تجربه زایمان ۴:
بعد دیگه پرده زدن جلوم گفتم شروع نکنین من هنوز بی حس نشدم 🤣🤣
دکتر بیحسی بالاسرم بود گفت پاتو بده بالا گفتم نمییییتونم اونا می‌خندیدن میگفتن چجوری بی حس نشدی هاااااا😁😁
خیلی حس بدیه تلاااااش میکردم پامو بدم بالا ولی حتی انگشتمو نمیتونستم تکون بدم
دیگه بعد پنج دقیقه بچه رو نشونم دادن دکتر میگه اسمشو چی میخوای بزاری ببین چقد خوشگله و... گفتم شما شکممو بدوزین من بعدن میگم اسمش چیهههه🤣🤣🤣
دیگه عملم تموم شد و بردنم ریکاوری
اونجا دکتر بی حسی اومد اکسیژن بهم وصل کرد میگه اگه مارو نمی‌کشی و نمیپرسی این چیه بهت وصل کنیم
بس ک توو اتاق عمل هرچی زدن پرسیدم این چیه اون چیه 🤣🤣
بعد عمل توو ریکاوری خیلی لرز داشتم تا اثر بی حسیه از بدنم رفت لرزه هم رفت و تاااااازه شروع درداااااا
وای ک چقد بد بوددددد
از ریکاوری رفتم اتاق خصوصی داشتیم دیگه بچمو اوردن گذاشتن رو سینه ام شیر خورد و .... بعد دوساعت اومدن ک دوباره شیرش بدن دیدن بچم خیلی گیجه و سینه نمیگیره سریع بردنش متخصص اطفال میگه باید بره ان ای سیو و اینجا بدترین قسمت تجریه زایمانم بود ک دوساعت بامن بود پسرم بعدشم بردنش ی بیمارستان دیگه اعزام کردن
چون بیمارستان اریای مشهد بودم ان ای سیو نداشت با وجود خصوصی بودنش
دیگه من موندم اینجا و بچمو بردن اونجا
دلم خون بوددد صبح روز بعدشم دکترم اومد منو دید گفت عصری مرخصی...
منم همش درگیر بیمارستان و رفت و امد پیش پسرم بودم با شکم پر بخیه میرفتم سر میزدم ازش اینهمه پله پایین بالا شدم چهار دست و پا
دیگه با رضایت خودمون بعد دو ونیم روز مرخصش کردیم
الانم حالمون خوبه خداروشکر
مرسی ک وقت گذاشتین خوندین عزیزان 😘😘❤️❤️

۱۲ پاسخ

خداروشکر

انشالله هردو سلامت باشید. انشاالله همه ماها بتونیم زایمان راحتی داشته باشیم. به کمک خدا.

وقتی نوشتی توذهنم همه اون لحظات اومد جلوروم ،اون معاینه هاکه گفتی برامن بلکه ده بار وهر بار دردناک تر،دردای وحشتناک کمرم داشت میشکست،دلم خیلی درد داشت خیلی خیلی😭بخاطر دوز های آمپول فشار،۳۰ساعت خیلی بد بود خیلی😭نمی‌بردنم سز.........دیگه بالا می‌آوردم از شدت درد،هیچ که هیچ ،آخرم کار امام رضاشد اینقد قسمش دادم که فقط ببرنم سز،آخرم اورژانسی بردنم دیگه توحال خودم نبودم فقط گریه میکردم ،بعدشم منن لرزداشتم اکسیژن و....خدا براهیچکی نخواداینطوری خیلی درد کشیدم خیلی،هیچوقت اون پرستارا رو حلال نمیکنم خیلی اذیتم کردن😭

بسلامتی ایشالا
دردش بعد ریکاوری چطور بود؟ قابل تحمل بود یا خارج از تحمل
تجربه لحظه زدن بیحسی هم بگو بهم من استرس اونو دارم فقط

خدا به دکترت خیر بده.دکترای شهر ما هیچ کدوم اینجوری نیستن

عزیزم مبارکت باشه
اینهمه بهت سختی دادن ،آخر هزینه زایمانت با بیمه چقدر شد

چرا بچه ات بستری شد؟؟کامل بوده که.....وکدوم بیمارستان. بستریش کردین؟
خودت از بیمارستانت راضی بودی؟؟

چند هفته زایمان کردی

عزیزم هر ۴ تا سزارینی بودی؟

خداروشکر که هردو خوبی🥰🥰

به سلامتی عزیزم‌ان شاءالله...برای منم دعا کن که بچمو سالم بغل بگیرم

خداروشکر خوبین

سوال های مرتبط

مامان kaya مامان kaya ۲ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان رستا👧🏻🌼 مامان رستا👧🏻🌼 ۸ ماهگی
تجربه زایمان
روز هیجدهم پنج صب بیدار شدم رفتم حموم بعد آماده شدم ساعت شیش راه افتادیم منو همسرم و مامانم و آبجیم هفت رسیدیم بیمارستان کارای پذیرش و کردیم از بلوک زایمان اومدن دنبالمون رفتیم بالا با همشون روبوسی کردم رفتم داخل لباس اتاق عمل پوشیدم دراز کشیدم آنژوکت وصل کردن آمپول بتا هم بهم زدن سوند رو نذاشتم وصل کنن گفتم بعد بی حسی
ساعت یه رب به ده از اتاق عمل زنگ زدن با تخت بردنم بیرون همسرم و مامانم اینا پشت در بودن همگی با آسانسور رفتیم اتاق عمل تا ده و بیست دقیقه تو ریکاوری منتظر بودم بعد بردنم اتاق عمل اونجا چند نفر کار های بی حسیمو سوند رو انجام دادن خیلی مهربون بودن دکتر مهربونمم اومد بی حس کامل نشده بودم دکترم با یه چیزی خط میکشید ولی من حس داشتم گفتم خانم دکتر من کامل حس دارم یهو یه آمپول زدن به آنژیوکتم گفتم این چیه آقاهه گفت خواب مصنوعی یهو حس میکردم تو خوابم حس میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم🤣 صدای دکترمو خیلی بم شنیدم گفت چه نازه صدای گریه ی دخترمم شنیدم ولی همچنان فکر میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم😂 یهو یه صدایی میشنیدم که ناله میکرد پس دختر من کو چشممو به زور باز کردم دیدم دهن خودمه داره میگه دختر من کو🥺 دخترمو برده بودن ان آی سیو هی از پرستاری که پیشم نشسته بود میپرسیدم چه شکلی بود میگف خیلی ناز بود بعد اومدن ببرنم بخش آروم شکممو فشار دادن درد نداشت ولی نمیدونم چرا داد زدم😂 بعد بردنم بخش از ریکاوری اومدم بیرون آبجیم و مامانم اونجا بودن همسرم دسته گل دستش بود هی میبوسیدن منو بردنم بخش لباسامو عوض کردن تمیزم کردن همش نگران دخترم بودم همسرم گف الان میارنش رفته بود ازش عکس گرفته بود هی میبوسیدم عکسشو بعد نیم ساعت آوردنش بهترین لحظه زندگیم بود دیدنش😍
مامان فندق مامان فندق ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان دلوین مامان دلوین ۵ ماهگی
تجربه_زایمان_سزارین ادامه
از روی اون تخت پاشدم و رفتم روی یک‌تخت دیگ که ان اس تی ازم بگیرم ک ببینم قلب بچه وضعیتش چطوره ک دکتر اومد و دید و گفت که افت داشته و باید سریع عمل بشم و بعد از اونم پاشدم و رفتم روی تختی ک قرار بود ببرنم اتاق عمل خوابیدم و بردنم سمت اتاق عمل رسیدم اونجا دکتر بیهوشی اومد پیشم و شروع کرد باهام حرف زدن بهم گفت میخوای بی حسی از کمر بشی یا بیهوشی کامل که گفتم بیهوشی کامل و اصرار داشت ک بی حسی از کمر بهتره و بچتو همون‌موقع میبینی که من امتخابم فقط بیهوشی بود چون نمیخواستم اون لحظه چیزی بفهمم😅😅بعد از اونم رفتم توی خود اتاق واسه عمل و دکتر اومد و جلوم یک پرده ای کشیدن و میخواستن شروع کنن لحظه ای که بتادین و ریختن خنک شدم هم متوجه شدم بعد اون دکتر بیهوشی دارو زد و من دیگ متوجه نشدم تا زمانی که چشممو به زور خواب و بیداری باز کردم ک دیدم توی ریکاوری ام شکمم هم توی ریکاوری فشار دادن متوجه فشار و درد توی هوش و بیهوشی میشدم ولی خب در حد کم بعد از اون دخترمو اوردن و گذاشتن روی سینه ام که حس خیلی خوبی داشت بعدم دیگه منتقل شدم به بخش 🥹دخترم صبح روز ۲۷خردا ساعت ۷و۲۶دقیقه صبح با وزن ۲۳۰۰کیلو به دنیا اومد خیلی کوچولو بود🐥😍 و خودمم توی۳۶هفته ۶روزگی زایمان کردم.
از زایمان سوالی داشتین در خدمتم 🙏🏻
مامان مه لکاء مامان مه لکاء ۵ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین)
من 37هفته نوبت سزارین داشتم برای اینکه فشار داشتم صبح رفتم بهداشت گفتن شکمت شله باید بری بیمارستان ان اس تی بدی خیلی نگران شدم شب ک شد رفتم بیمارستان برای ان اس تی ک گرفتن خداروشکر خوب بود دکترم اونجا بود نامه رو داد گف پسفردا صبح ساعت هشت بیا منم ساعت هشت صبح اماده شدم راهی بیمارستان شدم منو پذیرشم کردن لباسامو تنم کردم معاینم کردن ضربان نینی رو گرفتن فرستادنم زایشگاه اونجا انژیوکت وصلم کردن بعد رسید نوبت سوند ک ینی نگم چقد درد داشت خیلی خیلی اخه بی حس نبودم بشدت درد داشت سوندو ک وصل کردن تا نیم ساعت زایشگاه بودم تقریبن ساعت یازده بود منو بردن تو اتاق عمل ک اقای دکتر برای سوزن اسپینال یکم دیر کرد اونجا معتطل شدم خیلی استرس داشتم ترسیده بودم بعد دکتر اومد سوزنو زد سوزنه اصلن درد نداشت خانوم دکتر اومدن و شروع کردن ب عمل ک چار دیقه بعد نینی ب دنیا اومد شروع کرد ب گریه تا گریه کرد گفتم خدایا شکرت آوردن نشونم دادن بوسش کردم گرمای لپشو احساس کردم ی حس خیلی خوبی بود بعد بردنم ریکاوری اونجا لرز گرفتم تا نیم ساعت فقط لرزیدم نینیو اوردن یکم شیرش دادم هنوز درد نداشتم بی حس بودم بعد نینی رو بردن پیش باباش و مامان بزرگش منم بردن بخش ک تازه دردا شروع شد خیلی خیلی درد داشتم امپول مسکن زدم دوتا شیاف دیکلوفناک دوتا قرص نوافن اصلن اثری نداشت تموم شب درد کشیدم نخابیدم خابم نبرد بشدت برام سخت گذشت
مامان آراد کوچولو مامان آراد کوچولو ۲ ماهگی
خب من بخام از تجربه زایمان سزارین بگم
اول ک بردنم آنژیوکت بم زدن و سرم اینا بعد من ب دکترم گفته بودم ک سوند بعد بی حسی وصل کنه تا اتاق عمل هیچیش درد نداشت همچی گل و بلبل بود😂😍🖐️ بعدم رفتم اتاق عمل ازم پرسیدن بیهوشی میخوایی یا بی حسی خودم بی حسی انتخاب کردم بچمو ببینم دکتر بیهوشی گفت خم شو‌یکم جلو اصلا آمپولش درد نداشت و نفهمیدم
ب محضی ک آمپول زد بی حس شدم پنج دقیقه بعد یکم حس کردم قفسه سینه ام سنگین شد ک داشتن بچه رو در میوردن و من حالت تهوع شدید گرفتم جوری ک ناله میکردم حالم داره بهم میخوره پرستاره گفت بالا بیار خوب. سرفه کردم هی. ک مثلا بالا بیارم دکترم گف داروی خواب بهش بزنید دارم بخیه میزنم سرفه ک میکنه نمیتونم خونریزی بیشتر میشه خلاصه در حد چند ثانیه فقط بچمو نشونم دادم و بیهوش شدم کلا دیگه هیچی نفهمیدم بهوش اومدم ریکاوری بودم بم پمب درد زدن گفتم سردمه لرز دارم سریع واسم هیلتر گذاشتن گرم شدم پاهام کلا بی حس بود بعد بردنم بخش
خیلی درد داشتم ک واسم پمب درد اینا زدن اوکی بود تا حدودی ولی وای از زمانی ک گفتن از تخت باید بیایی پایین راه بری قشنگ هر قدم ک برمیداشتم میمردم خلاصه آنقدر گفته بودن راه رفتن اولیه فقط درد داره بعدش اوکی میشی الکی بود‌واس من
من کلا درد داشتم و‌نمیتونستم خوب راه برم حتی تا زمان مرخص شدنم خیلی آم بد یبوس شدم جوری ک اشکم‌در اومد تا ۲.۳اول نتونستم دستشویی ام‌ کنم هرچی میخوردم شکمم کار نمیکرد خلاصه نمی‌دونم کی گفته سزارین راحته خیلی واس من سخت بود خ
مامان نیهان💜 مامان نیهان💜 ۲ ماهگی
پارت سوم زایمان🍃

نشستم روی تخت خیلی از امپول بیحسی میترسیدم اما جیکم درنیومد امپول ک تزریق شد انگار برق ب بدنم وصل شد از کمر ب پایین مورمورم شد و سریع دونفر ب پشت سر حولم دادن دست هاموبستن و جلوم ی پرده کشیدن همش میگفتم من حس دارم میترسیدم تاوقتی بی حس نشدم شروع کنن یکی از پرستارها بهم گفت پات رو بیار بالا اما من نمیتونستم گفتم ک نمیتونم دیگه هیچ حسی نداشتم اروم دراز کشیده بودم ک دیدم یکی کنار پرده جلوم ایستاده و ی حوله سفید دستشه فهمیدم واسه دخترکوچولومه دخترم رو گذاشتن بغل پرستار اون لحضه ک از دور دیدمش تموم دردهای بدنم رفت و اشکهام بی اختیار ریخت بغض گلوم روگرفته بود اونجا بود ک توبه کردم و واسه همه دعا کردم گفتم میخام ببینمش اما نشونم ندادن گفتن باید پاکش کنیم و کاراش رو انجام بدیم دیگه خیالم راحت شده بود و خیلی خوابم گرفته بود و تاجایی چشام یاری میکرد دخترمونگاه کردم دیگه هیچی نفهمیدم تااینکه چند نفری گذاشتنم روی یه تخت دیگه و بردنم ریکاوری اونجا گفتن اینجا یک ساعت باید باشی خیلی سردم بود همش از پرستاراونجا میپرسیدم ادامه دارد...
مامان فندوق کوچولو مامان فندوق کوچولو ۸ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین
تجربمو میخوام بگم از سزارین مخصوصا برا کسایی که سرکلاژ شدن و پساری ام گذاشتن و استرس سزارین و داشتن بگم که اصلا نگران نباشین چون من خودمم سرکلاژی ام پساری ام داشتم
روز 14 ام بود دوشنبه که شال و کلاه کردیم بریم بیمارستان پسری رو بدنیا بیاریم😍شب قبلش اصلا استرس نداشتم فقد ذوووق خیلییی زیاد داشتم تا صب خواب بیمارستان و زایمان میدیدم😂
رفتیم بیمارستان با همسرم و مامانم پرونده تشکیل دادیم و بسته اتاق عمل و لباس اتاق عمل و گرفتیم رفتیم طبقه بالا من لباسامو عوض کردم بعد بهم سرم وصل کردن اینم بگم که حتماااااا پمپ درد بگیرین خیلییی خوبه خیلی جوابه هر کی میگه پمپ درد نیاز نیس چرت گفته بنظرم خیلییی تاثیر داره دردتونو کم میکنه همونجا درخواست بدین رو پرونده براتون میزنن
بعدش رفتیم تو قسمت انتظار نشستیم همسرمم کنارم بود تا لحظه آخر ک وارد اتاق عمل شدم دیگه از هم خدافظی کردیم و من رفتم داخل اتاق عمل دکترمم اومد دراز کشیدم رو تخت اول بهم سوند وصل کرد که یه سوزش کوچیک داشت و اونجوری که فکر میکردم درد نداشت بعد دکتر بیهوشی اومد سوزن بی حسی زد داخل نخاعم کم کم پاهام بی حس و داغ و سنگین شد بعد پرده کشیدن جلو صورتم و ده دقیقه نشد صدا گریه بچمو شنیدم🥺🥺😍😍خیلیییی حس خوبی بود بعد بخیه زدن و بردنم بخش ریکاوری اونجا 3ساعتی بود لرز خیلییی شدید داشتم بخاطر خونی که از بدنم رفته بود ولی تا پمپ درد بهم زدن آروم شدم بعد آوردنم بیرون مامانمو دیدم با همسرم بعد بچمو آوردن بردنمون بخش بعد عملم ک نباید حرف میزدم و تکون میخوردم بنظرم خیلی سخت بود این یه چیزش😂
مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 ۲ ماهگی
تجربه سزارین
ساعت ۴ صبح رفتم بیمارستان ازمایش اینارو گرفتن اتاقمو دادن بهم عکاس دیده بودیم اومد کلیپ و عکسامونو گرفت اصلا استرس اینا نداشتم خیلی ریلکس بودم
بعدش اومدن سوندو وصل کردن بدتررررررین قسمت زایمان همین سونده ادم چندشش میشه بعد سوند اومدن بردن اتاق عمل دکتر و پرستارای اتاق عمل عالی بودن هی باهام حرف میزدن که نترسم
دکتر بیهوشی اومد امپول بی حسیو بزنه خیلی حرفه ای بود ۳ تا امپول زد من هیچی نفهمیدم بعد خیلی سریع منو خوابوندن تخت دستامو بستن پرده کشیدن یه لحظه منو خوف برداشت😐 حالم بد شد ترسیدم رگم گرفت سرم نرفت کل زمین اتاق خون شد با هزار مصیبت رگمو پیدا کردن هی باهام حرف میزدن بعد صدای ارتای من اومد بهترییییییییین حس دنیااتااااااس😩 یه لحظه نشون دادن بعد بردن تمیز کردن اوردن یه ساعت گذاشتن رو سینه ام تماس پوستی🥺
بچه رو جلوتر از من نبردن بیرون بعد یکساعت ریکاوری باهم از اتاق عمل اومدیم بیرون اومدم اتاق کم کم دردام و بی حالیام شروع شد یجوری درد داشتم ۵ ۶ ساعت که حس میکردم الاناس بمیرم😐
مامان ❤️Arsam❤️ مامان ❤️Arsam❤️ ۳ ماهگی
پارت ۳
دکترم اومده بود و اونجا آمپول بی حسی به کمرم میخواستن بزنن ک من خب اذیت شدم چون عضلاتم خیلی سفت بود چند بار سوزن و میزدن ولی انگار تزریق نمیشد اذیت شدم بعدش دیگه پاهام بی حس شد جلومم پرده بود داشتن کارشونو میکردن فقط حس میکردن دست میزنن ولی هیچ دردی نفهمیدم شاید ۵ دقیقه یا ۱۰ دقیقه بعد صدای پسرم اومد بهترین لحظه 🥲😍 ان شاءالله قسمت همممه منتظرا بشه.
اول بردن یک سمت اتاق تمیزش کردن بعدم آورد جلو صورتم گذاشت خیلییی حس خوبی بود 😀
ساعت ۲۱ روز شنبه ۳ شهریور پسرم به دنیا اومد و بردنش ولی هنوز با من کار داشتن شکمم تو اتاق فشار دادن ولی درد نداشت چون بی حس بودم . بعدم منو بردن ریکاوری پیش پسرم ‌ . گذاشتن رو سینم شیر خورد بعد یکساعت دوتامون بردن بخش 😇
تا وقتی بی حسی اثرش بود ک خیلی خوب بود بعد آروم آروم رفت اثرش خیلی درد داشتم نمی‌تونستم تکون بخورم نمی‌تونستم بچمو بغل کنم کناریم طبیعی بود خودش به بچش شیر میداد راه می‌رفت بغلش میکرد ولی من مامانم هم به من چسبیده بود هم بچه خیلی سخت بود بلند شدن از تخت و راه رفتن...نفس می‌کشیدم درد داشتم..دردا روز به روز کمتر میشدن و روز ۸ که من بخیه هامو رفتم دکترم کشید دیگه تقریبا خوب شدم و درد نداشتم ...
آها اینم بگم بیمارستان هم خوب بود ولی عالی نبود مثلا یه بار شیاف میخواستم چند بار باید صدا میزدم میومدن. ولی دکترم خدا خیرش بده عالی بود زیر میزی نگرفت فقط ۵۰۰ برا کشیدن بخیه گرفت تازه روز اربعین ک‌روز بعد زایمانم بود اومد بیمارستان و بهم سرزد ...
نمی‌دونم خوب توضیح دادم یا نه سوال بود بپرسید هروقت تونستم و فسقلی گذاشت جواب میدم.☺️❤️
مامان النا ♥️😍 مامان النا ♥️😍 ۱ ماهگی
دیگه کلا زایمانم ده دقیقه طول کشید اینقدر خوب برام بخیه زد هیچی حس نکردم همش بهش گفتم خدا خیرت بده از تنها کسی ک راضی بودم تو بودی
دیگ بچم گذاشتن رو بدنم بهترین حس دنیا بود 🥲♥️ ارزش این همه درد داشت دیگه بعدش ک بخیه هام تموم شد خانمه گفت بچت می‌بریم پیش دکتر اطفال و برات میاریم
دیگه بچمو بردن و من موندم تو اتاق تا ی نفر اومد گفت بشین رو ویلچر بریم اتاق ریکاوری
گفتم بهش میشه کمکم کنین اصن جواب نداد خودم ب بدبختی از تخت زایمان اومدم پایین رفتم رو ویلچر
بردنم اتاق ریکاوری و بچمو آوردن پیشم برام غذا آوردن گفتن بلند شو بخور گفتم نمیتونم بشینم گفتن ب ما ربطی ندارع دیگ زنگ مامانم زدم ک بیا پیشم تا اون اومد بچم آوردن پیشم و گفتن شیرش بده منم بلد نبودم ک چجوری شیر بدم دیگ یک ساعت بعد مامانم اومد و کمکم کرد شیر دادم بهش و غذامو خوردم و بردنم بخش
تا صبح اونجا بودیم رفتار پرستار های بخش خیلیییی بهتر بود
دیگ ظهر موقع مرخص شدنم گفتن بیمت ب مشکل خورده و باید آزاد هزینه رو بدی من بیمارستان دولتی آزاد رفتم ۱۰ میلیون و ۴۰۰ گرفتن البته پس فرداش همسرم رفت دنبال کاراش و بیمه قبول کرد ک پول رو بهمون تا آخر برج برگردونه
ولی دیگ بمیرم هم سمت بیمارستان دولتی پامو نمیزارم