تجربه زایمان سزارین ۴

من تا صبح از استرس و گرمای زیاد نخوابیدم قبل از من ینفر تو اون اتاق زایمان طبیعی داشت برای همین اتاقو بیش از حد گرم کرده بودن من گفتم گرممه برام پنکه اوردن روم لحاف انداختم و زیر باد مستقیم پنکه بودم
از ساعت ۱۲ شب حتی ابم نزاشتن بخورم خیلی تشنم بود و تا صبح یه عالمه عرق کرده بودم کل اب بدنم رفته بود
شوهرم گفته بود از پذیرش پرسیدم دکترت ساعت ۱۱ صبح تازه میاد منم با این فکر اروم بودم و گوشیم زده بودم تو شارژ رفته بودم اکسپلور اینستا😂
ساعت هشت صبح اومدن گفتن میخوایم سوند بزنیم ببریمت اتاق عمل گفتم توروخدا بزارید تو اتاق عمل وصل کنید ک بی حس باشم قبول نکردن گفتن نمیشه قانونه فلانه ولی سوند به هیچ عنوان درد نداشت فقط من ترسیده بودم گفت نفس عمیق بکش بعد گفت به پهلو شو امپول ریه بزنم گفتم تموم شد ؟ گفت اره درد داشت ؟ گفتم نه اصلا متوجه نشدم 😅
خلاصه ک سه تا بتامتازون تو یه سرنگ تزریق کردن و ویلچر اوردن شلوار پام کردن و نشستم رو ویلچر یه شنل رو شونم انداختن و کلاه سرم کردن با شوهرم و مامانم سوار اسنسور شدیم و رفتیم طبقه ای ک اتاق عمل بود
خداحافظی کردیم و من رفتم تو ….

۲ پاسخ

سوند درد داشت ؟

کدوم بیمارستان

سوال های مرتبط

مامان قلب من(💙) مامان قلب من(💙) ۳ ماهگی
خب منم تجربه زایمان رو بزارم.
پارت یک
من زایمان سزارین اختیاری رو انتخاب کرده بودم. دکترم گفت صبح روز نهم ۷ صبح بیمارستان باشم. از دو شب قبل استرس داشتم چون بالاخره ادم تجربه نداره. اولین اشتباهم این بود که درسته دکترم گفت ساعت 7 برم باید دیرتر میرفتم. چون بیمارستان خصوصی پذیرش سرعت بالا بود و من از همون بدو ورود پنج دیقه نشد کارم انجام شد و از ساعت 7 تا ده که نوبت عملم بشه با سوند نشسته بودم. خلاصه وارد زایشگاه شدم و بعد گرفتن فشار و nst سوند وصل کردن که یکی از موارد استرس زای من بود. من استانه تحمل دردم ب شدت پایینه یعنی از ی امپول ساده هم میترسم. گفتم اروم بزن ولی در حد 3 ثانیه سوزش حس کردم و مث درد امپول بود تقریبا. و بعدش چندش ترین وضع بود موقع راه رفتن با سوند همش حس میکردی یچیز اضافه توته و غیرارادی زور ادرار میزدم و کلافه شدم از نشستن با سوند 3 ساعت اونم. ولی اونایی ک دیر اومدن مثلا 8 سوند گذاشتن 9 رفتن عمل. حالا من مودب از 7 زدن تا 10 ک نوبت اخر بودم متاسفانه. خلاصه دیگ استرسم ریخت و اومدن با ویلچر دنبالم رفتم تو اتاق عمل که بهترین تجربه عمرم بود. البته من قبل رفته بودم و ترسی از عمل نداشتم. کادر با شوخی و خنده جو خوبی درست کرده بودن منم هی شوخی و صحبت. کمک کردن دراز بکشم و دکتر مهربونم گفت دستتو بزار رو زانو و سرتو بیار پایین گفتم درد دارهههه گفت اره دروغ نمیگم قد امپول دستت. ادامه جا نشد تاپیک بعد
مامان رها🐤 مامان رها🐤 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
شوک شدم اصلا آماده نبودم قرار بود تو این هفته یعنی ۳۷ برم کاشت مژه انجام بدم فیس موهامم رنگ کنم تنها کاری که کرده بودم هفته پیشش ناخونامو ژلیش کرده بودم اما ته دلمم خوشحال بودم که قراره نینیمو ببینم 🥹
دکترم سری نامه نوشت و گفت برو بیمارستان خونه نرو زنگ زدم همسرم بهش گفتم برو خونه ساک بیمارستان و رها رو بردار و بیا دنبالم باید بریم بیمارستان بعدشم سری به مامانم گفتم بیا بیمارستان رها میخواد زود بیاد خلاصه رفتیم بیمارستان اونجا هم معاینه کرد و دید۳ سانت شدم بستری کردن و فرستادن بلوک زایمان لباس بیمارستان تنم کردن رو تخت دراز کشیدم اومدن سون وصل کردن درد نداشت بیشتر چندش آور بود حس بدی داشت دلم میخواست هی بکنمش بندازمش دور دلدرد و کمردردمم زیادشده بود جفت دستامم سرم وصل کرده بودن هی میومد پرستار تزریق میکرد داخل سرمام ساعت ۶ رفته بودم بیمارستان ساعت ۱۲ فرستادنم اتاق عمل 🫠 یه ویلچر اوردن نشستم روش تمام بدنم میلرزید من قبلش اصلا هیچ ترسی از عمل نداشتم ولی تو اون موقعیت نمیدونم چرا انقدر شدید ترسیده بودم داشتن میبردنم سمت اتاق عمل جلو در اتاق عمل همسرم و مادرم و مادرشوهرم و دیدم تا دیدمشون بغضم ترکید گریه کردم و گفتم من نمیتونم میترسم همسرم اومد یکم باهام حرف زد آرومم کرد ولی هنوز میلرزیدم بردنم داخل اتاق عمل...
مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۲ ماهگی
مامان شاهان مامان شاهان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۲
تا رسیدم زایشگاه آقایی که ویلچر رو می‌روند گفت مادر پر خطر داریم زایشگاه زود کارای بستری رو انجام داد و داخل یه اتاق هدایتم کرد که ازم ان اس تی بگیرن و سرم وصل کردن بهم تا ساعت ۷ طول کشید چون همچنان از کیسه آبم داشت میریخت ساعت ۷ آماده ام کردم برای اتاق عمل کادر بیمارستان واقعاً عالی بود برای منی که تا حالا اتاق عمل نرفته بودم جوری صحبت می‌کردن که اصلاً ترس نداشتم سوند هم اصلا احساس درد نداشت فقط یکم سوزش داشت که ۵ دیقه ای برطرف شد تا اتاق عمل آماده بشه شد ساعت ۷ونیم
وقتی که گفتن اید آمپول بی‌حسی رو تزریق کنیم من شروع کردم به لرزیدن
دکتر بیهوشی و دکتر خودم کلی آرومم کردن و واقعا هیچی متوجه نشدم از امپول بی حسی امت همینکه وارد کمرم شد پاهام داغ داغ شد بخاطر استرسی ک داشتم برای اولین بار اتاق عمل رفتن حالت تهوع گرفتم بعد تزریق که اونم به متخصص بیهوشی گفتم و زود برام داخل سرم امپول زد ک همون لحظه برطرف شد هیچی از پرسه زایمان متوجه نشدم و برای من عالی بود فقط چون دکترم بعد من ۳ تا عمل سز داشت من تقریبا ۲ساعت ونیم ت ریکاوری بودم ...
مامان فارِس کوچولو❤️ مامان فارِس کوچولو❤️ ۵ ماهگی
قسمت دوم زایمان با این ک درد نداشتم حس کلافگی داشتم همش میخاستم بچه مو بغل کنم مثل بقیه تا این حد ک گریه میکردم چرا دردام نمیاد 🥴داشتم دیونه میشدم قرار شد روزجمعه اول صبح سزارین شم ولی مامانم هماهنگ کرده بود با دختر خالش زودتر منو ببرن اتاق عمل از بس سوزن سرم وصل کردن ک دفعه آخری ک رفتم پیش مامانم سرم رفته بود زیر پوست و مثل تاول بالا اومده بود و از دستم چکه می‌کرد مامانم جلو من خودشو کنترل کرده بود بعد من حسابی گریه کرده بود پرستارها اومدن بهم گفتن منم چقد گریه کردم ک مامانم دنبال من گرفتاره ن آب میخوره ن غذا و ن خواب داره خلاصه من خواب بودم اومدن آن اس تی گرفتن تازه جیش هم داشتم از بس سرشون شلوغ بود نذاشتن برم سرویس بزور سوند رو زدن خیلی درد داشت گریه کردم کلیه هام درد میکرد ساعت ۳ از مامانم جلو تر رضایت گرفته بودن من خبر نداشتم ساعت ۶ اومدن دنبالم رو ویلچر گذاشتن راهی شدیم سمت اتاق عمل 🥴🥴نگو شوک اتاق عمل و بگو ترس و حشت اون مامانم و شوهرم صدا زدن اومدن منو دیدن منم طوری وانمود کردم ک نمی‌ترسم فقط می‌خندیدم اونا میگفتن نترس ترس ک نداره 🥴😂منم دور بر می‌داشتم ترس از کجا خلاصه وارد اتاق عمل شدم و درها بسته شد و ضربان قلبم رفت بالا از ترس 😁گذاشتنم رو تخت اتاق عمل گفتن نترس چیزی نیس و دکتر بی حسی اومد مرد بود همه چیز دستیارش آماده کرد فقط گفت خم شو تکون نخور منم ترس داشتم هی میگفتم بی هوشی بزن اون می گفت ضرر داره ولی نمیشه حرف یه مادر گوش نداد اینجوری میگفت ک من ترسم کمتر شه فکر کنم سه تا یا ۴ تا آمپول زد تا بی حس شدم بلافاصله گفتن زود دراز بکش و تکون نخور و حرفم نزن و یه بخار گرمی از پاهام اومد بیرون بقیه داستان عصر تایپ میکنم