پارت ۴
اون ماماهایی ک بالای سرم بودن میگفتن چرا اینو اوردن طبیعی این باید سزارین میشد
توحالت گیجی میگفتم خب الان سزارینم کنین واسه بچم اتفاقی نیفته
میگفتن نمیشه فقط زور بزن
هرچی زور میزدم سربچه باز سرمیخورد
گفتن باید برش بدیم
باتیغ امتحانی زدن دیدن دردو حس میکنم اومدن بیحسی موضعی زدن و اپیدورالم رو تمدید کردن
بعد برش دوبار دیگه زور زدم و اونام شکممو فشار میدادن اما بازم نشد
گفتن فشار بعدی فشار اخره اگه نشه سزارین میکنیم
تو دلم گفتم خدایا دو درده نشم من ک اینهمه درد و برش رو تحمل کردم بذار همین طبیعی پیش بره دیگه زوراخرو با تموم توانم زدم و خداروشکر بچه اومد بیرون اما کبووووود وگریه نمیکرد
گفتم چرا بچم گریه نمیکنه داشتن پاکش میکردن اما بازم ب گریه نیفتاد
دکترم گفت بچت خوبه خودت خون ریزی کردی
سریع جفتو کشیدن بیرون و بخیه زدن هم از بیرون و هم ازداخل بخاطر خون ریزیم یه باند گذاشتن داخل بمونه
حین بخیه زدن پسرم گریه کرد اوردن گذاشتن تو بغلم و بعد زودی بردنش
منم بخیه هام ک تموم شد بردنم تواتاق اما بچمو نیاوردن پیشم بردنش ان آی سیو
ساعتای ۱شب بچه رو اوردن
سرشو ک نگاه کردم دیدم پوست یه قسمت سرش کنده شده وزخمیه
و بردنش ان ای سیو واسه سونو گرافی از سر
شب حالش خوب بود اما صبح کلا بیحال و گیج و منگ بود و زردیش اومد بالا
پزشک اطفال ک چکش کرد گفت بیحالیش معمولی نیس و زردیشم یخورده بالاس و بردنش ان ای سیو
منو مرخص کردن تو ان ای سیو یه اتاق گرفتم و رفتم بالای سرش
دوشب تو ان ای سیو بود تا کشت خونش منفی در بیاد و مرخص بشیم
یبار دیگه سونو از سر گرفتن و خداروشکر سالم بود
بعدش کشت خونشم منفی بود
فقط مونده بود زردیش ک دستگاه گرفتیم توخونه ۵شب و خداروشکر الان بهتره

۱۷ پاسخ

خداروشکر صد هزار مرتبه شکر که جفتتون الان حالتون خوبه

خداروشکر صد هزار مرتبه شکر که جفتتون الان حالتون خوبه

خداروشکر صد هزار مرتبه شکر که جفتتون الان حالتون خوبه

خداروشکر صد هزار مرتبه شکر که جفتتون الان حالتون خوبه

باز الهی شکر که جفتتون سالم هستید

به هر قیمتی شده میخوان طبیعی باشه
خب بی انصافا وقتی میبینین لگن تنگه چرا این قدر اذیت میکنین

الهی بگردممم چقد سختی کشیدی😭🫂

وای چقد سخت. مثل خواهر من ،همین بلارو سرش اوردن،‌مون م تو این مملکت چرا همه چی زوری بابا طرف تا می‌بینید لگن کوچیکه نمیتونه طبیعی بزاد ریسک نکنید ببرین سزارین، این همه ماما بالا سر آدم، این همه استرس، صد رحمت به سزارین فقط کارت و دستیار و بی هوشی بالاسرت هستن تمام

وای چقد سخت. مثل خواهر من ،همین بلارو سرش اوردن،‌مون م تو این مملکت چرا همه چی زوری بابا طرف تا می‌بینید لگن کوچیکه نمیتونه طبیعی بزاد ریسک نکنید ببرین سزارین، این همه ماما بالا سر آدم، این همه استرس، صد رحمت به سزارین فقط کارت و دستیار و بی هوشی بالاسرت هستن تمام

عزیزم کدوم بیمارستان بودی و دکترت کی بود؟

دقیقا همین مدل زایمان من کردم باتفاوتی که منوبردن اتاق عمل تامیخواستن عمل کنن که سربچه دیده شدوباوکیوم کشیدن بیرون

چراسرشزخمی شده ؟

خداروشکر در نهایت از این مراحل سخت گذشتید عزیزم ❤️
اینکه سر بچه زخم شده بود واقعاً دلم ریش ریش شد
مبارک باشه پا قدمش عزیزم 🌹

امیدوارم از این به بعد دیگه همیشه سلامتی باشه برای شما و نی نی تون. پوست سر بچه رو نگفتی بهشون چرا زخمی شده عزیزم؟

خداروشکر که دوتامون خوبین

خدارو هزار مرتبه شکر ایشالله زیر سایه پدر مادر باشه همیشه خدا برات حفظش کنه عزیز دلم ب بچه منم دعا کن شیر خوردنش دوروس بشه توان مالیه شیر خشک و ندارم بچمم ۲ماهه شیر خوردنش بهم ریخته میترسم کلا سینمو پس بزنه سر پا میخورد اونم دیگه ب زور میخوره

خداروشکر که بهتره. انشالله همیشه سلامت باشیذ

سوال های مرتبط

مامان آیسل❤🤰🧿 مامان آیسل❤🤰🧿 ۲ ماهگی
دیدن دیگ نمیشه بچه جای بدیم گیر کرده بود ک کم کم افت تپش گرفته بود منم ازاون بدتر دیگ دیدن با زورو سنگینی انداختن رو شکمم نمیشه بچه نامه سز رو نوشتن داشتن میبردن سز ک یه پرستار دیگ اومد تازه شیفتش بود اومد دید قضیه چیه گفت من زایمانش میکنم انقد خوب و اروم باهام حرف زد انقد سر وقتش گفت زور بزن همین ک ی کوچولو بچه اومد بیرون تیغ کشید بهم ک خیلییی بد پاره شدم ولی باز نفسمون ول نکردم زور زدم از بالا هم سنگینه مینداختن روم تا اینکه صدای دخترمو شنیدم کلی آب خورده بود زود بردنش زیر دستگاه نزاشتن رو سینم منم ک انگار از بلندی افتادم منگ منگ بودم خوابم میومد هی چشام میرفت پرستارا میزدن از صورتم نمیزاشتن دیگ کم کم یکم حالم خوب شد بدبختی اینجا بود جفتم بیرون نمیومد اینام هی میگفتن یکم زور بده با دستشون شکمم فشار میدادن یعنی خون بود ک از من میرفتا فواره میزد انقد انگولک کردن تا جفتم اومد بیرون آوردن بی‌حسی زدن دوختنم ۲۶ تا بخیه خوردم بعد اون یکم حال بچه منم خوب شد آوردن گذاشتن رو سینم یه نیم ساعتی موند بعد اونم اومدن کمک کردن رفتم بخش
مامان زهرا و علی مامان زهرا و علی ۵ ماهگی
پارت۳


میکردم واس زور زدن ولی بچه نمیومد پایین بهم گف سجده برو و زور بزن رفتم ولی نمیشد خیلی وحشتناک بود تحملم کم شده بود ب دکتر میگفتم چیشده هیچی نمیگف خیلی خونسرد بود دکتر و پرستار از اتاق رفتن گفتن نمیتونه ، تا رفتن ترسیدم گفتم حس زور دارم بیاین دیگ اومدن زور زدم گفتن نمیتونی ک خلاصه پرستاره اومد شکمم فشار میداد از بالا منم همزمان زور میزدم دکتر هم سعی میکرد از پایین بچه رو بیاره بیرون اینقدر داد زدم دست پرستارو‌میکشیدم ک فشار نده دردم گرفته بزور فشار میداد اینقذر زور زدم تا دست دکتر ب بچه خورذ گفتم برش بزنین ک بیاد دارم میمیرم نمیزد ولی بعد با دوتا زور دیگ بچه اومد بیرون و‌گزاشتنش روی سینم داغیشو حس کردم واییی بهتررین لحظه ی عمرم بود بعد بردنش واس اونطرف پرسیدم حالش خوبه گف اره صداش ک اومد اینقدر قربون صدقش رفتم و اشک ریختم خداروشکر گفتم واس این لحظه و سلامتیش ، بعد جفتو دراوردن وباند و پانسمان گزاشتن داخل واژنم، منو بردن داخل سالن و اومدن شکمم فشار دادم ، شکمم خیلی آزرده بود بخاطر فشارها حین زابمان ،بعد بردنم سرویس گفتن ادرار کن ک نتونستم اومدم بیرون باند و کشیدن بیرون و سوند گزاشتن ، ابمیوه اوردن و چایی ، خوردم بچمو اوردم گفتن شیرش بده ک ببریمت بخش
بعد شیردهی لباسام عوض کردن منو بردن بخش
اینم از تجربه من از زایمان طبیعی خداروشکر خیلیی راضی بودم انشالله قسمت همه ی مامانا بشه 🌸🤰
مامان آیهان مامان آیهان ۶ ماهگی
پارت ۳
من‌ زور میزدم ولی زورام قوی و کافی نبود همسرمم کلا کنارم بود و کمکم میکرد
وقتی درد نبود استراحت میکردم و وقتی درد میومد زور میزدم ، یهو حس کردم باید بدم دستشویی و دفع دارم که‌ماما گفت رو تخت انجام بده،‌گفت اصلا باید مدفوع کنی که بچه بیاد وهیچ خجالت و نگرانی نداره و خودش زیرم پوشک گذاشت گفت نگران نباش و فقط به واژنت فشار بیار و دستشو کرد تو رحمم و گفت دست منو با زورت بنداز بیرون این میشه زور زدن به جای درست ، یکمم که گذشت سر بچه اومده بود پایینتر و من بازم زور زدن سختم بود پزشک متخصص به همسرم گفت از بالا شکمشو فشار بده و ماما هم از پایین با انگشتاش واژنمو باز کرده بود که سر بچه بیاد بیرون ولی من نمیتونستم زور بزنم چون جونم نداشتم
دیگه ماما گفت خیلی تلاش کردم که برش نخوری ولی ناچارم برش بزنم جون سر بچه همینجوری مونده و زورات کافی نیست ، همسرمو انداختن بیرون و ساعت ۶/۳۰ برش زدن و دوباره یه ماما از بالا شکممو فشار داد و یکی از پایین بچه رو کشید بیرون و تمام ....
ساعت ۶/۴۰ پسرم بدنیا اومد
انگار یه چیز داغ اومد بیرون ،چون قدش بلند بود نمیومد و شکممو فشار میدادن ولی دردش قابل تحمل بود
جفت هم بلافاصله بعد بچه اومد ،‌شکمم اومدن چند بار فشار دادن که‌ همه چیز بریزه بیرون اونم قابل تحمل بود.
اومدن بچه رو چک کردن و گفتن‌ یکم از مایع دور جنین خورده و بردنش ان ای سی یو

چند دقیقه بعد خود پزشک متخصص اومد که بخیه بزنه و من از قبل هموروئید داشتم که اونم بدتر زده بود بیرون ، خلاصه بی حسی زد و بعد بخیه زد اما نگفت چند تا و حس کردم زیاد زد و درد اونم نفهمیدم فقط چند تای اخر نزدیک به مقعد رو که اونم گفت اینجارو نمیشه کاریش کرد و دردشم قابل تحمل بود .
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۹ ماهگی
تجربه زایمان ۴:
بعد دیگه پرده زدن جلوم گفتم شروع نکنین من هنوز بی حس نشدم 🤣🤣
دکتر بیحسی بالاسرم بود گفت پاتو بده بالا گفتم نمییییتونم اونا می‌خندیدن میگفتن چجوری بی حس نشدی هاااااا😁😁
خیلی حس بدیه تلاااااش میکردم پامو بدم بالا ولی حتی انگشتمو نمیتونستم تکون بدم
دیگه بعد پنج دقیقه بچه رو نشونم دادن دکتر میگه اسمشو چی میخوای بزاری ببین چقد خوشگله و... گفتم شما شکممو بدوزین من بعدن میگم اسمش چیهههه🤣🤣🤣
دیگه عملم تموم شد و بردنم ریکاوری
اونجا دکتر بی حسی اومد اکسیژن بهم وصل کرد میگه اگه مارو نمی‌کشی و نمیپرسی این چیه بهت وصل کنیم
بس ک توو اتاق عمل هرچی زدن پرسیدم این چیه اون چیه 🤣🤣
بعد عمل توو ریکاوری خیلی لرز داشتم تا اثر بی حسیه از بدنم رفت لرزه هم رفت و تاااااازه شروع درداااااا
وای ک چقد بد بوددددد
از ریکاوری رفتم اتاق خصوصی داشتیم دیگه بچمو اوردن گذاشتن رو سینه ام شیر خورد و .... بعد دوساعت اومدن ک دوباره شیرش بدن دیدن بچم خیلی گیجه و سینه نمیگیره سریع بردنش متخصص اطفال میگه باید بره ان ای سیو و اینجا بدترین قسمت تجریه زایمانم بود ک دوساعت بامن بود پسرم بعدشم بردنش ی بیمارستان دیگه اعزام کردن
چون بیمارستان اریای مشهد بودم ان ای سیو نداشت با وجود خصوصی بودنش
دیگه من موندم اینجا و بچمو بردن اونجا
دلم خون بوددد صبح روز بعدشم دکترم اومد منو دید گفت عصری مرخصی...
منم همش درگیر بیمارستان و رفت و امد پیش پسرم بودم با شکم پر بخیه میرفتم سر میزدم ازش اینهمه پله پایین بالا شدم چهار دست و پا
دیگه با رضایت خودمون بعد دو ونیم روز مرخصش کردیم
الانم حالمون خوبه خداروشکر
مرسی ک وقت گذاشتین خوندین عزیزان 😘😘❤️❤️
مامان جوجو مامان جوجو ۴ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی
یهو حس زور بهم دست داد گفتم من حس زور دارم گفتن تا میتونی زور بده ۳ بار زور دادم تا ۱۰ ثانیه اینطوری ولی سر بچه ام بیرون نیومد چهارمین بار ماما بهم گفت زور بده و دستشو تا ۴ انگشت گذاشت ک سر بچه بیاد ولی بازم نشد و بهم گفت زور بده نمیخام اذیتت کنم و هی دستمو بزارم و بازم پنجمین بار دیگه زور محکم دادم ک گفتن پاشو برو رو تخت زایمان منم رفتم امپول بی حسی تو واژنم زدن و برش زدن واسم یه زور دیگه دادم ک یه ماما با دوتا دست تمام زورشو گذاشت رو شکمم فشار داد و ماما خودم و با دوست مسیر سر بچه رو باز تر کرد ک دیکه صدای گریه گل پسرم رو شنیدم تا گزاشتن رو شکمم آروم شد و همون لحطه فهمیدن یه بند نافش یه گره محکم خورده و اف قلبش به خاطر این بود
از مرحله زایمان ک بگذریم مرحله بخیه زدن میاد با اینکه بی حسی زدن ولی کامل همه چیز حس میکردم و هی جیغ میکشیدم و چون موقع زایمان خونریزی کردم هی بخیه میزد و دو انگشت می‌کرد داخل و شکمم محکم فشار میاد گ خون بیاد بیرون خدایی نکرده لخته نیوفته روی رحمم و هزاربار اینکا رو کرد و ۱۰ تا رو پوست بخیه خوردم داخلی های رو هم راضی نشد بگه چندتا و موقع ک ۲ ساعت تحت نظر بودم بازم معاینه کردن و شکمم فشار دادن و خون اومد بیرون و برای ۲ بار در بخش زنان هم اینکا رو کرد 🥲🥲🥲 و ۷ مرداد قرار بود مرخص بشم ک به خاطر زردی شدید بچه ام مجبور شدم بستری اش کنم و از بخش زنان رفتم بخش نوزادان
مامان فسقلی🧡 مامان فسقلی🧡 ۶ ماهگی
نوار قلب گرفتم گف خوب نیس مستقیم برو زایشگاه . ساعت ۱۰ شب بستری شدم تا ۵ صبح انقباض های پراکنده داشتم ک اصلا درد محسوب نمیشد فقط صدای جیغ و داددبقیه شنیدم و روحیمو باختم
ساعت شیش صبح اومدن آمپول فشار زدن با دوز کم بعددیکی دو ساعت زیادش کردن ک من از ۳ سانت یهو شدم ۷ سانت بعدم گف ۱۰ سانتی فول شدی دکترمم اومد. دو تا ماما اومدن پاهامو توی شکمم فشار میدادن وقتی انقباض داشتم میگفتن زور بزن
منم با تمام توان زور میزدم ولی هی میگفتن خوب زور نمیزنی خلاصه ۲۰ دقیقه ای گذشت ک گفتن سر بچه دیده میشه تلاش کن یکم دیگه
حدودا سرش نصفه بیرون بود دکتر برش هم داده بود
دیگه هرکار کردن نیومد بیرون سریع دستگاه وکیوم آوردن دو سه بار انداختن بازم تکون نخورد
دو تا مامای هیکلی اومدن بالا سرم تمام وزنشون رو مینداختن روی بالای شکمم و با آرنج زور میزدن بچه بیاد بیرون ولی اصلا دیگه پیشرفت نکردم
یهو ضربان قلب بچه رسید به ۵۰
دکترم دیگه معطل نکرد سر بچه رو تا ته داد داخل و گف سریع ببرید اتاق عمل