بیایید تابگم براتون چطورزایمان کردم ساعت هفت مغرب بود پشت وشکمم دردگرفت یهومیامدومیرفت شوهرم رفت بیرون ساعت یکه شب دردشدید شد راه افتادیم معاینم کردن ی سانت بودم گفتن برو خونه گفتم درددارم باورنمیکردن تاساعت هفت صبح دردشدیدوشدید ترمیشد امدم بیرون انقددادزدم بازمعاینه ویک سانت گفتن ببرین بستری رفتم نوارقلب گذاشت وسوند باسوند شدم چهارسانت بعددوساعت دیگ شدم شش سانت امپول فشارزدن انقددادزدم تمام بیمارستان جمع شدن هی میگفتن ساکت بعد دوباره معاینه شدم هنوزشش تامغرب بازگریه ودادساعت نو شب کیسه آب پاره شد بعد دردشدید شدم مرگوب چشام دیدم بعد هیچکس جوابمونمیداد شدم نه سانت میگفتن بایدبشی ده گفتن ورزش کن نتونستم بلندشدم افتادم تواتاق نوارقلب وسرمو پرت کردم گفتن بچه افت فشارداد دکتره اومد بی حسی زدو دوسه تازورمحکم زدم که بچه بیرون اومد انقددردکشیده بودم تمام بدنم میلرزید واقعا زایمانم سخته سخت بود

۴ پاسخ

منم سنندجم چه بیمارستانی رفتی؟

وای هوری دلم ریخت یکشنبه منم زایمان دادم تو روخدا دعا کنید واسمون زایمان بدون درد واسترسی داشته باشم

الهی❤❤❤❤،واقعا آخراش که دیگه خیلی سخت میشه،ولی وقتی بچه اومد دیگه دردات میرن.قدمش مبارک باشه عزیزم

بازم خداروشکر بچه بدنیا اومد😍

سوال های مرتبط

مامان بهار مامان بهار ۸ ماهگی
تجربیه زایمانم
صبح دردام گرفته میره دردام قابل تحمل بود عصر حموم کردم بعد غروب شوهرم اومده خواستم برم پیشش یه دفعه دردام زیاد زدن از درد نتونستم بلند شم بعد دردام رفت رفتم پیشه شوهرم نشسته هچ درد ندارم بعد تا شب دیگ درد گرفته هر ۵ دقیقه میگیره میره ولی قابل تحمله گفتم میمونم خونه دردامو میکشم تو خونه تا ساعت ۱۲ دیگ نمیتونم تحمل کنم دردام زیاد شده رفتم معاینه ام کردن گفتن یک سانت بازه 🥺حالم بد شد گفتم اخه این همه پیاده روی ورزش یک سانت فقط بعد بهم گفتن برو یه چیز بخور بیاد رفتم و با این درد هم پیاده روی میکنم اومدم بیمارستان نوار قلب گذاشتن منم هی جیغ میزنم از دردام بعد بستریم کردن بعد یه دفعه دردام بیشتر شدن دیگ نمیتونم تحمل موهامو میکشم بعد معاینه ام کردن گفتن هنوز یک سانت تا ساعت ۳ دو سانت شدم گریه کردم گفتم از صبح تا الان فقط دو سانت گفتم تا ده سانت میمیرم از این دردا بعد پرستار صدا کردم بهش گفتم به همرام بگو بیاد گفت نمیشه بعد هی داد میزنم شوهرمو صدا میکنم گریه میکنم بهشون گفتم نمیخوام طبیعی زایمانم کنم منو ببرین اتاق عمل گفتن نمیشه تا ساعت ۵ چیزی داره میاد جیغ زدم پرستارا اومدن معاینم کردن گفتم ۱۰ سانت بچه داره میاد بعد گفتن هر وقت بچه ات اومده زور بزن نفس کش گذاشتن گفتن نفس عمیق بکش ولی من نمیتونم درد دارم ولی گفتم من نمیتونم و هی نفس عمیق میشکم دردم میره زور میزنم گفتم دیگ چنتا زور بزن بچه سرش اومده بعد زور شدم بچه اومده امپول زدن بخیه ام زدن وقتی دخترمو دیدم همه دردام یادم رفت 🥹♥️
مامان جوجو مامان جوجو ۴ ماهگی
پارت ۲ زایمان طبیعی 🥲
همون ماما ساعت ۹ اومد آمپول فشارمو زد تا ۹ و ربع دردام کم کم خیلی خفیف شروع شد اولاش دردام هر ۱۰ دقیقه یکبار بود بعدش ساعت ۱۰ معاینه شدم یک سانت و نیم بودم و دردم هر ۵ دقیقه یکبار شد تا ساعت ۱۱ ۲ سانت شدم و دردام هر ۲ دقیقه یا ۳ دقیقه بود دیگه تا ساعت ۱۲ دردام اصلا مکثی نداشتن و اومدن معاینه کردن گفتن ۲ سانت تحت فشاره آمپول فشار خاموش کردن و گفتن دیگ از الان به بعد فقط دردای خودته ساعت یه ربع به ۲ بود ک بازم معاینه شدم البته درد شدید داشتم و ۳ سانت بودم دیگه دردام هی بیشتر می‌شد ساعت ۲ و ۴۰ دقیقه بود صداشون زدم گفتم من درخواست ماما همراه میخام دیگه تحمل این همه درد ندارم و بازم معاینه شدم ۵ سانت باز بودم ک گفتن هزینه الکی نده تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی نصف راه اومدی و کیسه آبم رو ترکیدن واسم ولی بعد از هر معاینه من خونریزی داشتم
ساعت ۴ و نیم من احساس مدفوع داشتم میخواستم برم دستشویی ولی گفتن رو تخت کار خودتو بکن لگن درد شدید داشتم وقتی دردم میگربت تمام بدنم به لرزش میوفتاد بعد ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه شب واسم گاز بی حسی آوردن ک بتونم درد تحمل کنم و معاینه شدم ۹ سانت بودم تو همین لحظه فهمیدن صدا قلب بچه ام اف کرده زود اکسیژن بهم وصل کردن و گفتن نفس عمیق بکش تا اینکه صدا قلب بچه ام درست شد
ادامه پارت بعدی🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
مامان دلوین و راوین🩵 مامان دلوین و راوین🩵 ۶ ماهگی
مامانا منم تجربه زایمان خودمو براتون بگم😁😁
من ۳۹ هفته کامل بودم رفتم برا معاینه بیمارستان گفتن سه سانت بازی باید بستری بشی اصلا درد نداشتم ولی شکمم خیلیییی سفت میشد نی نی هم از شبش کلاااا درحال تکون بود
خلاصه گفتن باید بستری بشی منم چون فقط دخترم با من بود گفتم باید وایسید شوهرم از سرکار بیاد دخترمو بدم بهش اینجا کسی رو ندارم ،مامانمم زنگ زدم گفتم بیاد بلیط گرفتم راه افتاد
رفتم پرونده خودم تشکیل دادم تا شوهرم برسه میگفتن بیرونم نرو همینجا بشین میترسیدن در برم😂
منم قایمکی در رفتم رفتم بیرون نشستم تا شوهرم برسه ساعت شد خلاصه رفتم بستری کردن سرم وصل کردن ی مامای همراه هم دادن فقط اون رسیدگی کنه،خلاصه بعد ی ساعت یکم درد داشتم همون سه سانت بودم کیسه آبمو ترکوندن همرو خالی کردن ینی انقد درد داشت🥲🥲یکم آروم شدم دوباره بعد ی ساعت دوباره شدت گرفت دردام گفتن امپول بی درد میخوای توی چهار سانت بزنیم برات گفتم اره خلاصه چهار که شدم بعد ی ساعت،آمپول زدن بعد اون دیگ هیچ درد نداشتم خداروشکر بی حس شدم😃نیم ساعته فول شدم خداوشکر بعدشم ده دقیقه ای زایمان کردم بعد بخیع زدت تازه بی حسیم پرید خیلی خوب بود،من سر دخترم انقد درد کشیدمممم نگو
مامان تیام مامان تیام روزهای ابتدایی تولد
مامان فندوق مامان فندوق ۶ ماهگی
دیروز ۱۴۰۳/۳/۲ ساعت ۵ صبح از خواب پریدم دل درد کمردرد داشتم اما منظم نبود تا ساعت ۹ بود که دیدم دردم ۵ دقیقه منظم شدم و رفتم سرویس با ادرارم خون اومد نشونی رو دیدم دیگه اماده شدم ساعت ۱۰ شد تا رسیدم بیمارستان ۱۱ بود معاینه شدم ۲ سانت بودم رفتم تا ساعت ۱ پیاده روی دوباره رفتم معاینه گفت نزدیک س سانت رفتم پیاده روی دوباره تا ساعت ۳ نیم شدم ۴ سانت دیگه بستری کردن دردام خیلی شدید هر ۳ دقیقه میگرفت ول میکرد با معاینه اخری کیسه ابم سوراخ شد وقتی رفتم داخل دوباره معاینه شدم ۵ سانت شده بودم دیگ کیسه اب ترکید بردن اتاق زایمان منو دردام خیلی شدید بود بهم گفتن برات اکسیژن وصل میکنیم ۲۰۰ تومن هزینه جدا میگیریم و دردت کم میشه منم قبول کردم اکسیژن اوردن بجای ک دردام کمتر بشه بیشتر شد سه بار مدفوع کردم از زور زیاد دیگه جیغ دادم شروع شد از ساعت ۶ زور میزدم دیگ ۱۰ سانت شده بودم زور زدم ماما گفت دارم سرش با موهاش میبینم زور زیاد میزدم خیلی خیلی درد هم داشتم اصلا تخت مناسبی برای زایمان نبود بنظرم برام خودم دستام