۶ پاسخ

من میگم پشت هم آوردن اشتباه باید حداقل چهار سال فاصله سنیشون باشه

ببخشید بی احترامی نشه شما ها که فکر بچه دوم هستید فکر ایندش هم هستید ،چیکار کنه با این اوضاع اقتصادی،بعد خودتون باید از وقت تفریح همه چی خودتون بزنید ،یا فقط بخاطر اینکه بچه تون تنهاست بچه میارید

منم بچه دوم میخوام ولی انشالله سالِ دیگه بعد از پروژه پوشک،اقدام میکنم

منم همیشه دلم میخواست بچه هام پشت سر هم باشن که باهم بزرگ شن
ولی الان اصلاااا نمیتونم حتی بهش فکر کنم صبر میکنم که بزرگ شه بعد
آخه سختی بچه داری با مادره

من تو یک آپارتمان خانوادگی زندگی می کنیم اکه خواهرم و مامانم نبودن واقعا سخت بود برام خصوصا دخترم شدیدا شیطون شده و پر گریه ،دختر دومم دوماه دیگه باید به دنیا بیاد.

من تا دوماه پیش قصد دومی و داشتم اما فعلا بیخیال شدم تا بزرگتر بشه

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
سلام مامانا ،یکم درد و دل داشتم
من مامان دوتا پسر کوچولم پسر کوچولوی من الان یک سال و ده ماهشه خیلی روزهای سختی رو گذروندم الان که بچه هام بزرگتر شدن خیلی خیلی بی حوصله و عصبی شدم ،احساس کم بودن میکنم به حال مادرهایی که یک بچه دارن غبطه میخورم ناشکری نمیکنم عاشق بچه هامم ولی خب همیشه تو جمع ها و جاهایی که میرم من نمیتونم به دوتاشون برسم هم خودم و هم بچه هام سردرگمیم
احساس میکنم صبر و همه آرامشم رو برای همیشه از دست دادم از اون دختر اروم و صبور و مهربون هیچی نمونده انقدر که پسر بزرگم کولیک داشت و رفلاکس پنهان و تا هفت ماه همش گریه بعدش هم که لج و اعصاب خوردی بعدش هم ناخواسته باردار شدم یه بارداری سخت و پر از استرس چند روز قبل از زایمانم یکی از نزدیکام فوت شد و ووووو خیلی داستانهایی که پسر دومم داشتم
خیلی قوی بودم یه تنه و دست تنها بچه هام رو تا اینجا رسوندم ولی الان دیگه بریدم خیلی خسته ام بیشتر بخاطر اینکه نمیتونم مادر همراه و خوشحالی برای پسرام باشم ناراحتم ،دعواشون میکنم خودم بیشتر از اونا گریه میکنم و داغون مییشم ولی نمیتونم رو اعصابم کنترل داشته باشم چند جلسه تراپی هم رفتم ولی بخدا وقت اونم‌نداشتم و اصلا بهتر نشدم
ترو خدا تا وقتی از ارامش اعصابتون مطمئن نشدین بچه دوم‌نیارین چون واقعا از دنیا و همه چیزای مورد علاقتون که دور میشید هیچ یه مادر افسرده هم میشین
مامان علیرضا🌻💛 مامان علیرضا🌻💛 ۲ سالگی
دیشب با صمیمی ترین دوستم قرار گذاشتیم فردا همو ببینیم صبح از ذوقم شیش بیدار شدم کارامو کردم رفتیم کافه چون ی ساعت فاصلمونه و راهمون از هم دوره رفت و اومد سخته خلاصه ک کلی خوش گذشت جاتون خالی 😊❤️
از وقتی ک اونجا بودم تا همین الان مدام ی چیزی ته ذهنمه و اذیتم میکنه
بابای علیرضا عاشق بچست خیبی هم اثرار داره به بچه دوم روزی ی بار یاداوری میکنه انقدر گفته علیرضا یاد گرفته میاد بهم میگه نی نی میخوام بعد با دستش عدد دو رو نشون میده میگ دوتا نی نی بیار 😂😅
یعنی از وقتی که علیرضا یک ماهه شده هی گفته بچه میخوام من به روری خودم نمیاوردم تا الان ک دوسالش شده دیگه انقدر گفته خودمم این مدت نرم شدم نظرم بود بعد بهبودیم اقدام کنم
ولی امروز ک رفتم خیابون انقدر با بچه کوچیک سختم بود ک نگو
مدام پیش خودم میگفتم با علیرضا وضعت اینه به فکر دومی هم هستی حس میکنم بچه جلوی خوشی و پیشرفت ادمو میگیره مخصوصا بچه دوم حالا یکی رو میشه به هر طریقی هندل کرد دوتا شد ن دیگه خیابون میتونی بری ن خرید ن پیش دوستات از وقتی اومدم خونه مدام با خودم میگم بچه خوبه ولی اسایش ادمو ازش میگره
شمایی که دوتا بچه دارین چطور کاراتونو میکنین ؟