روز تولد بچهامون برای همتون بهترین خاطره س
اما برای من و خونوادم خیلی خاطره ی دردناکیه
میخام اینجا بگم شاید بدرد یک نفر خورد که به دکترا ب همین راحتی اعتماد نکنه
درست پارسال تو همچین روزی فرشته من دنیا اومد
یک تیر ۴۰۲ ساعت هشت و نیم صبح با عمل سزارین گندم کوچولوی من دنیا اومد
ی دختر تپل و سفیددد و ناز دکتر تا گندمو دید گفت وای چقدر تپله
همه چی خوب بود تا شب که تو بغلم خواب بود دیدم بدنش داره تکون میخوره به پرستار گفتم گفت بزار قندش رو چک کنم چک کرد گفت مشکلی نداره
صبح شد و ما مرخص شدیم و همه چی تا فرداش خوب بود
فردا سوار ماشین شدیم ک بریم شنوایی سنجی دیدم تو ماشین خیلی داره بدنش تکون میخوره ازش فیلم گرفتمو همونجا سریع بردیمش دکتر
پیش همون دکتری که تو بیمارستان اومد بالا سرم دکتر مشفق!
خانومای بندری میشناسن این دکترو ب شدت بداخلاق و تنده
من رفتم‌داخل گفت چی شده فیلمو نشون دادم، گفت نمیگم فیلم نشون بده بگو چی شده بغض تو گلوم نمیزاشت حرف بزنم گفت حرف میزنی یا ن گریه هاتو بزار برا تو خونه
گفتم بدنش تکون میخوره خلاصه ی عالمه سوال پرسید و فیلم و تا دید گفت تشنج ببر بستری کن!
اولین بار کلمه تشنج رو از دهن همین‌ دکتر شنیدم و نگو ک این تازه اول راه بود
ی جوری گریه میکردمو از مطب اومدم بیرون ک همه مامانایی ک تو مطب بودن دورم جمع شدن گفتن چی شده
شوهرمم نشسته بود بیرون راهش نمیدادن تو میگفتن فقط یک نفر بره داخل
خلاصه ب شوهرم گفتم دکتر میگ تشنج گفت ببریم ی دکتر دیگ
بردیم دو سه تا دکتر دیگ و همه گفتن تشنج!
آخرین دکتری ک بردیم دکتر رحمتی بود گفت ببر بیمارستان کودکان بستری کن
من شکمم پاره بخیه هام باز بچم همش سه روزش بود!

بارداری و زایمان

تصویر
۱۲ پاسخ

خدا حفظش کنه انشالله عروسش کنی عزیزم سخته خیلی خیلی ولی خداروشکر ک گذشت انشالله از این به بعد براتون ب شادی باشه گلم منم پسرم روز ۳ بستری کردم زردی گرفت تا ۲ماه ونیم خیلی بدبختی کشیدم تنها هیچکی نبود حتی شوهرم همش سرکار خانوادم راه دور نگم برات ولی خداروشکر ک گذشت خدا پسرنازم رو بهم هدیه داد شکر میکنم توهم شکر کن واز خدا سلامتی و خوشبختی شو بخواه🙏🌹❤

عزیزم انشالا همیشه سالم باشه 😍😍😍

بعد از چند روز مرخص شد منم چون استراحت نداشتم بخیه هام باز شدن داخل شکمم معلوم بود😓😔 دکتر دوباره بخیه کرد و اسپری داد
منم رفتم خونه مادر شوهرم اون عوضی هم بجایی که درکم کنه من داغون بودم جایی رو نداشتم مثل آواره ها زندگی میکردم اومد تهدیدم کرد که با پسر من و من خودم درست رفتار کن مگر نه بچه رو ازت میگرم پرتت مبکنم خونه بابات 😤😭 از اون روز ازش متنفر شدم و آرزوی مرگشو میکنم ‌
دخترم دوباره بخاطر یرقان بستری شد رنگ بچم نارنجی شده بود کلا تا ۲۰ روزگی جانا ما در گیر بودیم تا دکتر برگه شیر خشک رو امضا کرد و گفت کلا شیر خشک بدین بچه

منم سزارین زایمان کردن زایمان اورژانسی شدم اصلا آمادع نبودم اون لحظه ، رفتم تو اتاق عمل و بچه رو به دنیا اوردن منم تو شهر غریب نه مادری نه کسی فقط همسرم و زن عموم پیشم بودن از اتاق عمل اومدم بیرون تو تنها یبوست گرفتم نگه نداشتن منو تا ۴ روز تازه روز آخر مامانم اومد حالا نگو خودش حامله بوده
من به یه بدبختی یبوستم خوب شد و مرخص شدم حالا دخترم بستری شد تازه اون موقع هم صاحب خونه کل اثاث وسایلمون رو ریخت بیرون چون موعد بود تخلیه کنبم من زایمان کردن باید بلند مبشدیم منم پیش بچم شوهرم. طفلی پی کارا

بقیش چی شد خانمی
ایشاالله همیشه سلامت باشه

بقیه اش رو هم بگو آخرش چی شد؟؟؟

خب بقیش

الهی عزیزم دلم بخدا اشک تو چشمام جمع شد خب چکارش کردی دیگه الان چطوره خوب شده

خب چیشد
آخر تشنج بود؟
نیلا هم همش درگیر رفلاکس شدید و ندونستن اینکه شیر نفهمیدن شیر بهش نمیسازه
تا مرز خفگی رفت دورازجون

الهی عزیزم.
الان گندم خانم بهترن؟ تشنج بود یانه

آی جانم انشالله خدا همچین دردیو نصیب هیچ مادری نکنه. فداششم

تولدش کی هس؟؟ انشاالله ۱۲۰۰۰۰۰۰۰سالع بشه

سوال های مرتبط

مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۱۷ ماهگی
ادامه تاپیک قبل

این شد معجزه زندگی ما که شوهرم رفت پیش دکتر دیوبند
دکتر دیوبند گفت بچه شما ن تیروغید داره ن تشنج میکنه
گفت رشته من اطفاله ولی اینو میدونم ک این تشنج نیس و بهش میگن میوکلونوس شیرخوارگی!
ولی برای اینکه مطمئن بشی پاشو بچه رو ببر تهران مرکز طبی کودکان
اونجا همه چی مشخص میشه!
همیشه خودمو لعنت میفرستم ک چرا زودتر بچمو نبردم تهران
سریع بلیط پرواز گرفتیم و ساعت چهار صبح پرواز بود
راه افتادیم و شش هفت صبح تهران بودیم
سریع با همون چمدون زفتیم بیمارستان ولی بهمون نوبت نمیدادن
همونجا گندم داشت بدنش تکون میخورد گفتیم نگاه کنین داره تشنج میکنه !!!
سریع دکترای بخش اطفال دورش جمع شدن همه و آزمایشا و ام ار ای رو دیدن و گفتن چیزی ما نمیبینیم ولی وایسا میفرستیمت دکتر مغز و اعصاب
ما رو بردن پیش دکتر
دکتر محمودی بودن
اونجا بهمون خندید و گفت شما دوتا پدر و مادر مریضین ن بچه!
بچه سالم سالمه برو برامون خرما بیار😂
گفتیم راس میگین دکتر
گفت برین بیرون نمیخام ببینمتون😂همه اینا با خنده گفت
اونجا بود ک اولین خنده بعد این همه غصه رو لبمون نشست
شوهرم گفت من ب همین ی دکتر اعتماد نمیکنم بیا ببریمش چند تا دکتر دیگ

بارداری و زایمان
مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۱۷ ماهگی
ادامه تاپیک قبل

یک ماه گذشت و گندم شد ۳۲ روزه شوهرم اومد دنبالم ک بریم بندر خونمون بابام گفت بیارینش کرمان پیش فلان دکتر میگن خوبه
ما ک میدونستم فایده ای نداره برا اینکه بابام ناراحت نشه رفتیم
دکتره اسمش خاطرم نیس ولی بابام خوب یادشه همیشه میگه من دست گندمو میگیرم میرم پیشش میگم این همون بچه ای بود ک میگفتی بچه آدم نمیشه!! تو دکتری حالا!!

رفتیم پیشش و گفت اگ دکتر فلاح گفته تشنجه پس تشنجه من علمش رو ندارم اما آزمایشش نشون میده تیروعید داره فورا ببرین فلان بیمارستان و دوباره آزمایش بگیرین 😭
رفتیم و آزمایش گرفتیم دوباره بچم سوراخ سوراخ شد و نتیجه فردا آماده میشد شوهرم مرخصیش تموم شد و برگشتیم بابام قرار شد فردا بره جواب رو بگیره و نشون دکتر بده
فردا شد و جواب رو نشون دکتر داد و گفت اره تیروعید داره حتما سریع دارو رو شروع کن فردا شروع نکنی و همین امروز شروع کن بابام گفت دکتر خوب مبشه؟ دکتر گفت ن! من ب تو ک پدربزرگشی میگم این بچه بچه نمیشه!
فقط فکر کردن ب حال بابام ک این حرف و شنید داره دیونه ام میکنه 😔
بابام زنگ زد ب شوهرم گفت میگ تیروعید داره همین حالا هم دارو بدین بهش ب صب نکشه ک دیره
ما داشتیم روانی میشدیم همه امیدمونو از دست داده بودیم
شوهرم گفت مژده برم اینجا ب ی دکتر دیگ نشون بدم اگ گفت تیروعیده ک دارو بدیم گفتم باشه

بارداری و زایمان
مامان رایان مامان رایان ۱۶ ماهگی
پارسال این موقع پسرم بی حال بود شیر نمیخورد اصلا ، سه روز بود باید برا ازمایش غربالگری و شنوایی سنجی میبردیمش از صبح رفتین بهداشت و دکتر ، و بخاطر بی حالیش گفتم ببرمش چکاپ ک دکتر گفت زردی داری ببرین ازمایش بده تا بدونیم چقدره ، کلا از دکتر ک اومدم بیرون دیگه اشکام دست خودم نبود 😭 خون گرفتنی از طفلکی صد بار مردم و زنده شدم نتونستم برم تو اتاق به مامانم گفتم تو ببرش منم بیرون تو بغل شوهرم فقط گریه میکردم شوهرمم بدتر از من اصلا طاقت نداره اونم نتونست بره ، فقط صدای چیغ و گریه اش قلبمو تیکه تیکه میکرد ، خلاصه ج ازمایش اومد ۱۱ بود دکتر گفت بستری لازم نیست ولی شوهرم گفت نه دکتر تو خونه نمیتونی دستگاه رو کنترل کنیم بنویس ک بستری بشه ، با چشم گریون رفتم وسایلای بچه و خودمو جمع کردم رفتیم بیمارستان میلاد 😔😔 بستریش کردن منن کلا خودمو بخیه هامو همه چیزو فراموش کرده بودم فقط گریه میکردم شوهرم هی میگفت تورو خدا گریه نکن چیز خاصی نیست اینجا مواظبشن زود میاد پایین زردیش ولی اشکام دست خودم نبود ، تو اون سه روزی ک بیمارستان بودم فقط گریه میکردم 😔😔 لباس رایان رو در اوردم گذاشتمش تو دستگاه گفتن خودتم برو اتاق مادران استراحت کن هر دو ساعت بیا شیر بده ولی مگه میتونستم ولش کنم با اون بخیه ها هر نیم ساعت میرفتم سر میزدم میومدم ، مامانم میگفت تو عمل کردی به خودت برس ولی حتی شیاف هم نمیزدم اصلا درد و گرسنگی احساس نمیکردم فقط رایان و گریه بود ، 😔😔 دوباره اونجا ازش ازمایش گرفته بودن شده بود ۱۳ زردیش ، فرداش که شوهرم برا ملاقات اومد لباس مخصوص پوشید اومد رایان رو با چشم بند دید اشک اونم در اومد...
مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۱۷ ماهگی
ادامه تاپیک قبل
سه چهار روز گذشت دیدیم اصلا بهتر نمیشه ک بدتر هم میشه تکون خوردناش داره ببشتر مبشه!
پاشدیم رفتیم یزد
ک کاش هیچوقت نمیرفتیم😔
تو راه همش سرچ میکزدیم بهترین دکتر مغز و اعصاب کودکان یزد چند تا دکتر اومد ک بهترینش تو نت دکتر راضیه فلاح بود!
حیف اسم دکتر☺️
رفتیم مطبش پر بود از آدم
ایقد پر ک تو کوچه ‌ایستاده بودن بعضیا
نوبت نمیداد میگفت برو پنج ماه دیگ! با زیر میزی و التماس بهمون نوبت داد شوهرم حتی اشکش هم درومد 😔
منشی گفت آخرین نفر میفرستمتون تو ،گفت دکتر نوار مغز هیچ کجا رو قبول نداره باید اینجا نوار مغز بگیری!۹۰۰ بکش برو تو نوار مغز بگیر!
وقتی رفتیم تو دکتر نوار رو دید گفت نوارش خوبه فعلا این دارو ها رو بده و برو ام ار ای و آزمایش بگیر ازش
گفتیم خوب میشه خانوم دکتر گفت انشالله!
فرداش رفتیم آزمایش بگیریم😭از این آزمایشگاه ب اون آزمایشگاه همه دست بچمو سوراخ میکردن بعد میگفتن نمیشه! دستش خیلی کوچیکه رگ نداره!ما نمینونیم !😭
بالاخره ی نفرو پیدا کردیم با بدبختی از بچم خون گرفتن بچم ایقد جیغ زد ایقد جیغ زد چطور دیدم و طاقت اوبردم نمیدونم
وقتی گفتن بیا بچتو ببر ازش خون گرفتیم خون بود ک رو میز و صندلی و .. ریخته بود
ام ار ای هم بچه چند روزه رو بیهوش کردن و ام آر ای گرفتن ازش😔
آزمایش و ام ار ای رو بردیم ب دکتر نشون دادیم گفت اها ببین پرولاکتیک بچتون بالاس بخاطر همینه
فلان فلان فلان دارو هم اضافه بر اون قبلی ها بده بخوره
دو ماه دیگ بیارش!
وای دنیا داشت برام تموم میشه دیگه انگار آخر دنیا بود برام

بارداری و زایمان
مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۱۷ ماهگی
ادامه تاپیک قبل

هیچی از بچه داری نمیفهمیدم تک و تنها بودم تو بیمارستان حتی پوشک بستن هم بلد نبودم!!
اونجا فقط اشک میریختم تنها کاری ک از دستم برمیومد فقط گریه بود سرمم به شدت درد میکرد از عوارض داروی بی حسی ک نمیتونستم سزمو تکون بدم اما اصلا برام مهم نبود فقط فکر بچم بود ک روانیم میکرد
من تا اون روز تا حالا اشک شوهرمو ندیده بودم ک جلو بیمارستان اومد بهم سر بزنه و دیدم داره اشکاشو پاک میکنه
دیگ بماند ک پرستارا همشون بهم متلک مینداختن ک تو چ مادری هستی مادر باید قوی باشه تو همش گریه میکنی اصلا تو ک اینطوری چرا بچه اوبردی!
دیدیم هیچ رسیدگی ای نمیکنن داریم داغون میشیم با رضایت حودمون مرخصش کردیم و بردیم دکتر مغز و اعصاب ک کاش پام فلج میشد نمیبردم بچمو
بردیم پیش دکتر معیری و گفت نوار مغز بگیر
نوار مغز گرفتیم و گفت هیچی نشون نمیده پس حتما تشنج خفیف داره!!! این دوتا دارو رو هشت روز بخوره و دوباره بیارش!!
ما دوتا پدر و مادر بی تجربه چمیدونستیم دکترا هم میتونن ایقد بی رحم باشن ک برای جیب خودشون الکی ب بچه سه چهار روزه دارو بدن! اونم داروی اعصاب!

خلاصه اومدیم شهرستان خونه بابام تا هشت روزش بگذره!
بابام عمل قلب کرده نباید میفهمید این جریان رو
ی روز کل دایی ها و خاله هام و پدربزرگ مادربزرگم اومدن دیدن گندم
بابام هی میرفت تو اتاق گندمو نگاه میکرد میگفت چرا همش خابه این بچه
ی بار رفت و دید داره تکون میخوره
اومد گفت مژده بچع داره میلرزه با داد و بغض گفت
اونجا جلو اون همه آدم مجبور شدیم بگیم ک جریان چیه
ترحم های همه شروع شد …

بارداری و زایمان
مامان 🩵طا❣️ها🩵 مامان 🩵طا❣️ها🩵 ۱ سالگی
سلام خاطره زایمانم افتاد یادم گفتم درمیان بزارم من همش منتظر بودم سزارین کنم بچمو چطوری میارن دنیا زیباترین لحظه تصور میکردم کی اون لحظه میاد نگو رفتم بیمارستان آخه چرا با من اینجوری کردن روزهایی آخر بارداری بودم انقباض داشتم رفتم بیمارستان ماما با لحن بد گفت چرا اومدی بروز پیش دکتر خودت معاینت کنه منم گفتم آخه همش شکمم صفت میشه تیر می‌کشه به زور راه میرم گفت برو منم آمدم بیرون همسرم گفت بگو وضعت چطوره منم دوباره رفتم ماما گفت الکی هی اومد همش به دروق میگن درد داریم یه دکتری اونجا بود گفت اشکال نداره حالا یه معاینش بکن معاینه کرد یه چیز خارجی به دکتر گفت تو فکرم میگم کاش بدونم چی گفت دکتر گفت آمادش کنید برا سزارین فشارمم گرفت گفت 13هست گفت چون بارداری قبلیت دچار فشار خون بالایی مسمومیت بارداری خطم بارداری شدی العانم یا می‌میری یا فکر کن فشارت از 20میره بالا منم خیلی خیلی ترسیدم تا بردنم اتاق عمل دکتر نگاه دستگاه فشار میکرد همش استرس واردم میکرد می‌گفت فشارت 16 رفته بالا میری آیسیو منم بیشتر بیشتر ترسم می‌رفت بالا اومد شکمم پاره کنه گفت چسبندگیشم خیلی بالاست منم تپش قلبم بیشتر بیشتر میشد میگفتم العان میمیرم