۱۱ پاسخ

خوشبحالت مامانت کنارته یکی داری ناراحت نباش چیزیش نمیشه باور کن بهتر از خودت بهش میرسن و اون خوشحالتره چون بش سختگیری نمیشه

فقط بخاطر شرایط و هورموناته. ببین آسون بگیر که برات آسون بگذره. همین که جاش امن و مطمئنه کافیه. وگرنه حالا غذاش دیر و زود شه یا هرچیز جزئی دیگه ای مهم نیس. بذار بعضی وقتا همه چی روتین و سروقت نباشه براش. بذار تو تمام شرایط ( شرایطی که به جسم و روحش آسیبی نمیزنه) قرار بگیره تا بتونه خودشو وفق بده چون بچه دوم بیاد ناخودآگاه خیییییلی شرایط تغییر میکنه اونوقت این بچه فکر میکنه با اومدن دومی داره بهش سخت میگذره و بهش بی توجهی میشه. اما اگه قبلش این بی نظمی ها و دوری ها رو تجربه کنه براش کنار اومدن راحت تره

نه بابا خیالت راحت باشه منم پسرم هر روز خونه مامانم اینا میمونه اصن خونه نمیاد اونجا بیشتر بهشون خوش میگذره مامان من بهتر از من هوای بچمو داره

بخاطر هورمون هست آروم باش و زیر نظر دکتر متخصص

ول کن جان من فکر تو دلیت باش فکر خودت باش

بارداری عریزم

تو هم بارداری شرایط سخته واست یه کم استراحت کن کاری که دوست داری انجام بده وقتی به آرامش رسیدی برو پسرت رو بیار
تو هم احتیاج داری به استراحت

اشکال نداره غذاش دیر بشه بعضی وقتا خوبه بچه یه کم سختی بکشه
خودت ناراحت نکن بچه ها به انواع شرایط و محیط ها خوبه عادت کنن
همیشه که نباید همه چیز مرتب و آماده جلوش باشه

عزیزم آلان هورمون هات تحت فشار میذارنت. بخوای نخوای این چند ماه، اوضاع تغییر میکنه. یکم ناراحت بودن به خاطرش عادیه ولی سعی کن باهاش کنار بیای.

بارداری؟

عزیزم نگران نباش اینطوری هم خودت راحت تری هم بچه ات بهش خوش میگذره بارداری بخاطر تغییرات هورموناته برای هم داری اذیت میشی بیخیال باش تا این دوران تون هم بگذره

سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی😍 مامان توت فرنگی😍 ۴ سالگی
مامانا دلم گرفته. خواستم اینجا درد و دل کنم. چند وقتیه شیطنت و لجبازی پسرم خیلی زیاد شده، خیلی هم ب من وابسته اس. من افسردگی و اختلال اضطراب فراگیر دارم و تحت نظر روانپزشکم و همسرم بیشتر اوقات سرکاره. جدیدا پسرم حتی نمیخواد من با تلفن هم. صحبت کنم. امروز اومدم خونه مامانم ک یکم حالم بهتر بشه،تا رسیدیم پای پسرم سر خورد و افتاد زمین و گریه کرد، منم خیلی ترسیدم. بعد خواهرم تو اتاق بود و پسرم با گریه رفت تو اتاق و ماشینشو برداشت و پرت کرد، ماشین لعنتی صاف خورد تو سر خواهرم! خواهرم برداشت ماشینای پسرمو پرت کرد و چند تا حرف بار پسرم کرد. منم گفتم خب حالا این بچه اس نمی‌فهمه تو چرا داری ماشینارو پرت میکنی و شروع کرد هر چی از دهنش در میومد و بمن گف ک بچت وحشیه و شعور نداره و هیچی یادش ندادی، منم گفتم با‌شه بذار ببینم تو بچتو چجوری تربیت میکنی،خلاصه یکی اون گف یکی من.... منم کیفمو برداشتم ک برگردم خونمون ک مامانم نذاشت، منم گریه هام بند نمیومد و ی لحظه نمیتونستم جلوی اشکمو بگیرم،خواهرم اومد تو گف چی شده، مامانم گف داره میره و این صداشو بلند کرد و گف مگه من چی گفتم! منم گفتم مگه تو حال و روز منو نمیدونی ک این رفتارو میکنی برگشت چند تا فحش هم ب همسرم داد ک دلیل حال بدت شوهر نفهمته. خلاصه دلم خیلی گرفته، تنها کسی ک باهاش درد و دل میکردم همین خواهرم بود ک اینجوری جوابمو داد! دلم خیلی گرفته، نمیدونم چیکار کنم اصلا، همینجوری اشک چشمام میاد پایین، از طرفی دلم نمیخواد پسرم ببینه، نمیخوام بفهمه من چقد آدم ضعیفیم، ولی انگار باید اونم بفهمه من چیم....