تو دوتا زور خوب بزن بریم رو تخت زایشگاه دیگ کلا پاهام باز بود زور میزدم داد زدم گفتم اومده پایین داره میسوزه اومد گفت بریم فولی این حرف رو زد انگار دنیا و بهم داد و بگم بدنم مثل تشنجیا میلرزید دیگ اومدم از تخت پایین برم رو ویلچر پاهام داخل هم میرفت بردنم رو تخت زایشگاه میلرزدیم دکتر اومد آماده شد گفت من خیلی وقته منتظرتم گفتم خانوم دکتر پاره کن تموم شه ضد عفونی کردن بتادین زدن گفت زور بزن کم نیار وسطش دو نفرم شکممو فشار داد زور دوم اومد بیرون انگار لیز خورد دردام واقعا رفت😭 گفتم تموم شد؟گفت اره گفتم چرا گریه نمیکنه گفت مهلت بده گریم میکنه گریه کرد گذاشتنش رو شکمم نازش کردم دردا یادم رفت تا چند ثانیه قبل داشتم به معنای واقعی میمیردم دیگ وزنش کردن گفتن۳۹۵۰ من دو روز قبل رفتم سنو گفت ۳۴۶۰ میگفتن رستم زاییدیا وزنش ماشالله از همه ی بچه‌ های اونروز بیشتر بود خداروشکر جفتمم راحت اومد بیرون شکمم فشار دادن ک خونا بیاد قشنگ حس میکردم دیگ وقت بخیه شد دکترم میگفت خودتو شل کن ک نلرزی بخیه هات زشت میشه میگفتم اشکال نداره من دست خودم نیس اینورم ذخیره بند ناف ازم اومد خون بگیره میگفت سوزن تو دستت میکشنه کنترل کن خودتو ولی واقعا دست خودم نبود همون موقع ام یک ماما اومد گفت باباش اومده ببینش بردن پسرمو باباش ببینش👼🏻😍دیگ منم کارام تموم شد گفتن تمومی پاشو از همشون تشکر کردم رو تخت دیگ گذاشتن منو بردن داخل ی اتاق دیگ مامانمو صدا زدن منم همچنان میلرزیدم مامانم اومد چای خرما آوردن بهم دادن با قرص ک رحمم جمع بشه و بازم فشار دادن چنبار شکممو دیگ بعد از یک ساعت بردنم بخش و تموم شد

۱۴ پاسخ

🧿🧿❤️❤️

خداروشکر بسلامتی ایشالا نامدار و عاقبت بخیر باشه ایشالا تو پیری عصای دستت باشه

چرا حقی سزت نکرد؟ این همه درد و اذیت شدی که
مگه نمیگه اگه طولانی بشه خودم سز میکنم؟؟؟

قدم نورسیده مبارک باشه گلم 😍😍
کدوم بیمارستان بودی ؟؟

فکرنکنم من بتونم تحمل کنم من وسط این زایمان میمیرم😭

بخوای دوباره زایمان کنی بازم طبیعی میری؟

عزیزم قدمش مبارک خدا بهت تن سالم بده

وای چقدر سخت بوده خیلی درد کشیدی

من سزارینی بودم و با اینا که تعریف کردی بدنم لرزید😥😥😵‍💫.مبارکت باشه.قدمش پر از خیر و برکت

چیکار کنم دهانه رحم باز بشه خسته شدم دوست دارم زود بیاد صبح گفت یه انگشت بازی

من درددارم یکم الان تعریف کردی بدنم‌داره میلرزه صبح رفتم معاینه شروع کردم به گریه کردن

الحمدلله ب سلامتی ودلخوشی گلم نام دار باشه براتون وخوش یوم

چه حس خوبی🥹🥹😍

ای جااااان😍😍😍🥹🥹🥹

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۶ ماهگی
دیگ اپیدورالم زد انقباضا شدیدتر شد و بگم قبلشم کیسه ابمو‌پاره کردن
بهشون هی میگفتم چرا این تاثیر نداره من درد دارم گفت (شیفتاشون تغییر کرده بود)کی زدن گفتم نیم ساعته گفت یکم دیگ صبر کن مسکن میزنم دیگ تحمل کردم ک اومد دوباره زد و من همچنان درد داشتم😭دیگ گفتم توروخدا من دارم میمیرم یکاری کنید یه آمپولی بهم زدن همه جارو مث ماسه قرمز میدیدم صداهارو میشنیدم چند نفر باهم درد داشتیم شلوغ بود از اینورم من فقط میتونستم جیغ بزنم میگفتن جیغ نکش کاری نمیکنه جیغ خودتو خسته میکنی زور بزن فقط میگفتم بیایین معاینه کنید حتما فولم اومد معاینه کرد دیگ اصلا درد نداشت معاینه فقط میخاسم تموم شه معاینه کرد گفت۸سانتی پاهاتو باز کن زور بزن فقط موقع انقباضا.ولی ی ثانیه آروم بودم انقباض بعدی میومد شدیرتر دیگ مامانمو صدا کردن مامانم اومد گریه میکردم میگفتم بریم دیگ نمیتونم مامانم پاهامو ماساژ میداد دیگ یکمم بعد همراهیارو بیرون کردن گفتم بگید دکترم بیاد فقط پارم کنه گفت مگ الکیه باید خودت واسه خودت کاری کنی زور بزن جیغ نکش اومد معاینه کرد گفت دهانه رحمت کامل بازه فقط زور بزن موهاشو ببینم گفت بیا بشین انگار رو‌ی دسشویی نشستی زور بزن نفس عمیق بکش منم میگفتم بخدا نمیتونم کم آوردم یکم زور میزدم میگفتم بیا ببین اومده یا نه اومد گفت نه موهاش دیده نمیشه گفتم شایدکچله بگو دکترم بیاد پارم کنه گفت دکتر خیلی وقته منتظرته د
مامان ~°boy♡girl°~ مامان ~°boy♡girl°~ ۵ سالگی
رفتم رو تخت و گفتن با هر دردی که اومد زور بزن سر بچه خیلی نزدیکه چندبار زور زدم و یهو صدای بچه اومد وبا دوتا زور دیگه هم جفت اومد بیرون و تموم شدم و بچه رو گذاشتن رو بدنم و تماس پوست با پوست انجام دادن بعدش بچه رو دادن یکی از ماماها لباساشو بپوشونه و ماما شکمم رو ماساژ میداد که هرچی هست بیاد بیرون و گفت خونریزیت خیلی زیاده زنگ زدن دکتر اومد و معاینه کرد گفت رحم پارگی داره و یکم از جفت داخل رحم باقی مونده کلی اذیتم کردن و آخرش دیدن انقد گریه کردم والتماس کردم قسم خوردم چون واقعا تحملشو نداشتم خیلی زیاد درد داشتم دکتر گفت بزارینش رو تخت دیگه و ببرین اتاق عمل با بی حسی بقایای جفتش رو کورتاژ کنم و رحم رو هم بخیه بزنم بردنم اتاق عمل یه دکتر اومد بی حسی زد و شروع کردن انجام دادن تموم شدم و بردن فشار و نبضم رو‌کنترل کردن یکم بعدش بردن بخش و هنوز تا چند ساعت بی حسی رو داشتم و همش میومدن خونریزیم رو کنترل میکردن خداروشکر دیگه رفته رفته کم میشد تا اینکه ساعت ۱۲ ظهر دکتر اومد گفت دوتا گاز گذاشتم تو رحمت اونا رو برداشت و بخیه هام رو کنترل کرد و گفت خوبه ولی هروقت خونریزی داشتی خبر بده
مامان 𝑨𝒓𝒊𝒚𝒂𝒏 مامان 𝑨𝒓𝒊𝒚𝒂𝒏 ۱ ماهگی
خلاصه من رو تخت زایمان خیلییی زور زدم تا بچه بدنیا بیاد و این سخت ترین قسمت زایمانم بود😮‍💨🥲🥲

مدام یه ماما میفتاد رو شکمم و منی که از معاینه میترسیدم اونموقع انقدری درد وحشتناک داشتم که دکترم دستش توم بود و من میگفتم فقط ترو خدا درش بیاد تموم شه اما نمیومد🥲ـ

میگفتم جرا نمیاد پس ترو خدا میگفت زور بزن درست تا بیاد نمیدونم میگفت گیر کرده فلان چیه
انقدزی ماما منو فشار داد و افتاد رو شکمم و پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم و فقط زور میزدم

تا اینکه دکترم تاااا پایین یه برش ناقابل تا مقعد برام زد فهمیدم چ بلایی سرم اومد🥴🥴🥴
اونقدر زور زدم ک بلخره نمیدونم بعد چندمین زور بچه بدنیا اومد

اون لحظه ای ک بدنیا اومد بهترین لحظه زندگیم بود دردام تموم شد
خیلیشیزین بود از اینکه تموم شد خوشحال بودم

گفتم خانم دکتر ترو خدا بیهوشم کن بخیه بزن امپول بی حسی زد یه ماما هم اومد دوتا پاهامو بست تا تکون نخوردم رحمم خونریزی شدید کرد
دکترم واقعا اذبت شد خودمم جونم در اومد دیگه
اونقدری بهم مسکن زدن و زیر زبونی که جون حرف زدن نداشتم فقط چشام باز بود یکعالمه بخیه خوردم دکترم نگفت که نترسم امااا خیلی داغون شدم سر بخیه هام
و رسما تا مقعد پاره شدم 🥴
بخیه تموم شد
کفت برو از تخت پایین ادرار کن مادرم اومد دستمو بگیره کمکم کنه از درد و گیجی نمیتونسم رو پام وایسم منو گذاشتن رو برانکارد و بردن بخش

درسته پیشرفت خوبی دلشتم زایمان راحتی داشتم اما بخیه هام اذیتم کرد دردی که به قفسهسینم و شکمم فشار دادن و بخیه هام خیلی اذیتم کرد طوری ک مثل سزارینی ها با گریه از تخت میومدم پایین و هنوزم ک چهار روز میگذره با بدبختی راه میرم
مامان هامین♥️🐣 مامان هامین♥️🐣 ۲ ماهگی
پارت دهم
مادر شوهرم نشسته بود روب روم من همچنان مرگو با چشام میدیدم جیغای خیلی بدی میکشیدم ساعت سه صبح بود همه اومدن اعتراض کردن انقد جیغ نکش ما خابیدیم فلان اینا من فقد با فشاری ک بهم میومد یکسره جیغ میکشیدم بعد نیم ساعت ماما اومد دست کرد تو واژنم بعد مقعدم گفت دوتا زور دیگ بده منم با تمام توان زور دادم
بعد داد زد اتاق زایمانو اماده کنید من همچنان داشتم میمیردم فقد جیغ میکشیدم نفس نداشتم برای راه رفتن اما دیذن بچم قدرتمو بیشتر میکرد ماما گفت بیا پایین رفتم پایین سر بچه رو قشنگ حس کردم میلرزیدم پنج دقیقه طول کشید تا اماده بشن لباس بپوشن من همچنان رو تخت زایمان داشتم جون میدادم
ماما اومد لعنتی دساش تا ارنج تو من بود هم از مقعد فشار وارد میکرد هم از واژن میگفت زور بزن اما من نفس نداشتم هیچ انرژی برای زور زدن نداشتم به پرستار گفت بیا شکمشو فشار بده نمیتونه زور بزنه دسش تو من بود داشت سر بچه رو به بیرون هدایت میکرد اون یکیم هعی فشار میداد من زور میزدم اما در توان من نبود زورای خوبی بدم بعد یک ربع حس کردم سر بچه اومد بیرون دردا تموم شد ولی یه سوزش وحشتناکی ک جیغمو در اورد پیچید تو واژنم بچه ک در اومد کامل تموم دردا رفتن
بچه رو گذاشتن رو شکمم سفت بغلش کردم حتی توان گریه نداشتم فقد ناله میکردم پاهام میلرزید ......
ادامه
مامان آیکان👨‍👩‍👦 مامان آیکان👨‍👩‍👦 ۱ ماهگی
شده بود ساعت پنج عصر ک التماس میکردم به پرستار میگفتم سرم قطع کن یه کم استراحت کنم خیلی فشار بهم میاد افت فشار هم دارم تحمل درد ندارم میگف ن حالت خوبه یکم آبمیوه بخور خوب میشی سرم رو هم باید هشت ساعت بگذره تا استراحت بدیم دیگ رحمم داشت پاره میشد از درد ک اومدن استراحت دادن😅یکم حالم بهتر شد سرم تقویتی هم وصل کردن ولی بازم درد داشتم با فاصله کم یجور داشتم تحمل میکردم ک دیگ حداقلش سرم فشار وصل نیست ک چندتا ماما ودکتر اومدن داخل شیفت اونا بود ماما قبلی گفت خوش بحالت ببین چه بیماری داری هشت سانت دارم بهت تحویلش میدم موقع ک اینو گفت خدایش خیلی تعجب کردم انتظار نداشتم اینقدر خوب پیشرفت کنم چون فکر کردم الان میگه پنج سانتی درسته درد داشتم ولی خوب برام قابل تحمل بود نمی‌گم اذیت نشدم اما انتظار دردای شدید تر رو داشتم از زایمان طبیعی خلاصه ماما جدید اومد معاینه کرد گفت هر وقت درد اومد سراغت پاهات جم کن داخل شکمت و زور بزن چند تا زور زدم اونم معاینه کرد گفت همینطور ادامه بده میتونی بری رو توالت بشینی زور بزنی بعد به یه خانم دیگ گفت اتاق زایمان آماده کن رفتم نشستم توالت درد شدید ک میومد داخل واژنم من زور میزدم انگار ک یبوست گرفته باشی حدودا چهار تا زور زدم ک حس کردم وقتشه واژنم پر شده انگار صداشون زدم اومدن رفتیم اتاق زایمان رفتم بالا رو تخت گفت هر وقت درد داشتی زور بزن تقریبا دو دقیقه درد نداشتم اونم تو این فاصله بیحسی رو زد ک درد اومد سراغم گفت پاهات بده داخل شکمت و زور بده همین کار رو کردم ک حس کردم یچی مثل ماهی لیز خورد ازم بعدم صدای گریه بچم شنیدم ساعت تولدش زد 19.10دقیقع دیگ بعدش اصلا دردی نداشتم درد من تا اونجایی بود ک گفت
مامان زهرا و علی مامان زهرا و علی ۵ ماهگی
پارت۳


میکردم واس زور زدن ولی بچه نمیومد پایین بهم گف سجده برو و زور بزن رفتم ولی نمیشد خیلی وحشتناک بود تحملم کم شده بود ب دکتر میگفتم چیشده هیچی نمیگف خیلی خونسرد بود دکتر و پرستار از اتاق رفتن گفتن نمیتونه ، تا رفتن ترسیدم گفتم حس زور دارم بیاین دیگ اومدن زور زدم گفتن نمیتونی ک خلاصه پرستاره اومد شکمم فشار میداد از بالا منم همزمان زور میزدم دکتر هم سعی میکرد از پایین بچه رو بیاره بیرون اینقدر داد زدم دست پرستارو‌میکشیدم ک فشار نده دردم گرفته بزور فشار میداد اینقذر زور زدم تا دست دکتر ب بچه خورذ گفتم برش بزنین ک بیاد دارم میمیرم نمیزد ولی بعد با دوتا زور دیگ بچه اومد بیرون و‌گزاشتنش روی سینم داغیشو حس کردم واییی بهتررین لحظه ی عمرم بود بعد بردنش واس اونطرف پرسیدم حالش خوبه گف اره صداش ک اومد اینقدر قربون صدقش رفتم و اشک ریختم خداروشکر گفتم واس این لحظه و سلامتیش ، بعد جفتو دراوردن وباند و پانسمان گزاشتن داخل واژنم، منو بردن داخل سالن و اومدن شکمم فشار دادم ، شکمم خیلی آزرده بود بخاطر فشارها حین زابمان ،بعد بردنم سرویس گفتن ادرار کن ک نتونستم اومدم بیرون باند و کشیدن بیرون و سوند گزاشتن ، ابمیوه اوردن و چایی ، خوردم بچمو اوردم گفتن شیرش بده ک ببریمت بخش
بعد شیردهی لباسام عوض کردن منو بردن بخش
اینم از تجربه من از زایمان طبیعی خداروشکر خیلیی راضی بودم انشالله قسمت همه ی مامانا بشه 🌸🤰
مامان آقا فراز مامان آقا فراز ۱ ماهگی
اینقد درد داشتم اشکم درنمیومدش فقط با نفس کنترلش میکردم که بگذره دیدم ن هعی ورزشای مختلف ک دردم کم بشه مگ کم میشدش دیگ ب حدی رسیدم ک فقط زور میزدم حس زور زدن داشتم مامام میگفت زور نزن مگ میشد کنار تخت حالت چمپاته گرفتم قبلش ی زور زدم دستمو گذاشتم رو بدنم دستم خورد ب سر بچه ینی ریدم ب خودم سریع ب مامام گفتم دستم خورد به سر بچه سریع منو بلند کرد نشستم رو تخت معاینه کرد گفت عععع بچه اومدش زور نزن بریم اتاق زایمان نفهمیدم چجوری رفتم رو تخت که واسه زایمانه دیگ ن درد داشتم ن حس زور ی چند دقیقه راحت بودم خوابم گرفته بودش فقط مث آبشار از سروصورتم عرق میرفت مامام هعس نازم میداد نوازش میکرد میگفت اومد دیگ تمومه اینقد خسسته بودم نفهمیدم کی امپول زدن کی پارع کردش فقط اون موقع ک حس زور داشتم زور مسزدم دادم در نمیومد مامام گفت داد بزن که بچه بیاد من فقط مامانمو صدا میزدم با ۳ تا زور بچه اومد بعد حالا مگ جفت میومدش😂 هعی سرفه فلان نمیومد من ک بیحال بودم مامام میگفت بفرستینش اتاق عمل جفت و بخیه بزنن میگفتن ن دیگ کشید بند نافو اومد دم بدنم که گفتم بکش دارع میاد کشید جفتم اومد ولی دیگ واسه بخیه فرستادن منو اتاق عمل چون موقع زور زدن خودمو کشیدم عقب پارع شدم بدجور هیچ رفتم اتاق عمل بیهوش شدم راحت خوابیدم بعدش اومدم بخش پیش بچم
مامان ابوالفضل.احمد🩵 مامان ابوالفضل.احمد🩵 ۲ ماهگی
پارت ۶
وای ینی هااا کلی بیحال بودم نا نداشتم زور بزنم بچه میخواست بیاد ولی من همکاری نمیکردم مامام گفت گنا داره بچت دلت بحالش نمیسوزه اذیتش نکن کمکم کن تا کمکت کنم زودتر از این درد راحت شی ..گفت بخیه میخوای گفتمش اره بزن برام..
اقا تا انقباضه میومد زور میزدم بچه نمیومد خیلی دردناک بود برام چونک بدنم خیلییی ضعیف بود دیگ با چندتا زور اخری دیگ ی جیغ خیلیییییی بلندی کشیدم با ی زور وبچم بدنیا اومد 🥹🥹🥹🫠 از حال رفتم هاااا بچم اورد گفت بوسش کن نا نداشتم چشمامو باز کنم بزور بوسش کردم وبردنش،،،جفتم هنوز کامل نیفتاده بود گفتم یکم دیگ زور بزن افتاده دیگ خلاصه افتاد وبیحسی زد برا بخیه ..شروع کرد ب بخیه زدن و حرف زدن باهام گفت بیا ببین چ کردم برات به به چ زیبایی کردم برات اصلا پرده بوجود اومد برات😁شوهرت خواست نزدیکی کنه قبلش حتما ی تیکه طلا باید بگیره براات..
بخیمم تموم شد و ی امپول زد گفت اینم برا فاطمه خانوم چون بدنش خیلی ضعیف شده خونریزی نکنه..مامانمم اومد تو ..سرممو وصل کرد یکمشو خالی کردم
اوردنم پایین بردنم حموم گفتن بشین ادرار کن ..مثانم پر بود ها ولی نمیومد گفتن اشکال نداره لباسمو پوشوندن رفتم رو تخت ک بچه رو بیارن شیربدم🥹🥹🥹
مامان ایلماه♥🌙 مامان ایلماه♥🌙 ۷ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان طبیعی
ساعت پنج بود دکترم اومد برا معاینه یهو دیدم زیر اندازم خیس خیس شد اب داغ داره ازم میره گفتم وای چیشد دکتر گفت نترس کیسه ابت پاره کردم🫠بعد از گذشت چند دقیقه حس کردم دردام داره بیشتر میشه واقعا هم همینطور بود ساعت شش اومدن برام سوزن فشار ریختن تو سرم و بازش کردن گفتم خدایا خودت کمکم کن دیگه رفته رفته دردام زیاد شد🥲ساعت های هشت بود فشار شدید روم بود با میخاستم برم سرویس دکترم گفت بزار معاینه ان کنم بعد برو معاینه کرد گفت برو ولی زور نزن الکی رفتم سرویس ولی هیجی نبود دکترم گفت بیا برو رو تخت تو دستشویی نداری این بچه اس منو بردن رو تخت واقعا درداش قابل گفتن نبود فشار شدید روم بود با کمرم چنان درد میگرفت ک نگو ده ثانیه اروم میشد یک دقیقه میگرفت شدید میله های تخت اینقدر فشار میدادم ک رو دستم جاش مونده بود
خلاصه ماما پرستار ها کلی حوله پارچه اوردن ی حوله انداختن رو شکمم ی سطل هم گذاشتن زیر پام دیگه دردام جوری شده بود ک میگفتم خانم دکتر تو رو خدا کمکم کنید با حس شدید دستشویی همش میکفتم وای دستشویی دارم دکترم میگفت همینجا کارتو انجام بده ولی نمیزارم بری سرویس
معاینه ک شدم دکترم گفت ده سانته فقط دوتا لبه بره کنار هر وقت گفتم زور بزن حالا مگه من جون داشتم زور بزنم نفس نداشتم اصلا دکترم گفت زور بزن تا بیاد من توان نداشتم دیگه دکترم اومد شکمم فشار داد ک کمکم باشه 🫠
خلاصه ماما گفت ی زور قوی بزنی تمومه سرش میاد کلی تشنه شده بودم گلوم خشک خشک شده بود گفتم خدایا خودت کمکم کن لبه های تخت گرفتم هر چی توان داشتم زور داشتم فشار دادم😥🫠
مامان آیسل❤🤰🧿 مامان آیسل❤🤰🧿 ۲ ماهگی
دیدن دیگ نمیشه بچه جای بدیم گیر کرده بود ک کم کم افت تپش گرفته بود منم ازاون بدتر دیگ دیدن با زورو سنگینی انداختن رو شکمم نمیشه بچه نامه سز رو نوشتن داشتن میبردن سز ک یه پرستار دیگ اومد تازه شیفتش بود اومد دید قضیه چیه گفت من زایمانش میکنم انقد خوب و اروم باهام حرف زد انقد سر وقتش گفت زور بزن همین ک ی کوچولو بچه اومد بیرون تیغ کشید بهم ک خیلییی بد پاره شدم ولی باز نفسمون ول نکردم زور زدم از بالا هم سنگینه مینداختن روم تا اینکه صدای دخترمو شنیدم کلی آب خورده بود زود بردنش زیر دستگاه نزاشتن رو سینم منم ک انگار از بلندی افتادم منگ منگ بودم خوابم میومد هی چشام میرفت پرستارا میزدن از صورتم نمیزاشتن دیگ کم کم یکم حالم خوب شد بدبختی اینجا بود جفتم بیرون نمیومد اینام هی میگفتن یکم زور بده با دستشون شکمم فشار میدادن یعنی خون بود ک از من میرفتا فواره میزد انقد انگولک کردن تا جفتم اومد بیرون آوردن بی‌حسی زدن دوختنم ۲۶ تا بخیه خوردم بعد اون یکم حال بچه منم خوب شد آوردن گذاشتن رو سینم یه نیم ساعتی موند بعد اونم اومدن کمک کردن رفتم بخش
مامان هامین مامان هامین ۶ ماهگی
امروز ساعت۶ربع اومدم بیمارستان تا معاینه کردن شده بودم یک سانت گفتم اخ جون س سانت دیگ اپیدروال تموم از معاینه ام بگم درد داشت و اینک من کلا خودمو سفت میکنم شاید بخاطر اون بود.گفتم ماما همراه میخام گفت بدرد نمیخوره تو خوابت میبره اونم کنارت میشینه یا دردت زیاده‌نمیتونی ورزش کنی خلاصه ماما کنسل شد ساعت۷ربع رفتم بالا و دیگ لباسامو عوض کردم یکمم درد داشتم کم بود اومدن انژوکت زدن و نوار قلب میگرفتن کلا منم میگفتم چقد دردش کمه خلاصه بهم ساعت۸قرص فشار دادن بازم دردا خوب بود قابل تحمل گفتم میتونم راه برم گفت نیم ساعت راه برو منم راه رفتم بعدش صدام کرد گفت بیا میخام معاینت کنم البته از قرص فشارم چند ساعت گذشته بود ساعت۱۲دوز بعدی بود قبل۱۲ اومد معاینه چقد دردناک بود اونجا خوب فشار داد گفت همکاری کن من پامو تووو شکمش فشار میدادم نمیزاشتم گفت پاهاتو شل کن ک ۴سانت بشی منم همکاری کردم با اینک دردناک بود خلاصه شدم ۴ و دردا شدید دکتر بیهوشی میخاست بیاد ک تخت بغل رو اپیدروال بزنه دیگ بعد از یساعت اومد اول اونو زد بعد من و دردا شدیدمیشد اپیدروال اصلا تزریقش درد نداشت ولی وقتی زد من دردام بود و انقباضام شدیدترم شده بود