۶ پاسخ

بیمارستان خصوصی زایمان کردین ؟

خیلی سخت بود؟

چ خوب زود اومده تو کانال زایمان

چند هفته بودی

وااای

اوه چه هیجانی 😃
بگو ادامشو گوش میدیم😍

سوال های مرتبط

مامان حلما گلی😘 مامان حلما گلی😘 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی ۴
کجا بودیم؟؟
دیگه ساعت ۱۱بود به ۴سانت رسیدم هی ب خانومه التماس میکردم بیا خداییش خیلی التماسش کردم ک خانومه اون کپسوله برام بزنه۰میگف دکتر اجازه نمیده گفته لازم نیس .گفتم پس ماما همراه برام بگیرین گفت الان دیگه تو باید قبلش میگرفتیکه ورزشت بده الان فایده نداره منم واقعا ناامید شدم دیگه درد زیادی داشتم هی میگفتم بگین مامانم بیاد هی پیغمبران امامان خدا صدا میزدم.ک مامانم وارد شد منو ماساژ میداد هی برای معاینه میخواستن مامانم بیرون کنن من نمیزاشتم.اینو یادم رفت بگم ماما وقتی دید من خودم درد دارم آمپول فشار قطع کردن .درد من فقط از کمر بود اونم شدید وای دیگه بچه نمیخوام
دکترم شیفتش داشت عوض میشد اومد گفت تا ۲زایمان میکنی منو سپرد به مامای دیگه.
آنقدر درد داشتم گفتم خدا بچه میخواستم چکار میخواد چکار کنه برام هی میگفتم نمیخوامش.خیلی سردم بود هروقت درد میومد سراغم پاهام میلرزید
ساعت دو گفتن ۸نیم دیگه همکاری کنی زایمان میکنی نیم دیگه اومدن معاینه کردن گفتن ۷من گفتم اون خانومه گفت ۸هستم گفتن از بس جیغ زدی بچه رفته عقب آنقدر ناامید شدم گفتم من دیگه زایمان نمیکنم میمیرم اونا هم دلداری دادن برام عود روشن کردن
مامان نورا مامان نورا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت سوم
دیگه تا ساعت 4 و نیم 5 بعد از ظهر دردا رو زیر دوش تحمل کردم، دیگه واقعا نمیتونستم دوباره حاضر شدیم رفتیم زایشگاه، معاینه شدم ، 4 الی 5 سانت بستریم کردن، وای انگار دنیا رو بهم دادن، خیلی خوشحال شدم، دردا یادم رفت اصلا، تو زایشگاه خوش و خرم بودم ،ورزش میکردم رو توپ بودم، انقباض که داشتم تحمل میکردم، تا اینکه زنگ زدن به دکترم گفتن این خیلی خوشه😁😁😁دکترم گفت یک آمپول فشار بزنید تا من بیام ، آمپول فشار که زدن تازه فهمیدم درد یعنی چی، موقع انقباضا صدام دیگه میرفت بالا و داد میزدم، گفتم این چی بود به من زدید من خوب بودم که😬😬
خیلی داد میزدم گاز اوردن برام دو سه بار تنفس کردم بعد پرتش کردم اونور گفتم این چیه نمیخوام هیچ تاثیری نداشت گفتم من وریدی میخوام، معاینه شدم، این دفعه هفت سانت بودم، ماما با یک وسیله کیسه آبم رو ترکوند، دردا همینطور بدتر میشد گفتم تورو خدا وریدی بزنید ولی هی میپیچوندن فهمیدم دکترم اجازه نداده
مامان آریا کوچولو🩵 مامان آریا کوچولو🩵 ۱ ماهگی
ادامه تجربه زایمان طبیعی: درد شدید داشتم بعد پاره شدن کیسه آب تنها تو اتاق بودم داشتم سکته میکردم همش زنگ میزدم شوهرم گریه میکردم لحظه ب لحظه دردام شدید تر میشد ۳۰ ثانیه انقباض داشتم ۲۰ ثانیه آروم بودم اولاش راه میرفتم کنترل میشد هر بارم معاینه میکردن پیشرفت نداشتم دیگ ناامید شدم ورزش نکردم تا اینکه دکتر خودم اومد معاینه کرد گفت نزدیک ۴ سانتی خوشحال شدم دکترم رفت ...باز ماما ها اومدن گفتن نه ۲ سانت و نیمی ‌...فشار جسمی ی طرف فشار روحی هم ی طرف دیگ...دیگ ناامید بودم از همچی فشار زیاد بود انقباضات شدیدتر شده بود دیگ هوا داشت تاریک میشد تا اینکه ماماهمراهم اومد شروع کرد ب ورزش دادن خیلی سختم بود اما هر چی گفت انجام دادم طی یک ساعت خیلی پیشرفت کردم دردام غیر قابل تحمل بود دکترمم اومد شیاف برام گذاشتن ورزشم دادن منم همش التماس میکردم سزارینم کنن شوهرمم میگف سزارین کنید پولشو میدم اما دکترم میگفت تا اینجا زحمت کشیده حیفه...دردام اصلا قابل توصیف کردن نیس داشتم جون میدادم تا اینکه ساعتای ۹ شب بود گفتن تقریبا فول شدی سرشم پایین اومده
مامان افرا مامان افرا ۲ ماهگی
باز زنگ زدن به دکترم ک فلان مریضتون ۳ ، ۴ سانت باز شده و زایمان طبیعی رو قبول نمیکنن خلاصه با چند بار زنگ زدن و اصرار دکترم قبول کردن به شوهرم گفتن مشکل هزینه ک نداری گف نه گفتن پس شما برو وسیله های بچه رو بیار شوهری رفت و منم آماده شدم
اومدن سوند وصل کردن ولی خداییی درد نداشت ولی آدم حس خوبی نداره من فق حس میکردم جیش دارم 😐 با همون سوند هم رفتم سرویس حس میکردم الانه ک میریزه
دکترم اومد اصرار کرد ک برو طبیعی خودم بیام سر زایمانت بچت کوچیکه میتونی طبیعی بیاری ک قبول نکردم ک نکردم
و بالاخره نوبت من رسید و راهی اتاق عمل شدم شوهرمم ک باهام خداحافظی نکرد گفت خداحافظی نمیخواد برو بیا
و فضای اتاق عمل اونجور ک میگن ترسناک نیست حالا واسه من دلنشینم بود 😕 بی حسی زدن و شروع ب کار همه چیو حس میکردم لحضه ای ک برش زدن یا اون موقع که بچه رو در میاوردن اولش سردرد داشتم بعد حالت تهوع اودرن قرص زیر زبان گذاشتن برام یکم بهتر شدم از دور نینیمو دیدم تو ریکاوری هم ک فقط لرزیدم سردم نبود بی اختیار میلرزیدم ک گفتن از همون قرصه هر کی میومد میدید یه پتو می‌آورد چهارتا یتو روم بود ولی بازم میلرزیدم آخرش یکی بود یه آمپول زد گفت الان خوب میشی یکم خوابیدم بیدار ک شدم باز شروع شد تو این حالم بچه رو آوردن ک شیر بخوره🤦‍♀
اینم بگم ک هیچ وقت نا امید نشین ناامید تر از ما نبود حتی بعد چیزای ک تو بارداری داشتم دکترمم میگفت امیدوار نباشین خودتونو واسه هر چیزی آماده کنین
در نهایت با کمک خدا دختر من ۵ دی ماه با وزن ۲۸۰۰ ساعت ۱:۲۵ دقیقه ظهر به دنیا اومد انشالله قسمت همههههه