مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۱۷ ماهگی
ادامه تاپیک قبل

از یکی پرسیدیم بهترین دکتر مغز و اعصاب کودکان تهران کیه گفت دکتر اشرفی اگ پیش اون تونستین ببرین دیگه پیش هیچ دکتر دیگ نبر ولی نوبت نمیده اگ نوبت بگیری عالیه
رفتیم مطبش و با التماس نوبت گرفتیم اینم گفت اخرین نفر برین تو
از پنج عصر رفتیم تا دوازده. شب نوبتمون شد
رفتیم داخل و دکتر گفت اره تشنج نیس و میوکلونس شیرخوارگی و گفت داروهاش و یهو قط نکنین و یواش یواش تو یک ماه قط کنین
با لبی خندون و دلی شاد برگشتیم بندر😍
خدا بچمونو بهمون بخشید و دخترم بعد از یک ماه و نیم تازه اون چشمای قشنگش رو باز کرد
چون ایقد دارو میخورد توان نداشت چشماشو باز کنه خدا ما رو ببخشه ک از امانتش درست محافظت نکردیم و سپردیمش به آدمای پول پرست و بی سواد این دنیا ک الکی بهشون میگن دکتر!
دیگ بماند ک من و شوهرم اندازه بیست سال پیر شدیم و شوهرم کل موهاش سفید شد

تو این یک ماهی ک نمیدونستیم بچمون سالمه و فکر میکردیم مریضه من مدام از خدا اینو میپرسیدم که چرا ما اصلا من بد
چرا مهدی!
مهدی ای که تاحالا ب هیچکس بدی نکرده
مهدی ای که عالم و آدم ازش راضی ان
مهدی ای که قلبش مث آیینه صافه
چرا با بچه امون داری امتحانمون میکنی ک داشتم کفر میگفتم 😔
خدا ما رو خیلی دوس داره ما رو از جهنم نجات داد
جون دوباره بهمون داد
من دوبار متولد شدم
ی بار سال ۷۵ و ی بار وقتی گفتن بچت سالمه🥹 شکرت خداا

بارداری و زایمان
مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۱۷ ماهگی
ادامه تاپیک قبل

هیچی از بچه داری نمیفهمیدم تک و تنها بودم تو بیمارستان حتی پوشک بستن هم بلد نبودم!!
اونجا فقط اشک میریختم تنها کاری ک از دستم برمیومد فقط گریه بود سرمم به شدت درد میکرد از عوارض داروی بی حسی ک نمیتونستم سزمو تکون بدم اما اصلا برام مهم نبود فقط فکر بچم بود ک روانیم میکرد
من تا اون روز تا حالا اشک شوهرمو ندیده بودم ک جلو بیمارستان اومد بهم سر بزنه و دیدم داره اشکاشو پاک میکنه
دیگ بماند ک پرستارا همشون بهم متلک مینداختن ک تو چ مادری هستی مادر باید قوی باشه تو همش گریه میکنی اصلا تو ک اینطوری چرا بچه اوبردی!
دیدیم هیچ رسیدگی ای نمیکنن داریم داغون میشیم با رضایت حودمون مرخصش کردیم و بردیم دکتر مغز و اعصاب ک کاش پام فلج میشد نمیبردم بچمو
بردیم پیش دکتر معیری و گفت نوار مغز بگیر
نوار مغز گرفتیم و گفت هیچی نشون نمیده پس حتما تشنج خفیف داره!!! این دوتا دارو رو هشت روز بخوره و دوباره بیارش!!
ما دوتا پدر و مادر بی تجربه چمیدونستیم دکترا هم میتونن ایقد بی رحم باشن ک برای جیب خودشون الکی ب بچه سه چهار روزه دارو بدن! اونم داروی اعصاب!

خلاصه اومدیم شهرستان خونه بابام تا هشت روزش بگذره!
بابام عمل قلب کرده نباید میفهمید این جریان رو
ی روز کل دایی ها و خاله هام و پدربزرگ مادربزرگم اومدن دیدن گندم
بابام هی میرفت تو اتاق گندمو نگاه میکرد میگفت چرا همش خابه این بچه
ی بار رفت و دید داره تکون میخوره
اومد گفت مژده بچع داره میلرزه با داد و بغض گفت
اونجا جلو اون همه آدم مجبور شدیم بگیم ک جریان چیه
ترحم های همه شروع شد …

بارداری و زایمان