۸ پاسخ

ایشالله بسلامتی خودتم خوب خوب شی

انشالله به سلامتی برین خونتون با نی نی خوشگلت

خداروشکر ب خیر گذشت .... چقدر ترسناک .
دختر تو اون همه خون رو دیدی خودت نترسیدی ؟ نگفتی برم بستری شم ؟؟؟

چرا جفت تیکه شده بود و عفونت کرده ؟؟

آخه چرا جفتت تیکه تیکه شده بوذ

خداروشکرکه بخیرگذشته انشا.. به سلامتی باشه گلم قدمش پربرکت
خدانگهدارش بوده🤲🏻❤
ممنون بابت تاپیک هات گلم

انشالله ک بهتر بشی نی نی روهم ب سلامت بیارن بغلت

انشالا هر دوتون بسلامتی برین خونتون عزیزم

سوال های مرتبط

مامان 💙رضا💙 مامان 💙رضا💙 ۵ ماهگی
پارت اول
سلام خانوما اومدم تجربمو از زایمان بهتون بگم من۳۶ هفته و ۵روز ۸ صبح کیسه آبم پاره شد رفتم بیمارستان بردنم بخش زایمان بهم قرص فشار میدادن ولی من نیم سانت هم رحمم باز نبود همش میومدن معاینه میکردن ولی خیلی روندش کند بود درد میومد و میرفت تا ساعت ۱۱شب شروع کردن ب سرم فشار زدن و هر ۵دقیقه درد داشتم اومدن اپیدورال زدن ک من درد حس نکنم ولی اونقدر درد داشتم ک من کامل متوجه میشدم ب جایی رسیده بودم ک هر پرستار و ماما و دکتر و خدمتکارا واسه تمیز کاری میومدن التماسشون میکردم و میگفتم توروخدا کمکم کنید خیلی بد بود تمام استخونام حس میکردم ک دارن میشکنن ولی ۳سانت باز شدم تا ساعت۹ صبح ک دکتر خودم اومد و گفت هم مادر هم بچه دارن میمیرن ببرید سزارین ک بردنم سزارین با اون همه دردی ک روم بود بی حسی زدن و تمام دردام رفت بچه ب دنیا اومد ولی نشونم ندادن و بردنش بخش ان آی سی یو، خودمم بردن آی سی یو بخاطره حال بدی ک داشتم وقتی بردنم بخش ان آی سی یو تازه دردام شروع شد و اثر اون آمپول و قرص های فشار دوباره برگشت ک اومدن بهم مخدر زدن
مامان nana مامان nana ۷ ماهگی
#پارت دوم زایمان
بعد ازاون روز من همش لکع قهوه ای ابکی داشتم و فک میکردم نشانع های زایمانع و همش پیادع روی میکردم و خوشحال بودم ک زایمان میکنم خودمم گزینم زایمان طبیعی بود و روزی نیم ساعت پیادع روی داشتم و کارای سنگین میکردم ت این چند روز دندون درد امانمو بریدع بود ودیشب تب کردع بودم حدود ساعت های یک خوابیدم و دوبارع با حس خیسی بین پاهام ساعت ۳ بیدار شدم ک بازم خون بود با لختع های متوسط همش فک میکردم برای هماتومه و دارع دفع میشع تا ساعت چهار بند اومد و من دوبارع خوابیدم ک یهو خون ریزی کردم بازم😐😐اما معمولی نبود و انگار شیرفلکع ابو باز کردع باشم وحشتناک بود خیلی همش لختع های بزرگ شوهرم ک کلا ترسیدع بود و مادرشو این دفعه خبر کرد وقتی اومد بندع خدا متعجب بود ک چجور خونریزیع خودمم گریع میکردم و میگفتم میمیرم بچم چی میشع 🥲
تا حدود ساعت پنج و شیش خونه بود و نمیتونستم راه برم چون ی دنیا خون میریخت و لختع می امد پاهام غرق خون بود ب مامانم زنگ زدم گفت برو زایشگاه خلاصع با کلی استرس و دنگ و فنگ خودمو ب زایشگاه رسوندم وقتی دراز کشیدم و پدمو دیدم خودم ترسیدم ی ماما معاینع کرد یکم خون اومد گفت باید ببینیم دکتر چی میگع شانس من کلا روزایی ک رفتم زایشگاه دکترم نبود
وقتی دکترع اومد معاینع کرد بعدش خونریزی شدید کردم و گفتن باید اتاق عمل امادع کنیم برای سزارین منم فقط گریع میکردم و میگفتم ت رو خدا نمیخوام سزارین بشم بهم گفتن اگه سزارین نشی هردوتاتون میمیرید.خلاصع تا اتاقو امادع کردن منم گریع میکردم پرستارا خیلی خوبی بودن و ارومم میکردن همه دلشون سزارین میخواد ت برعکسی😐😂😂رفتم اتاق عمل اول سوزن زدن برا بی حسی ی کوچولو درد داشت سوند هم ت زایشگاه زدع بودن بعد گفت دراز بکش
مامان نخود مامان نخود ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت سوم 🍼👶
بعد از ریکاوری منتقلم کردن بخش زنان کل بدنم لخت بود و فقط ی کاور روم بود پرستار اومد اونجا چنتا زیر انداز انداخت خونابه هامو تمیز کرد ی شیاف گذاشت ی سرمم وصل کرد لباس مخصوص بستری ها رو هم تنم کرد اجازه داد خانوادم بیان داخل بعد ۱۰ دیقه همسرم و بیرون کردن نینی و آوردن ک ببینمش باورم نمیشد ک فسقلی من باشه حس عجیب غریبی بود سرشار از عشق و تعجب همچنان لرزش ها ادامه داشت تا ساعت دو کم کم حس پااهام برگشت درد عجیبی زیر شکمم میپیچید با هر نفس ک میکشیدم انگار حس میکردم با کاغذ دارن تنم و میبرن فقط اجازه استفاده شیاف داشتم هر ۴ ساعت یکبار پرستار بهم گفت تا ۸ ساعت بعد از عمل باید ناشتا باشی از بس سرم میزدن حس گرسنگی و تشنگی اذیتم نمیکرد فقط درد بود ساعت ۴ عصر بهم گفتن باید ی چیزی بخوری و راه بری اول نوشیدنی و ژله بعدش سوپ ک من اول نسکافه خوردم سر درد نشم با دوتا خرما و یکم سوپ اولین بار ک بلند شدم ب شدت سخت و زجر اور بود هر لحظه حس میکردم الانه ک از درد بیهوش بشم بعد ۵ دیقه باز برگشتم توی تختم ..
مامان 🌸دیان من🌸 مامان 🌸دیان من🌸 روزهای ابتدایی تولد
مامان فسقلی😍 مامان فسقلی😍 ۵ ماهگی
پارت ۴
اون ماماهایی ک بالای سرم بودن میگفتن چرا اینو اوردن طبیعی این باید سزارین میشد
توحالت گیجی میگفتم خب الان سزارینم کنین واسه بچم اتفاقی نیفته
میگفتن نمیشه فقط زور بزن
هرچی زور میزدم سربچه باز سرمیخورد
گفتن باید برش بدیم
باتیغ امتحانی زدن دیدن دردو حس میکنم اومدن بیحسی موضعی زدن و اپیدورالم رو تمدید کردن
بعد برش دوبار دیگه زور زدم و اونام شکممو فشار میدادن اما بازم نشد
گفتن فشار بعدی فشار اخره اگه نشه سزارین میکنیم
تو دلم گفتم خدایا دو درده نشم من ک اینهمه درد و برش رو تحمل کردم بذار همین طبیعی پیش بره دیگه زوراخرو با تموم توانم زدم و خداروشکر بچه اومد بیرون اما کبووووود وگریه نمیکرد
گفتم چرا بچم گریه نمیکنه داشتن پاکش میکردن اما بازم ب گریه نیفتاد
دکترم گفت بچت خوبه خودت خون ریزی کردی
سریع جفتو کشیدن بیرون و بخیه زدن هم از بیرون و هم ازداخل بخاطر خون ریزیم یه باند گذاشتن داخل بمونه
حین بخیه زدن پسرم گریه کرد اوردن گذاشتن تو بغلم و بعد زودی بردنش
منم بخیه هام ک تموم شد بردنم تواتاق اما بچمو نیاوردن پیشم بردنش ان آی سیو
ساعتای ۱شب بچه رو اوردن
سرشو ک نگاه کردم دیدم پوست یه قسمت سرش کنده شده وزخمیه
و بردنش ان ای سیو واسه سونو گرافی از سر
شب حالش خوب بود اما صبح کلا بیحال و گیج و منگ بود و زردیش اومد بالا
پزشک اطفال ک چکش کرد گفت بیحالیش معمولی نیس و زردیشم یخورده بالاس و بردنش ان ای سیو
منو مرخص کردن تو ان ای سیو یه اتاق گرفتم و رفتم بالای سرش
دوشب تو ان ای سیو بود تا کشت خونش منفی در بیاد و مرخص بشیم
یبار دیگه سونو از سر گرفتن و خداروشکر سالم بود
بعدش کشت خونشم منفی بود
فقط مونده بود زردیش ک دستگاه گرفتیم توخونه ۵شب و خداروشکر الان بهتره
مامان سام مامان سام ۵ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان شاهان مامان شاهان روزهای ابتدایی تولد
منم گفتم مثل بقیه بیام تجربه زایمانم رو بگم
من دردم گرفت با دکترم صحبت کردم رفتم بیمارستان معاینه شدم سه سانت دهانه رحمم باز بود ولی چون من سزارین اختیاری بودم دکترم کارامو کرد ک برم اتاق عمل
قبل از اتاق عمل بهم لوله ادرار وصل کردن درد نداشت اما حس میکردی دسشویی داری من فکر میکردم خودم متوجه میشم و میتونم ادرارمو کنترل کنم اما نه اینجوری نبود دکترم صدام زد و ماما اومد منو ببره خیلی استرس داشتم ب حدی ک پاهام توان راه رفتن نداشت اما رفتم باهام صحبت کردن بی حسی رو زدن و زود منو خابوندن ولی چون استرس شدید داشتم حالم بد شد انگار بی حال بودم زبونم سریع سنگین شد فشارم اومد پایین بهم دارو زدن و ماسک اسکیژن گذاشتن بهتر شدم البته من آسم هم دارم اصلا متوجه برش زدن و اینا نشدم این ک میگن میفهمی دست میکنن تو شکمت من اصلا نفهمیدم توی ۶دقیقه بچم ب دنیا اومد و بعدش شکممو فشار دادن ک خون ها تخلیه بشه یکم حس کردم ک دارن فشار میدن بازم درد نداشتم بخیه زدن کلا ۴۵دقیقع شد تا از اتاق عمل اومدم و رفتم بخش بی حس بودم ساعت ۱۲عمل شدم تا ساعت ۹صبح هیچی نخوردم خودشون گفتن مایعات بخور و پاشو بشین یکم ک نشستم گفتن بیا لب تخت پاهاتو آویزون کن باز بعد چند دقیقه گفتن پاشو یکم راه برو درضمن صبح اول وقت لوله ادرار رو کشیدن ازم
در کل اذیت نشدم فکر نمی‌کردم انقدر آسون بگذره اگه استرس نداشتم همون اتاق عمل هم حالم بد نمیشد همون روز اوکی بودم تا عصرش ک مرخص شدم اومدم خونه فرداش یکم درد داشتم ک ی شیاف گذاشتم و آروم شدم از همون شب اول خودم کارای خودم و بچمو میتونم انجام بدم نه ک اصلا درد ندارم دارم اما کمه ک شیاف هم استفاده نمیکنم ...
مامان محمد مامان محمد ۷ ماهگی
سلام خانومها میخوام ی تجربه خیلی سخت و براتون بگم من دقیقاتو همیش شب البته سال پیش بود برج یک همین شب سی وهفت هفته چهار روزم بود ک رفتم بیمارستان بچه خودشو سفت میکرد و درد داشتم خلاصه اونجا ک رفتم معاینه کردن گفتن باید بری اتاق عمل چون من سزارینی هستم ساعت دوده دقیقه شب بود ک منو بردن اتاق عمل بچم پسربود سنو رنگی واس چسپندگی دادن گفتن خوبه ولی باید موقع عملت مواظب باشن اون سنو رو ک دکتر دید گفتم خانم دکتر بچم سالم ب دنیا میاد گفت اونورشو مانمیدونم درحالی ک من هیچ ومشکلی نداشتم خلاصه منو عمل کردن درعین انجام کارشون چند نفر مث زایمان طبیعی ریختن رو شکمم فشار میدادن نمیدونم چرا بچم در اودرن گفتن خوبه بچه گریه کرد دیدمش خیلی قشنگ بودمنو بردن تو ریکاوری بچه شیرمو خورد بعدش بردن تو بخش چند ساعت بچه خوب بود یهویی بچه رنگش سیاه شد تنفسش اومد پایین سریع بردیمیش پیش ی پرستار اونها بردنش ان ای سیو بچم تاپنج روز زنده موند بعد فوت کرد دکترش‌گفت ک ب سرش موقع زایمان ضربه زدن قشنگ روسر بچه رد انگشتاشون بود بچم خیلی درشت و سفید و خوشگل بود وای مرد امشب دلم خیلی سوخت باشماهاا درد دل کردم بچمو کشتن ب دستی خداازشون نگذره حالا اگ بود ی سالش بود بعد شیش ماه خدا دوباره بهم عوضشو داد حالا حامله ام سه یا چهار هفته دیگ زایمان میکنم اینم پسره برام دعا کنید ک خدا برام نگه اش داره 😭😭😭😭😭
مامان نیلا🩷 مامان نیلا🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین اختیاری
من ۸ صبح رفتم بیمارستان ساعت ۱۲ ظهر منو بردن اتاق عمل. اول پرستار اومد بهم سرم وصل کرد و بهم توضیح میداد ک الان میخان چکار کنن بعد گفتن ک میخان سوند بزنن من خیلی میترسیدم ک گفتن اصلا متوجه نمیشی و باهام شوخی میکردن و بعد چند دقیقه ی ذره سوزش احساس کردم و اصلا درد نداشت اصلا نگران سوند نباشین بعد دکتر بیحسی اومد دو سه تا پرستار دستام و گردنمو گرفتن و دکتر بیحسی برام آمپول زد دردش نمیگم کم بود ولی اصلا غیر قابل تحمل نبود. بعد عملو شروع کردن و پنج دقیقه و بچه رو نشونم دادن و بهم ارامش بخش زدن منو از اتاق عمل با بچه بردن ریکاوری. یک ساعت داخل ریکاوری بودیم اونجا من لرز کردم ک پتو بهم دادن و بچه رو رو سینم گذاشتن بهش شیر دادم بعدش مارو بردن بخش. من پمپ درد داشتم دردی حس نمیکردم شیاف داخل بیمارستان استفادم نشد. ساعت ۱۲ شب اومدن گفتن اماده باش چنتا چایی عسل بخور ک باید راه بری . اول سوندم رو برداشتن ک من دردی حس نکردم بعد منو بلند کردن ک من چند بار پمپ درد رو فشار دادم از قبلش ک دردش زیاد نباشه بخاطر همین موقع راه رفتنم درد نداشتم. بعد رفتن سرویس رو تخت دراز کشیدم و تا صب دو دفه دیگ راه رفتم و خودم سرویس رفتم صبح برام صبحانه ی دونه بیسکوئت اوردن و گفتن شکمت اگ کار کرد بهمون بگو ک شکم من تا ظهر کار نکرد و من چون خیلی خسته شده بودم وقتی دکتر اومد گفتم شکمم کار کرده و گف پس مرخصی. ساعت دو و نیم ظهر مرخص شدم.
پمپ درد خیلی خوب بود.
دردای من تو خونه تا ب الان که ۳ روز گذشته با شیاف قابل تحمله.