دیشب با صمیمی ترین دوستم قرار گذاشتیم فردا همو ببینیم صبح از ذوقم شیش بیدار شدم کارامو کردم رفتیم کافه چون ی ساعت فاصلمونه و راهمون از هم دوره رفت و اومد سخته خلاصه ک کلی خوش گذشت جاتون خالی 😊❤️
از وقتی ک اونجا بودم تا همین الان مدام ی چیزی ته ذهنمه و اذیتم میکنه
بابای علیرضا عاشق بچست خیبی هم اثرار داره به بچه دوم روزی ی بار یاداوری میکنه انقدر گفته علیرضا یاد گرفته میاد بهم میگه نی نی میخوام بعد با دستش عدد دو رو نشون میده میگ دوتا نی نی بیار 😂😅
یعنی از وقتی که علیرضا یک ماهه شده هی گفته بچه میخوام من به روری خودم نمیاوردم تا الان ک دوسالش شده دیگه انقدر گفته خودمم این مدت نرم شدم نظرم بود بعد بهبودیم اقدام کنم
ولی امروز ک رفتم خیابون انقدر با بچه کوچیک سختم بود ک نگو
مدام پیش خودم میگفتم با علیرضا وضعت اینه به فکر دومی هم هستی حس میکنم بچه جلوی خوشی و پیشرفت ادمو میگیره مخصوصا بچه دوم حالا یکی رو میشه به هر طریقی هندل کرد دوتا شد ن دیگه خیابون میتونی بری ن خرید ن پیش دوستات از وقتی اومدم خونه مدام با خودم میگم بچه خوبه ولی اسایش ادمو ازش میگره
شمایی که دوتا بچه دارین چطور کاراتونو میکنین ؟

تصویر
۱۲ پاسخ

دوتا بچه دیگه یعنی مادری فقط
برای خودت وقت‌نداری تا بزرگ بشن یکم شاید وقت کنی کارای کوچک برا خودت بکنی یدونه هم نیس بسپاری یکی نگه داره اون یکی هم ادمه دوتا بچه رو چجوری نگه داره
من خودم اصلا دومی رو نمیخوام تا اولی کامل مستقل نشده(شوهرم که اصلا نمیخواد)

یه روز دوستم گفت اگه میخوایی هیچی از زندگی نفهمی دوتا بچه بیار حرفشو قبول نداشتم حالا به حرفش رسیدم ولی خداروشکر چی بگم تک فرزندی هم یه جور سخته در کل نظر من اینه آدم اصلا بچه نیاره چون باید از خودش بگذره

عزیزم من ۴تادارم وکلاازخودم وخواسته هام وخوشی هام گذشتم به خاطربچه هام من ازاولشم دوست ورفیق نداشتم وبدون شوهرم یامامانم یامادرشوهرم بیرون نمیرفتم به خاطرهمین همه دل خوشیم همین بچه هامن

الان مطمئنا اذیت میشی اختلاف سنی ۴ سال به بعد بهتر میشه ، بچه های من ۴.۵ سال اختلاف سنی دارن حداقل درگیر حسادت و اذیتهای بچه بزرگم نیستم اما بازم دو تا بچه خیلی سخته و وقت کمی برای خودم دارم البته من خودم اینطوری راحتم و از شرایطم راضیم

سلام عزیزم اتفاقا دغدغه منم هست از یه طرف می‌گم زوده از طرفی می‌گم اونم بیارم دیگه راحت بشم بچه هم تنها نمونه نمیدونم

عزیزم همیشه که انقدی نمیمونن،الان اقدام کنی تادومی بیاداین ۳ساله شده وفهمیده تر اتفاقابهترخودتم راحت میشی باهم بازی میکنن

خب بچه رو میسپردی به خودش یا مامانت کسی
تنها میرفتی
چه کاریه
اصلا اونجوری که خوش نمیگذره بیرون

در مورد بچه دوم حرفت درسته
ولی خب باید خیلی بهش فک کنه آدم
منکه یه سری شروط گذاشتم انشالله اجرا کنه بعد بچه ۲
والا

بنظرم اگه همسرت پرستار میگیره بیار
وگرنه از همه‌چی میفتی
الان ی دونه هم سخته
مثل قدیم نیست که هرخونه ۵ ..۶ تا داشتن
الان تربیت و آینده بچه ها مهمتره
بنظرم ی سال به خودت فرصت بده برو سراغ کار و درآمد زن مستقل ی چیز دیگس
خدایی نکرده اتفاقی بینتون بیفته دستت به جایی بند نیست
بقول خودت سنی هم نداری هنوز وقت داری
حداقل اولی بره مهد دومی رو بیاری

عزیزم دو تا بچه خوبه اما بزار ۵ سال بشه بعد یکی دیگه اینجوری تا اون بدنیا بیاد اولی به هر حال نزدیک ۶ سال میشه میتونه از پس کاراش بربیاد پشت هم خیلی سخته

من روزی صدبار این دیالوگ رو توو ذهنم مرور میکنم
اینقدر برای اوردن بچه ی دوم دو دلم که خدا میدونه... بچه داری خیلیی سخته خداییش همین الانشم دوساله من کارمو ول کردم .. تا یکم بچم بزرگ بشه برگردم سرکار میخوام بچه دوم رو بیارم اینجوری میشه که باید قید همه چیو بزنی و بشینی توو خونه بچه داری کنی حتی یه مهمونی مثل آدم نمیتونی بری

ب سختی😑😑😑😑😑

همسرت چطوره ؟برای نگهداری بچه کمکت می‌کنه ؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان آبنبات چوبی مامان آبنبات چوبی ۲ سالگی
میگم شما تصمیم دارید کی بچه دوم رو بیارید؟
من دوست دارم چون دخترم خیلی تنهاست ولی از طرفی این دو سال پییییر شدم چون دخترم خییییلی اذیتم کرد الان هنوزه قبل خواب سه ساعت روی پامه
شب ها نمیتونم دستشویی برم زودی می‌فهمه بلند شدم گریه و جیغ و داد
صبح ها هم تا دستشویی میرم پشت سرم بیدار میشه چون متوجه میشه کنارش دراز نکشیدم
دست به هرچی میزنم میخواد
یادش هم نمیره حاضره سه ساعت گریه کنه و خودش بکوبه زمین
حالا چند وقت پیش رفتیم هیئت
خانومه دخترش هم سن دختر من بود برای خودش با بچه ها بازی میکرد
من هرچی به دخترم میگفتم نمی‌رفت
ی بچه هفت ماهه هم داشت، بچه هفت ماهه ی کم گریه کرد ی جوری از کتف گرفتنش من قلبم درد گرفت
بعد خوابوندش
محکم گذاشتش روی فرش
من حالا تا ی ماه پیش هرجا میرفتم با بالشت و پتو
این همینجوری بچه رو گذاشت روی فرش خشک بعد اومد بلند بشه بد پا رفت روی دست بچه
بچه تکون نخورد
حالا مداح هم داد میزد اصلا این بچه براش مهم نبود
دیگه مادرش رفت اونور با خانم ها حرف زد
حالا دختر دو ساله من اون وسط داشت نعره میزد و ما باهم درگیر بودیم
من کوچیکترین کاری ک این خانمه انجام داد با بچه م انجام میدادم اونجا رو میذاشت روی سرش
مامان فندوق کوچولو❤👧 مامان فندوق کوچولو❤👧 ۲ سالگی
سلام عزیزان دل ممنون میشم راهنمایی کنید خیلی این موضوع اذیتم میکنه و ناراحتم ....دخترم خیلی اجتماعی هست و سریع ارتباط میگیره شاید خیلی کم اولش خجالت بکشه اما بعدش خوب میشه وقتی میریم بیرون سریع با هر بچه ای دوست میشه و دلش میخواد دست اون بچه رو بگیره و باهم بازی کنن و بدو بدو اکثرا هم با بزرگتر از سن خودش دوست میشه خیلی کم با هم سن هاش می چرخه و اینک سریع وابسته میشه وقتی میریم جایی یکم باهاشون بازی میکنه دوست نداره ک برن یا توی ساختمون دخترهای همسایمون خیلی بزرگترن دنبالشون گریه میکنه و ب زور میگ بیاین خونمون و این کارش واقعا من و عصبی میکنه یه چن باری بردمش پارکینگ با بچه ها بازی کرد اما موقع برگشت کلی جیغ و گریه ک من میخوام باشم پیششون یا اگ بیان جلو در خونمون میگ نی نی بیاد خونه واگ نیان تا نیم ساعت فقط گریه میکنه .صبح ک پا میشه تا صدای بچه هارومیشنوه گریه ک نی نی بیاد خونه ...شده جایی بریم ک رفته دست بچه هارو کشیده ک بیان باهاش بازی و اونا مقاومت کردن و نیومدن این رفتارش خیلی عذابم میده ده بارم واسش توضیح دادم گفتم ببین دختر گلم نی نی دوست نداره باهات بازی کنه زیاد اصرارش نکن اما نمیشه الان با دختر خواهرم اصلا نمیسازن دو دقیقه ک کنارهمن اون ۷ سالش اما اگ بیاد خونمون بخواد بره دنبالش خیلی گریه میکنه ....ممنون میشم بهم راهکار بدین ک چ جوری برخورد کنم با رفتارش
مامان جوجه مامان جوجه ۲ سالگی
از شیر گرفتن بچه 🙂

پارت۱:

سلام به همه ی مامانا و خداقوت از بچه داری ،میخوام تجربه ی خودم از شیر گرفتن بچه رو باشماها هم در میون بزارم شاید مادری مثل من استرس از شیر گرفتن داشته باشه و یا اینکه ندونه از کجا و چجوری شروع کنه ، میخوام کامل از اولش براتون بگم🙂♥️

( بچه ی
من به سینه م به شدت وابسته بود طوری که هر نیم ساعت یه بار باید بهش شیر میدادم😕😏)
از یکماه بیشتره که تصمیم گرفتم بچه مو از شیر بگیرم روز اول تایم ظهر صبح تا ظهر رو یه وعده رو کم کردم ، روز دوم یه وعده ی دیگه رو تا یه هفته این روند کم کردن رو ادامه دادم پایان هفته که شد دیگه کامل تایم بعداز صبحانه تا ناهار بهش ندادم
هفته ی دیگه به همین روند تایم ناهار تا شام رو کم و سپس قطع کردم
این روند رو تا دو هفته ی دیگه ادامه دادم
یعنی تایم صبحانه( بعداز خواب)
ناهار قبل و بعداز خواب
شام (قبل از خواب)
اینجوری شده بود که بچه م فقط موقع خواب شیر میخواست و بدون شیر نمیتونست بخوابه!!!!
که
۴روز پیش تصمیم گرفتم اونم ترک بدم ، روز اول تایم صبح رو بهش دادم ولی ظهر نه( منظورم برای خواب ظهره) یه عالمه بی تابی کرد و خیلی خوابش میومد ولی بهش ندادم و ظهر نخوابید و خیلی گریه و بی تابی میکرد منم بردمش مغازه و براش خوراکی خریدم توی خیابون میچرخوندم ولی بچه م طفلک خسته ی خسته بود وخوابش میمومد😔🥺 ولی من مقاومت کردم
این روند تا شب ادامه دادم، شام خورد و الان موقع خوابش بود ولی نمیتونست بدون ممه بخوابه ساعت نزدیک ۱۲شب شده بود ولی از صبح نخوابیده بود و بلند بلند گریه و بی تابی میکرد منم براش با گوشی کارتونی که دوست داره گذاشتم هم نگاه میکرد و هم بی تاب بود و باز مقاومت کردم تا اینکه در حین کارتون دیدن خوابش برد🥺