۱ پاسخ

منم مثل شما دهانه رحمم دی ربای شده بود و صربان قلب خراب بود جون بند ناف پیچیده بود دور گردنش و رفته بود بالا...
خوشبحالت که تونستی شوهرتو ببینی یا حداقل تو اتاق عمل برای کم شدن استرست وقت گذاشتن
من انقدر هول هولی بردنم که نه ماانمو شوهرم رسیدن ببینمشون نه فهمیدم کی خوابیدم رو تخت کی بیهوش شدم :)
ا
هنوز استرسش تو وجودمه

سوال های مرتبط

مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۶ ماهگی
پارت پنج :

قلبم داشت وایمیستاد و بدنم میلرزید مامانمو شوهرم اومدن تو اتاق و هی باهام حرف میزدن ارومم کنن پرستارا هم باهام حرف میزدن ولی من اصلا حرفای هیچکسو نمیشنیدم داد میزدم ک بچم مرده همه میگفتن نه صدای قلبشو که داری گوش میدی ولی من حتی از سدت ترس صدای قلب بچه روهم نمیشنیدم و بدنم میلرزید شوهرم منو گرفته بود ک نلرزم ولی اینقدر به شدت میلرزیدم ک تخت تکون میخورد 😭 اخه من از سزارین خیلی میترسیدم همیشه هی میگفتم توروخدا بیهوشم نکنید من نمیتونم گفتن باید سزارین بشی وگرنه بچه میمیره 😭 هرجور بود خودمو اروم کردم و با خودم گفتم شاید خواست خدا این بوده و همینطور اینو با خودم تکرار میکردم ک اروم بشم دیگه خلاصه ۵ دقیقه گذشت و برانکارد اوردن و بردنم اتاق عمل من همش میگفتم من دیگه برنمیگردم و میمیرم زیر عمل مامانمو شوهرمم گریه میکردن 😭 دیگه اونا تا پشت در اومدن و من رفتم اتاق عمل 😨 وقتی رفتم دیدم دکترم اونجاس چشمم که به دکتر افتاد شروع کردم حق حق کردن دکترم باهام حرف زد و ارومم کرد دیگه گفتن بیهوش کامل نمیشه چون وقت نیست از کمر باید بیهوش کنن ، سریع خوابوندنم روی تخت و گفتن بشین و دستما دو نفر گرفتن و دکتر بیهوشی اومد و سوزن زد توی کمرمو سریع گفتن دراز بکش
مامان دایان 💙👶 مامان دایان 💙👶 ۹ ماهگی
سلام منم اومدم تجربه زایمانم رو بگم
من قرار بود ۱۳ ام دوشنبه زایمان کنم ولی پنج شنبه شب ساعت ۱۱ یه درد پریودی زیر شکمم می‌گرفت و ول میکرد فاصلش هر یه ربع بود صبر کردم فک نمی‌کردم درد زایمانه تا ساعت دو دیدم قطع نمیشدن دردام رفتم دوش گرفتم و ساعت ۳ با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان دولتی اونجا ازم nst گرفتن و معاینه کردن گفتن درد زایمانه و سریع رفتیم همون بیمارستانی که قرار بود زایمان کنم اونجا هم ازم nst گرفتن و به دکترم زنگ زدن ساعت ۴ و نیم شده بود بستریم کردن و بهم سرم زدن و آزمایش گرفتن دکتر بی حسی نیومده بود بهم گفتن باید صبر کنی بیاد ساعت ۶ اینا اومدن سوند وصل کردن درد نداشت ولی تحملش سخت بود ساعت ۷ و ۴۰ اینا بود آمادم کردن و سوار ویلچر کردن و بردن اتاق عمل دم در اتاق عمل با خانوادم خداحافظی کردم و رفتم داخل اولین باری بود که میرفتم اتاق عمل استرس داشتم پرستارای خیلی مهربونی بودن اونجا باهام حرف میزدن که حالم خوب بشه و روی تخت زایمان نشستم بهم میگفتن باید شل کنی بدنتو و آمپول رو زد برام اصلا درد نداشت خیلی استرس داشتم فکر میکردم درد داره ولی اصلا درد نداشتم و بهم گفتن دراز بکش و یه پرده سبز جلوم کشیدن پاهام گرم میشد کم کم و همش میگفتم حس دارم هنوز نفس تنگی داشتم نمیتونستم نفس بکشم برام اکسیژن وصل کردن داشتن باهام حرف میزدن که یهو صدای گریه پسرم رو شنیدم خیلی لحظه ی شیرینی بود
مامان نفس خانم🌰❤️🩷 مامان نفس خانم🌰❤️🩷 ۹ ماهگی
مامان جوجه رنگی💕 مامان جوجه رنگی💕 ۱ ماهگی
تجربه سزارین ۱
دکترم گفته بود صبح قبل از ساعت ۶ بیمارستان باش
من ساعت پنج از خونه زدم بیرون پنج و بیست دقیقه رسیدم بیمارستان و ۵ و چهل دقیقه هم نامه ام رو دادم به مسئول زایشگاه و پذیرش شدم یه نامه داد به شوهرم رفت پایین برگه گرفت بعد لباسامو عوض کردم و تحویل مامانم دادم دراز کشیدم قسمت تحت نظر ماما اومد انژیوکت وصل کنه خیلی بد رگ دادم آخرم به بدبختی دوسه نفر رفتن اومدن تاتونستن وصل کنن یعنی سخت ترین بخش زایمان من همون انژیوکت لامصب بود تا لحظه ترخیص عذاب کشیدم انقدر بد رگم بعد سوند وصل کردن که من خودمو شل شل کردم هیچی درد نداشت یکم سوخت و تموم شد از بعدش دیگه اصلا متوجه نمیشدم که ادرار دارم ولی کیسه پر میشد😂
بهم سرم وصل کردن و نوار قلب گرفتن دونفر دیگه هم اومدن برای سزارین اونجا باهم حرف میزدیم و دونفر هم داشتن تو اتاق زایمان طبیعی زایمان می‌کردن جیغ و داد یه وضعی اصلا ساعت ۷ و بیست دقیقه دکترم زنگ زد که بفرستید اتاق عمل مریض منو با ویلچر بردنم اتاق عمل