سوال های مرتبط

مامان همایون مامان همایون ۱ سالگی
تجربه زایمان طبیعی:
تو ۳۹ هفته شنبه شب با دو سانت دهانه رحم رفتم پیش دکترم برای معاینه، دکترم معاینه تحریکی شدیدی انجام داد که بعد از سه ساعت دردام به طور منظم هر ۵ دقیقه شروع شدن. اول خفیف بود تا ۶ ساعت بعدش که تقریبا حدودای ۳ صبح رفتم زایشگاه ماما چک کرد گفت هنوز ۲ سانتی و تو فاز نهفته ولی اگر میخوای الان بستریت کنم که صبح با اجازه دکترت سرم فشار شروع کنیم.
بستری شدم ساعت ۴صبح دردام همونطور خفیف بودن تا ساعت ۶ صبح که هی دردام شدید تر و شدید تر شدن. قبل من یکی داشت زایمان میکرد منم چون صدام در نمیومد کسی حواسش به من نبود. دیگه ۶ صبح یکی اومد نوار قلب وصل کرد بهم و رفت. نوار قلب همانا و دردای شدید و شدیدتر همانا. منم هی از درد ناله میکردم ولی صدام به جیغای اون مامانی که داشت زایمان میکرد نمیرسید 😅.
دیگه بالاخره بعد چهل دقیقه بالاخره مامایی که بهم nst وصل کرده بود یاد من افتاد و اومدن با چند نفر دیگه بالا سرم معاینه کردن و نوار قلبو چک کردن گفتن با دردای خودش بدون سرم فشار الان شده ۴ سانت و وارد فاز فعال شده و اینا. گفتن پاشو یکم راه برو و ورزش کن و دستشویی برو تا ماما همراهتو زنگ بزنیم بیاد.
ادامه تاپیک بعدی...
مامان 🌻صبرا🌻 مامان 🌻صبرا🌻 ۴ ماهگی
دیگه از ساعت یازده چهار بعدازظهر هی معاینه میکردن و منم سه سانت بودم هیچ تغییری نمی‌کردم و تو همون تایم خیلیا زایمان کردن رفتن دیگه روحیم از دست دادم نشسته بودم گریه می‌کردم که دکترم گفت زایمانت طول می‌کشه من میرم چند ساعت دیگه میام به ماماها هم گفت مریض منو معاینه نکنین دیگه تا خودم بیام همینجوری تا ساعت هفت و نیم نشستم دیگه همون دردای کمم تموم شده بود رفتم به یکی از ماما ها گفتم زنگ بزنن به شوهرم برام‌‌ ماما همراه بگیره و بی حسی دیگه تا ساعت هشت هم ماما همراهم اومد هم دکترم معاینه کردن دیدن هنوزم همون سه سانتم دیگه دکتر گفت کیسه آبشو پاره کنین و آمپول فشار بزنین ماما این کارارو برام‌‌ کرد و دردام‌ شروع شد خییییلی شدید بود دوتا آمپول فشار زدن ماما گفت از تخت بیام پایین شروع کرد باهام ورزش کردن تا جایی که دیگه نتونستم واستم گفت برم رو تخت و یه آمپول بی حسی زد آمپوله جوری بود که تا زد گیج شدم و خوابیدم باز تا دردم می‌گرفت از خواب بیدار میشدم از درد شدید ناله میکردم باز تا تموم میشد خوابم می‌برد آمپول بیهوشی بود بیشتر تا بی حسی 😂دردامو که اصلا کم‌نکرد ولی انقدر گیجم کرد که خیلی چیزی متوجه نمی‌شدم مخصوصا وقتی ماما کمرمو ماساژ میداد دردش قابل تحمل میشد
مامان آقاعلی🌱 مامان آقاعلی🌱 ۵ ماهگی
جمعه ساعت ۲ و نیم ۳ امپول فشار کم کم تزریق کردن با سرم
دیگه کم کم دردای شبیه پریودی اومد سراغم تا شب ساعت ۱۲
چند بار معاینه شدم بدنم تغییری نکرده بود
هزاربارم نوار قلب جنین گرفتن ولی خیلی عالی نبود هی شیفت عوض میشد هی جدیدا کارای تکراری میکردن

سرم قطع کردن منم کم و بیش دردای پریودی داشتم هی خانما جیغ میزدن کلی گریه میکردم میگفتم وای خدایا اونا که اینطورین من چطوری میشم کلا تو روحیم خیلی تاثیر داشت ولی جیغاشون طوری بود که ۲ ۳ دیقه بعد بچه دنیا میومد میگفتم پس دردش همون لحظات اخرشه بیشتر

ساعت ۶ مجدد معاینه و نوار قلب جنین و هیچ تغییری
صبحونه خوردم شیفت عوض شد بازم نوار قلب و معاینه و اینا
ورزش کردم اروم اروم و هی امپول فشار و سرم بیشتر کردن دردم هی بیشتر میشد یه بار همسرم اومد پیشم و رفت شب قبلشم چند دقیقه اومد
بعد دیگه دراز کشیدم و دوباره معاینه و نوار قلب جنین که اصلا خوب نبود

دردام ساعت ۹ ۱۰ به بعد خیلی شدید شده بود و دراز کشیده بودم نمیذاشتن پاشم نوار قلب همش وصل بود
ساعت ۱۱ ۱۲ دردا به اوج رسید که دیگه میپیچیدم به خودم نمیذاشتن پا شم

ماما همراهم شرایطمو‌ میدونست یه سری چیزای خاص بود که بهش گفته بودم کلی نمیومد‌ میگفت باید ۴ سانت باشی تا بیام.
و من همش ۲ سانت بودم
دکترم به خاطر خودم صبر کرد این همه که‌ میگفتم طبیعی میخوام وگرنه گفت همون دیروز سزارین میشدی با این نوار قلبای بد.

ساعت ۱ به بعد همسرم اومد پیشم دیگه زمینو چنگ میزدم از درد و نمیذاشتن پا شم
مامان علیرضا مامان علیرضا ۸ ماهگی
منم اومدم از تجربه زایمانم بگم🤭
دوشنبه هفته ی چهلم کامل میشد دکترم با وجود فشار خون بالا اصرار داشت به طبیعی ولی من اصلا درد و انقباض نداشتم گفت ناشتا بیا شاید سزارین بشی..منم ناشتا رفتم بیمارستان و تا کارام انجام شه ساعت ۹ بستری شدم ساعت ۱۰ سرم زدن و امپول فشار...معاینه هم شدم کامل بسته بودم‌و بدون درد...تا ساعت ۱۲ یه سانت باز شدم دکتر گفت ابمیوه و خرما بخور که قوت داشته باشی...دو ساعت بعد دوباره اومد معاینه کرد گفت همون یک سانتی تا فردا طول میکشه زایمان کنی و راه برو اینجا...پاشدم راه رفتم و اومدم دراز کشیدم‌ان اس تی رو دوباره وصل کردن ده دقیقه گذشت پرستار اومد نوار رو نگاه کرد رنگش پرید بدو رفت دکترو صدا کرد و دوتایی رفتن بیرون از اتاق ...منم خیلی ریلکس داشتم نگاه میکردم😂🤦‍♀️پرستار با دوتا ماما اومدن یکی سوند وصل میکرد اون یکی سرم رو کشید یکی سرم جدید زد منو نشوندن رو ویلچر و گفتن باید سریع بریم اتاق عمل قلب بچه اومده زیر ۱۰۰ تا ....با این حال من خیلی ریلکس و اروم بودم رفتیم‌اتاق عمل و بی حسی زدن و شروع کردن ساعت ۳:۴۵ ظهر علیرضای من بدنیا اومد قدش ۵۰ سانت و وزنش ۳۱۸۰🤗
مامان ملکا مامان ملکا روزهای ابتدایی تولد
خاطره زایمان:
۳۹هفته و ۴روز بودم صب از خاب که بیدارم شدم اندازه دوتا کف دست دیدم شلوارم خیس شده بعد یه نوار گزاشتم هر چی راه رفتم دیگه نیومد به مامانم گفتم بعد با مامانم رفتیم بهداشت ساعت دوازده اونجا گفتن به احتمال خیلی زیاد کیسه اب باشه یه نامه داد برای زایشگاه تا اومدیم خونه و رفتیم زایشگاه شد ساعت دو تا تشکیل پرونده دادن شد ساعت دو نیم و رفتم قسمت زایشگاه و ان اس تی وصل کردن و معاینه کردن که دو سانت دهانه رحمم باز شده بود ساعت چهار بهم سرم وصل کردن و امپول فشار تزریق کردن ساعت ۴/۲۵ ظهر بود که دردام گرفت با فاصله دو دقیقه که بعد از یک ساعت دکتر اومد کیسه ابمو پاره کرد که دردام یکم بیشتر شد بعد از نیم ساعت ماما همراه اومد و باهم ورزش کردیم دردام زیاد بود ولی میتونستم تحمل کنم به ماما گفتم که اپیدورال تزریق کنن رفت به دکتر گفت دکتر هم گفت چند دقیقه وایستا کار دارم انجام بدم بیام معاینه کنم ببینم در چه حالی یه رب بعد اومد دید هشت سانت باز شدم گفت نیاز نیس میخاست که بره گفتم سر بچه رو حس کردم به دو سه تا زور زدم بچه اومد بیرون همه پرستارا تعجب میکردن که اینقد راحت و زود زایمان کنم
مامان ایلیا💙🤰🏻 مامان ایلیا💙🤰🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان2:
خلاصه صبح شنبه با شوهرم راهی شدیم بیمارستان.. اونجا سریع برام پرونده تشکیل دادن و لباس و اینا بهم دادن بستریم کردن بردنش بخش زایمان همش خانومای باردار بودن... تا عصر نگهم داشتن دردام خیلییی کم شروع شده بود یه سانت بودم قرار بود امپول فشار بهم بزنن که زایمان کنم.. ساعت. 6 اومدن سرم زدن و امپول فشارو زدن داخلش.. نیم ساعت بعد دردای من کم کم بیشتر شد که یهو حس کردم آب ازم اومد با فشار و بدون اختیار به دکتر شیفت که. گفتم اومد معاینه کرد گفت خانوم بچت مدفوع کرده باید همین الان سزارین بشی... حالا من تو اوج درد از شانسمم گفتن اتاق عمل پره باید وایسی خالی شه... تا ساعت 9 من از درد زمینو گاز میزدم و نوار قلب بچم هم هی ضعیف تر میشد که دیگه اومدن بردنم.. منم تاحالا تو فضای اتاق عمل و این چیزا نبودم مث چییی ترسیده بودم دم و دستگاه هاشونو که دیدم دیگه بی حسی برام زدن و ساعت 9 و نیم بچم دنیا اومد ولی چون گفتن ممکنه مدفوع خورده باشه بردنش اتاق نوزادان منم ندیدمش تا 12 که از ریکاوری بردنم بخش... شب دکتر اومد چنان زخمو فشار داد که مردم و زنده شدم تا صبح هزار بار مردم و هیچ مسکنی برام نزدن الان بعد گذشت دوروز هنوز درد دارم ولی هربار که به بچم نگاه میکنم همش یادم میره....
مامان اریا مامان اریا ۱۵ ماهگی
پارت ۲
رفتم تو زایشگاه و گفتم درد دارمو خلاصه یه وحشی اومد بدون پماد زدن معاینه کردو خیلی دردم گرفت گفت یه سانت بازی ازم نوار قلب گرفتن باور نمی‌کردن که من درد دارم خلاصه تو نوار قلب ضربانه قلب بچه هی میومد پایین هی میرفت بالا خلاصه دردامم زیاد بود به هر زوری بود بردن بستری کردم غرغرای پرستاران بماند که چرا با یه سانت بستری کردن مگه ما وقت اضافه داریم خلاصه این حرفا رفتم دوباره معاینه شدم و گفت هنوز یه سانتی دکتر گفته بود امپول فشار بزنین ولی خب کلیه هان پروتئین دفع کرده ود گفتن نمیتونیم امپول بزنیم و خلاصه نوار قلب وصل کردن و رفتن تا خودم درد بگیره ساعت ۸ شب بستری شدم تا ۶ صبح یه سره دردا میومد میرفت اومدن معاینه میکردن شده بودم دو سانت با هر بار معاینه دردام بیشتر می‌شد خلاصه رفتن دوباره ۴ بعد از ظهر اومدن معاینه کردن ۳ سانت بودم ولی دردام زیاد بود خیلی زیاد پرستارانمیدونستن سر بچه تو کانال زایمان نیست همچنان کلی درد دردام زیاد بود ولی رحمم باز نمیشد گفتم من ماما میخوام خلاصه یه ماما اومد زیر سرم معاینه کردو گفت شدی ۵ سانت ولی سر بچه تو کانال زایمان نیست دردات زیاده خیلیم زیاده ولی سرش تو کانال نیست داره روخودش فشار میاره و اینکه تا یه ساعت دیگه اگه نتونی میبرن سزارین کل خوانوادم در زایشگاه همش میگفتن ببرین سز کنین داره میمیره چون خیلی درد داشتم
آواتار مامان پرنسس زیبا مامان پرنسس زیبا پرنسس زیبا ۳ سالگی
لایک کن حداقل تا بخونیم.
آواتار مامان 🩷زندگیم🩷 مامان 🩷زندگیم🩷 🩷زندگیم🩷 ۳ سالگی
آخ آخ آره بخدا منم همیشه این موضوعو میگم به همه بچ ... ادامه پاسخ