۶ پاسخ

منم باردار بودم ولی همه جا میرفتم اما زود خسته میشدم میگفتن باید پیاده روی داشته باشم حداقل ۱۰ ۱۵ دقیقه که من هم تا روضه پیاده میرفتم که هم پیاده رویمو میرفتم هم تو روضمو میرفتم اثراتشو هم دیدم میشه گف اصلا ورم نکردم اینم از برکات حضور در مجلس ابا عبدالله ع ...
ولی امسال خیلی دوس دارم برم روضه ولی بچه ها فضول شدن نمیدونم میتونم کنترل کنم یا ن

ای جونم♥️♥️♥️

من بارداری راحتی داشتم ولی همش استرس داشتم اصلا خوب نبود البته گهواره هم بی تاثیر نبود
من ک همه جا میرفتم فقط ماه اخر خوابیدنی برام سخت بود نمیشد جا ب جا بشم
الان ب نظرم بهتره بچه جلوی چشممونه

ای جونم 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

اتفاقا من امروز دیدم پسرم ۳۴ هقته و ۲ روزشه یاد بارداری افتادم اصلا نمی‌گذشت لامصب انگار دو سال طول کشید همش استرس و...

نه بابا، تو شکممونم استرس داشتیم.
الان خسته میشیم ولی باز میخندن میبینیمشون.

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۱۶ ماهگی
دلم خیلی گرفته خیلی جایی ندارم برا دردو دل امروز تولد دخترمه همش یاد روز زایمانم میوفتم ۳۴ هفته بودم سر کلاژ ساعت ۴صبح دردم گرفت باورم نمیشد دوتا بیمارستان رفتم آخرش بیمارستان قائم مشهد بستری شدم خودم مریض بودم خودایمنی کبد داشتم خیلی سخت و ترسناک بود تک و تنها باشوهرم از شهرستان اومده بودم دکتر برا کبدم مشهد ک دردم گرفت نه ساکی بسته بودم نه مادری بود باهام نه تجربه ای داشتم هیچی به هیچی نمی‌دونستم بچم میمونه یانه نمیدونستم میتونم زایمان کنم یا نه خیلی سر در گم بودم استرس داشت خفه ام میکرد بعداز زایمانم ۷ روز تو ان آی سی یو بودم پاهام به قدری ورم داشت ک کفش نمی‌تونستم بپوشم ۷ روز نخوابیدم شام و نهار یادم میشد آخرم با رضایت خودم بچه مو مرخص کردم با زردی ۱۱ تازه ماجرا ها شروع شد افسردگی بعداز زایمان سینه نگرفتن دخترم دخالت های بقیه برا شیر خشک دادن وضعیت کبد خودم رفلاکس بچم شیر نخوردن و سینه نگرفتن سخترینش بود ۶ ماه تو خواب شیر خورد بعدم پروسه دندون هم اضافه شد دیگ تو خوابم شیر نمیخورد غذا نمیخورد وای خدا ی من حرف و زر مفت بقیه هم بدتر ک‌چزا بزرگ نشده چرا لاغره یکسال با تموم سختی ها گذشت ولی وقتی دخترم میخنده تمام سختی ها یادم میره تمام دردهام تمام شب بیداری ها امیدوارم بزرگ شدنشو ببینم براش تعریف کنم ک چقدر سختی کشیدم برای داشتنش