دیگه کلا زایمانم ده دقیقه طول کشید اینقدر خوب برام بخیه زد هیچی حس نکردم همش بهش گفتم خدا خیرت بده از تنها کسی ک راضی بودم تو بودی
دیگ بچم گذاشتن رو بدنم بهترین حس دنیا بود 🥲♥️ ارزش این همه درد داشت دیگه بعدش ک بخیه هام تموم شد خانمه گفت بچت می‌بریم پیش دکتر اطفال و برات میاریم
دیگه بچمو بردن و من موندم تو اتاق تا ی نفر اومد گفت بشین رو ویلچر بریم اتاق ریکاوری
گفتم بهش میشه کمکم کنین اصن جواب نداد خودم ب بدبختی از تخت زایمان اومدم پایین رفتم رو ویلچر
بردنم اتاق ریکاوری و بچمو آوردن پیشم برام غذا آوردن گفتن بلند شو بخور گفتم نمیتونم بشینم گفتن ب ما ربطی ندارع دیگ زنگ مامانم زدم ک بیا پیشم تا اون اومد بچم آوردن پیشم و گفتن شیرش بده منم بلد نبودم ک چجوری شیر بدم دیگ یک ساعت بعد مامانم اومد و کمکم کرد شیر دادم بهش و غذامو خوردم و بردنم بخش
تا صبح اونجا بودیم رفتار پرستار های بخش خیلیییی بهتر بود
دیگ ظهر موقع مرخص شدنم گفتن بیمت ب مشکل خورده و باید آزاد هزینه رو بدی من بیمارستان دولتی آزاد رفتم ۱۰ میلیون و ۴۰۰ گرفتن البته پس فرداش همسرم رفت دنبال کاراش و بیمه قبول کرد ک پول رو بهمون تا آخر برج برگردونه
ولی دیگ بمیرم هم سمت بیمارستان دولتی پامو نمیزارم

۱۱ پاسخ

شکنجه گاه دولتی

دولتی سزارین شدم خیلی خوب بود همه چی پرستارا هم رفتارشون خیلی خوب بود فک کنم واسه طبیعیا اخلاق ندارن

طبیعی بودی؟

الاهی بگردم چقدر اذیت شدی...ادم بخدا خونه زایمان کنه بهتره تا دولتی...وحشین

من دولتی بودم درحدبیمارستان خصوصی رسیدگی کردن عالی بود همه چی. خیلی هو خوش اخلاق وخوب وصمیمی بودن خداخیرشون بده

کجا زایمان کردی؟منم یزدم

عزیزم چقدر اذیت شدی🥺
قدم نینی قشنگت پر از خیر برکت باشه برات❤️

منم زایمان اولم ۲۳سالگی بود ولی اونجایی که من رفتم رفتارشون خیلی خوب بود تازه دیدن که روز تولدم قراره با روز تولد پسرم یکی شع کلی تشویقم کردن و میگفتن چه کار باحالی و کلا خیلی خوب بود همه چی

خاک تو سرشون واقعاا

دولتی 🤦🏻‍♀️

دولتیا خوبشونم بده .

سوال های مرتبط

مامان نیلا🩷 مامان نیلا🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین اختیاری
من ۸ صبح رفتم بیمارستان ساعت ۱۲ ظهر منو بردن اتاق عمل. اول پرستار اومد بهم سرم وصل کرد و بهم توضیح میداد ک الان میخان چکار کنن بعد گفتن ک میخان سوند بزنن من خیلی میترسیدم ک گفتن اصلا متوجه نمیشی و باهام شوخی میکردن و بعد چند دقیقه ی ذره سوزش احساس کردم و اصلا درد نداشت اصلا نگران سوند نباشین بعد دکتر بیحسی اومد دو سه تا پرستار دستام و گردنمو گرفتن و دکتر بیحسی برام آمپول زد دردش نمیگم کم بود ولی اصلا غیر قابل تحمل نبود. بعد عملو شروع کردن و پنج دقیقه و بچه رو نشونم دادن و بهم ارامش بخش زدن منو از اتاق عمل با بچه بردن ریکاوری. یک ساعت داخل ریکاوری بودیم اونجا من لرز کردم ک پتو بهم دادن و بچه رو رو سینم گذاشتن بهش شیر دادم بعدش مارو بردن بخش. من پمپ درد داشتم دردی حس نمیکردم شیاف داخل بیمارستان استفادم نشد. ساعت ۱۲ شب اومدن گفتن اماده باش چنتا چایی عسل بخور ک باید راه بری . اول سوندم رو برداشتن ک من دردی حس نکردم بعد منو بلند کردن ک من چند بار پمپ درد رو فشار دادم از قبلش ک دردش زیاد نباشه بخاطر همین موقع راه رفتنم درد نداشتم. بعد رفتن سرویس رو تخت دراز کشیدم و تا صب دو دفه دیگ راه رفتم و خودم سرویس رفتم صبح برام صبحانه ی دونه بیسکوئت اوردن و گفتن شکمت اگ کار کرد بهمون بگو ک شکم من تا ظهر کار نکرد و من چون خیلی خسته شده بودم وقتی دکتر اومد گفتم شکمم کار کرده و گف پس مرخصی. ساعت دو و نیم ظهر مرخص شدم.
پمپ درد خیلی خوب بود.
دردای من تو خونه تا ب الان که ۳ روز گذشته با شیاف قابل تحمله.
مامان هامین مامان هامین ۶ ماهگی
تو دوتا زور خوب بزن بریم رو تخت زایشگاه دیگ کلا پاهام باز بود زور میزدم داد زدم گفتم اومده پایین داره میسوزه اومد گفت بریم فولی این حرف رو زد انگار دنیا و بهم داد و بگم بدنم مثل تشنجیا میلرزید دیگ اومدم از تخت پایین برم رو ویلچر پاهام داخل هم میرفت بردنم رو تخت زایشگاه میلرزدیم دکتر اومد آماده شد گفت من خیلی وقته منتظرتم گفتم خانوم دکتر پاره کن تموم شه ضد عفونی کردن بتادین زدن گفت زور بزن کم نیار وسطش دو نفرم شکممو فشار داد زور دوم اومد بیرون انگار لیز خورد دردام واقعا رفت😭 گفتم تموم شد؟گفت اره گفتم چرا گریه نمیکنه گفت مهلت بده گریم میکنه گریه کرد گذاشتنش رو شکمم نازش کردم دردا یادم رفت تا چند ثانیه قبل داشتم به معنای واقعی میمیردم دیگ وزنش کردن گفتن۳۹۵۰ من دو روز قبل رفتم سنو گفت ۳۴۶۰ میگفتن رستم زاییدیا وزنش ماشالله از همه ی بچه‌ های اونروز بیشتر بود خداروشکر جفتمم راحت اومد بیرون شکمم فشار دادن ک خونا بیاد قشنگ حس میکردم دیگ وقت بخیه شد دکترم میگفت خودتو شل کن ک نلرزی بخیه هات زشت میشه میگفتم اشکال نداره من دست خودم نیس اینورم ذخیره بند ناف ازم اومد خون بگیره میگفت سوزن تو دستت میکشنه کنترل کن خودتو ولی واقعا دست خودم نبود همون موقع ام یک ماما اومد گفت باباش اومده ببینش بردن پسرمو باباش ببینش👼🏻😍دیگ منم کارام تموم شد گفتن تمومی پاشو از همشون تشکر کردم رو تخت دیگ گذاشتن منو بردن داخل ی اتاق دیگ مامانمو صدا زدن منم همچنان میلرزیدم مامانم اومد چای خرما آوردن بهم دادن با قرص ک رحمم جمع بشه و بازم فشار دادن چنبار شکممو دیگ بعد از یک ساعت بردنم بخش و تموم شد
مامان دیار مامان دیار ۳ ماهگی
سلام مامانا الان که پسرم خوابه گفتم بیام از تجربه زایمان براتون بگم
تو تاپیک های قبلیم گفتم ک دکترم چیشد دکتر جدیدم زنک زد ساعت ۸شب گفت تا ۱۱خودتو برسون بیمارستان (مریم گلشهر)
خلاصه ما رفتیم بیمارستان من رفتم بلوک زایمان اونجا تا رسیدم ی فرمی پر کردم دوباره پرستار اومد سونو کرد و انژوکت وصل کرد برام و لباس عمل پوشوند و سوند وصل کرد از سوند بخام بگم اصلا نه درد داره نه ترسی فقط باید نفس عمیق کشید ....خلاصه بردنم با ویلچر اتاق عمل پرستارا یکی از یکی مهربونتر اونجا ی آقایی اومد از کمر برام بیحس کرد اصلا امپولش درد ندارع
بعد اون جلو صورتم پرده کشیدن شروع کردند ب عمل حین عمل همه چی آدم متوجه میشه خودش قشنگ معلوم بود دارن میکشم پاره میکنن بعد چند لحظه صدای گریه اومد منم همزمان گریه کردم پسرمو آوردن گذاشتن رو صورتم اونجا انگار دنیا رو بمن دادن خیلی لحظه قشنگی بود من عملم کلا ده دقیقه طول کشید و ۲۰دقیقه بخیه شد
بعد اون اوردنم ریکاوری ی پرستار مهربون داشت فرشته بود یعنی بشارتی گفت ازت فیلم گرفتن گفتم چون شب بود فیلمبردار نداشت گفت صبر کن خودم ازت فیلم میگیرم شروع کرد به فیلمبرداری و عکس انداختن از مانیم تا چهل دقیقه هم تو ریکاوری بودم که اونجا هم بچمو آوردن تو بقلم بهش شیر دادن
ادامه تاپیک بعد....
مامان پاشا💙 مامان پاشا💙 ۲ ماهگی
پارت 5زایمان
بعدش دیگ زور زور زور سرش در. اومد و گفتین بیشتر ی زور دیگ که بدنش هم در بیاد و یکی هم می‌ره رو صندلی و شکمت فشار میده اون اصلا حس نمیکنی چون درد زایمان بیشتر تا اون
و ماساژ ماساژ تا به دنیا اومد بلاخره تو ی پارچه سبز گذاشتن بچه گذاشتن رو تختش و من که یکم بهتر شدم نشون دادن و گذاشتن رو صورتم دستگاه در آورد ی بوس کردم و بردنش اونور ت ریکاوری
بعدش گفتن یه زور دیگ بزن تا جفت هم در بیاد و مغز شکم و شکم فشار دادن هم داشتن همون موقع و جفت در اومد و شروع کردن بخیه زدن دوتا آمپول بی حسی زدن و شروع کرد ب دوختن ت دوختن بی حس آدم ولی همون نخ ک میبینی ی جوری میشی😂✋ولی درد ندارع اصلا
و بخیه زدن و بدنم می‌لرزید همینجوری چون خون زیادی رفت ازم
بعدش آوردن ریکاوری ت بلوک زایمان بیاد ببرمون
و من همچنان لرز شدید برام بخاری مثل جارو برقی بود آوردن گذاشتن زیر پتوم و یکم بهتر شدم و اومدم بلوک زایمان ک اونجا خابوندن یکم بعدش گفتن ماینه باید بشی هم واژینال هم مقعدی ی انگشت داخل میکنن ک ببین بخیه ها چطوریه الان ک دارم میگم هنوز اون ماینه ها حس میکنم 😂
و بعدش اوکی بود لباس ب بچه پوشیدن سایز 1پوشک سایز صفر
و آوردن تو بخش آزمایش گرفتند ک کم خونی پیدا نکرده باشم
و تا صبح بستریم و ایشالله صبح مرخص میکنن این زایمان من
پسرم روز یک شنبه تاریخ،7/2زایمان کرردم
مامان جـوجـوک🐥💙 مامان جـوجـوک🐥💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
سر جمع عملم ۲۰ دقیقه طول کشید اومدن ببرنم اتاق ریکاوری همون حین تنگی نفس تهوع داشتم حس میکردم نمیتونم نفس بکشم سریع بردنم دستگاه اکسیژن وصل کردن گفتن نفست اوکیه پسرمم اوردن گذاشتن کنارم حالم بهتر شده بوده تااینجاش ک همه چی تقریبا خوب بود تو ده دقیقه ای ک تو ریکاوری بودم همسرم ده بار زنگ زده بود 😂هی میگفتن فلانی اومده ؟بفرستینش بره همسرش پدرمونو در آورده ،حق داشت اخه چند ساعت بود منو برده بودن معطلیم زیاد بود هیچی دیگ اومدن منو بردن اتاقم تا همسرم اومد جفتمون زدیم زیر گریه🥹🥹خیلی حس قشنگی بود پسرمم اوردن همسرم اشکاش بند نمیومد و فقط خداروشکر میکردیم😍😍
من اتاق خصوصی گرفته بودم خیلی راضی بودم اومدن لباسامو عوض کردن برای دردم دوتا شیاف گذاشتن رفتن گفتن تا ۱۱شبم هیچی نباید بخوری
دوبار اومدن شکممو فشار دادن لعنتییی ی صدای قیرچی میداد ک نگم😭😭 هنوز اونموقع بی حس بودم تقریبا. کم کم بی حسیم داشت میرفت ی دوبار دیک اومدن شکممو محکم فشار دادن ک من از دردش هوار میزدم هی میگفتن این دیگ آخریشه😒😒ساعت ۱۱اومدن گفتن کم کم ابمیوه بخور باید پاشی راه بری اومدن سوند در اوردن بعدش کمکم کردن بشینم بعدش از تخت بیام پایین خیلییی دردناک و سخت بود ولی قابل تحمل جوری بود ک هرچی بیشتر راه میرفتی انگار دردت کمتر میشد رفتم سرویس کارامو خودم کردم اومدم بیرون ی شربتم دادن بخورم ک شکمم کار کنه ک اونم گلاب ب روتون بیزون روی گرفته بودم برعکس همه😂😂😂
مامان زهرا و علی مامان زهرا و علی ۵ ماهگی
پارت۳


میکردم واس زور زدن ولی بچه نمیومد پایین بهم گف سجده برو و زور بزن رفتم ولی نمیشد خیلی وحشتناک بود تحملم کم شده بود ب دکتر میگفتم چیشده هیچی نمیگف خیلی خونسرد بود دکتر و پرستار از اتاق رفتن گفتن نمیتونه ، تا رفتن ترسیدم گفتم حس زور دارم بیاین دیگ اومدن زور زدم گفتن نمیتونی ک خلاصه پرستاره اومد شکمم فشار میداد از بالا منم همزمان زور میزدم دکتر هم سعی میکرد از پایین بچه رو بیاره بیرون اینقدر داد زدم دست پرستارو‌میکشیدم ک فشار نده دردم گرفته بزور فشار میداد اینقذر زور زدم تا دست دکتر ب بچه خورذ گفتم برش بزنین ک بیاد دارم میمیرم نمیزد ولی بعد با دوتا زور دیگ بچه اومد بیرون و‌گزاشتنش روی سینم داغیشو حس کردم واییی بهتررین لحظه ی عمرم بود بعد بردنش واس اونطرف پرسیدم حالش خوبه گف اره صداش ک اومد اینقدر قربون صدقش رفتم و اشک ریختم خداروشکر گفتم واس این لحظه و سلامتیش ، بعد جفتو دراوردن وباند و پانسمان گزاشتن داخل واژنم، منو بردن داخل سالن و اومدن شکمم فشار دادم ، شکمم خیلی آزرده بود بخاطر فشارها حین زابمان ،بعد بردنم سرویس گفتن ادرار کن ک نتونستم اومدم بیرون باند و کشیدن بیرون و سوند گزاشتن ، ابمیوه اوردن و چایی ، خوردم بچمو اوردم گفتن شیرش بده ک ببریمت بخش
بعد شیردهی لباسام عوض کردن منو بردن بخش
اینم از تجربه من از زایمان طبیعی خداروشکر خیلیی راضی بودم انشالله قسمت همه ی مامانا بشه 🌸🤰
مامان جوجه کوچولو مامان جوجه کوچولو ۹ ماهگی
تا ۴ درد کشیدم دیگه زوری نداشتم هرکاری میکردم نمیتونستم یکی اومد اینهو گاو خودشو انداخت روم ک مثلا کمکم کنه صدا خورد شدن دندمو شنیدم بخدا ۴:۲۰ بچم اومد دنیا راحت شدم کامل حتی نفهمیدم ک برش خوردم بچمو گذاشت رو شکمم گفت بگیر تا بند نافشو ببرم کلش اینهو هندوونه بود بچم 😁😁 بچمو بردن بیرون و نشستن ب بخیه کردن من دقیق ۱ ساعت بخیه خوردم نمیدونم چند تا و نگفتن بهمم ولی اینو فهمیدم ک رحمم زخم شده انگار😑
همون عشقه گفت بخواب میدونم خسته ای کارم تموم شه بیدارت میکنم
شاید باورتون نشه من وقتی اینا داشتن بخیم میزدن خوابیدم🤭🤭🤭دیگه درد نداشتم تا وقتی ک اومدن برا فشار شکمم اونا درد داشت خدایی
ساعت ۵:۳۰ بیدارم کرد گفت کار من دیگه تموم شد مراقبتای بخیه رو گفت بهم و رفت منم گذاشتن رو ویلچر و اوردن تو اتاق مامانم و عمم اومدن و آروینو اوردن برام عمم میگفت از وقتی اوردنش بیرون و تو نبودی تا همین الان ک اومدی و صداتو شنیده نخوابیده انگار دنبالت میگشته قربون پسری برم من ک هوادار مامانشه عشق خودمه
اومدن گفتن باید مایعات بخوری ک ادرار کنی بعد مرخصت میکنیم هرچی میخوردم دستشوییم نمیگرفت ☹️ دیگه پاشدم ب راه رفتن بعد رفتم توالت ادرارم کردم نینیمم خوابیده بود برا خودش
ساعت ۲ ظهر مرخص شدیم
مامان کوچولو مامان کوچولو ۳ ماهگی
بعد از اون فشارمو باز گرفتن منو رو تخت نشوندن برای تزریق بی حسی هر چق بیشتر به جلو خم شی دردش کمتره درد تزریقش لحظه ای یعنی همون لحظه ساکت میشه و کم کم بدنت سر میشه ۴یا ۵تا تزریق داشتم بعد اون سریع به سرعت منو خوابوندنو دیگ حسی تو کمرم یا پاهام نبود پرده رو کشیدن یه پرستاری باهان شروع کرد به حرف زدن بعد پرسیدن ۴ـ۵تا سوال
صدای گریه پسرمو شنیدم 🥺 ساعت ۹:۳۵دقیقه به دنیا اومد
بردنش یه سمت دیگ بعد از حدود دو سه دقیقه اوردنش تا ببینمش تایم بخیه زدن کلا ۵دقیقه اس بعد از عملم بردنم سمت ریکاوری ساعت ۱۰بود پسرمم اوردن تا بهش شیر بدم (نگران شیرتونم نباشید من رفتم حموم هر چقد فشار دادم یه قطره آغوزم نیومد ولی بعد عمل ماشالله نمیدونم اون آغوز از کجا اومد تو سینه هام)تا ساعت ۱۱:۱۵پسرم تو ریکاوری پیشم بود بعد اون بردن تحویل خانوادم دادن منم ساعت ۱۱ونیم از ریکاوری در اومدم و بردنم بخش زایمان و با خیال راحت مادر پسری پیش هم بودیم 😍
بقیه اش رو هم تو تایپیک بعدی میذارم ......
مامان 🌸دیان من🌸 مامان 🌸دیان من🌸 روزهای ابتدایی تولد