ادامه قسمت ۲ تجربه زایمانم :تا اِن تی منو دید داد زد بیارینش بیارینش نباید عمل کنه گفت خانم هفتت کمه فلانه تو باید ۴۲ هفته بیای پیش ما طبیعی بیاری شوهرمو ترسوندن بچت میمیره نکن اجازه نده گفتم بابا نامه ختمم اینجاست جا بچم نیست نزاشتن از اتاق عمل برگشتم خونه و خیلی درد داشتم شدیدددد دکترمم بهم گفت تو تا ۳۷ هفته نمیکشی زهرا خانم من شب کار نیستم اگه نصف شب درد داشتی من نمیتونم بیام منم اخرش ۳۷ هفته ۱ روز دردم گرفت رفتم سونو گفتن بچت داره خفه میشه جاش نیست ادرارشش برگشت خورد تو کلیه اش ورم کرد تو باید زودتر زایمان میکردی جریانو گفتم دعوا شد با پرستارا سریع منو ساعت ۷ صبح بردن اتاق عمل دکترمم گفت اگه چیزیش شه اون دوتا پرستار جوابگو هستن اوناهم سریع فرار کردن یه بخش دیگه رو اتاق عمل ک جونم دراومد ن بیهوش شد ن بیحس البته نمیخام بترسونمتون من اورژانسی بودم کامل دردو حس کردم و ابرا ۳۷هفته ۱ کیلو با وزن ۴۲۵۰ بدنیا اومد و کلیه اش ورم داره تا الان از همینجا میگم خدا لعنتتون کنه که نزاشین اون روز زایمان کنم ک تا الان درگیرم دیشب تو جمع مادر شوهرم گفت فلان فامیل نوه امو نزاشت زود بدنیا بیاد خیر ببینع چیزیش نشد منم گفتم اتفاقا همون بدبختم کرد تو جمع بلندم گفتم حالا امشبم میرم میگم کلیه دخترم خوب نشد فقط بخاطر اینکه پرستار تو کار دکتر دخالت کرد مادر شوهرمم برای سونو بردم دکتر هم توضیح داد براش گفتم خاله حالا دیدی اون بدبختم کرد من هر ۲ هفته برای ابرا باید هی ازمایش عفونت بگیرم

۷ پاسخ

لعنت کنه پرستار و دکتری که چیزی نمیفهمه بلا نسبت😕🫤

منم خیلی بهم سخت گذشت با هماتوم و این داستانها روز آخرم با این که سزارین دوم بودم دکترم زیر میزی گرفت و بعدش زردی و هزار بامبول دیگه لعنت به بیمارستان و پرستار و دکترا بی وجدانش

منم سره زایمان دخترم خیلی سختی کشیدم خیلی انشاالله که هرچی زودتر ابرا جون خوب بشه و مشکلش حل بشه نگران نباش

اه احمقا

یاد خاطره تلخ خودم افتادم
واسه اینکه علاوه بر پول سزارين زیرمیزی هم بگیرن نوبت سزارين اختیاریم کنسل شد و بدون هیچ آمادگی طبیعی زایمان کردم 19 ساعت درگیر بودم تا به دنیا بیاد، خدا نگذره از دکترم وای کابوسه هنوز برام

‌الهی عزیزم چقدربده حق داری درکت میکنم😢
زهرامنم بدجوراسترسی شدم میبرمش این هفته دعاکن چیزی نباشه کلیه کیانا؟؟؟
تاپیک قبلت ازت سوال پرسیدم لطف کن جواب بده🙏🥺

خانما اون ۳۷ هفته ۱ روز هست کیلو اشتب نوشتم

سوال های مرتبط

مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان🌹
🌟پارت ۵ 🌟
نزدیک اتاق عمل شدیم همسرم بهم گفت زهرا یوقت استرس نداشته باشیا،منم با کمال اعتماد بنفس زیاااد گفتم نه استرس براچی من اصلا استرس ندارم و دستمون از هم جدا شد و در اتاق عمل بسته شد
حالا من بودم و یه عالمه پرستار خوشگل موشگل😁
تقریبا من دوسه تا تخت عوض کردم تا رسیدم به اتاق عمل همونجور که دراز کشیده بودم پرستارا یکی یکی میومدن و باهام حرف میزدن و شرح حال می‌پرسیدن
دکتر بیهوشیم قرار بود منو از کمر بی حس کنه یعنی قبل از اینکه میخواست اپیدورال کنه بهم‌گفت علائمی نداری منم چون فشارم بالا بود چشم راستم اصلا دید نداشت خدا رو خیلی شکر‌میکنم که دکتر پرسید و من جواب دادم وگرنه معلوم نبود چ اتفاقی برام میوفتاد
تا به دکتر گفتم چشم راستم اصلا دید نداره سریع خداروشکر کرد و گفت اصلا نباید از کمر بی حس بشی چون احتمال خونریزی مغزی وجود داره پس باید بیهوشت کنیم
من دوباره دراز کشیدم
دکتر بیهوشی مرد بود
دوتا دستام رو باز کردم و روی یه تخت مشخص گذاشتم
پارچه های سبز رنگی روی بدنم پهن کردن
محلی که قرار بود دختر نازنینم ازش بیاد بیرون رو با پنبه آغشته به بتادین زدن به شکمم
دکترم اومد
سلام‌کردم و گفتم‌دکترجان اول امیدم به خدا و بعد به شماست
دکترمم هم گفت فقد و فقد امیدت به خدا باشه
مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
دوباره ماما اومد معاینه کرد دید شدم هشت سانت دوباره گفت ورزش کن من رفتم دستشویی حس زور بهم دست داد سریع اومدم بیرون تا رسیدم بیرون حس کردم سر بچه اومد پایین از اون حس ترسیدم جیغ کشیدم پاهامو جفت کردم برع بالا🤣😑پرستار تو اتاق بود گفت چیشد گفتم بچه اومد گفت بدو بریم دستمو گرفت دوییدیم زایشگاه تارسیدم رو تخت دراز کشیدم دیدم ده نفرریختن اتاق و ی ماما اومد هی میگفت زور داشتی زور بزن سه چهار بار زور زدم تا پرستار بخش اومد بالاسرم شکممو فشار داد ک کمک کنه یهویی سر ماما داد زد چیکار می‌کنی پس بزن دیگ سریع اونم بدون بی حسی تیغ و زد دید نبرید دوباره زد من جیغ کشیدم خلاصه بچه و درآورد تا خواست در بیاره یهویی گفت هیییی انگار یچی شد سریع جمع شدن هی میگفتم چیه چیه نمیگفتن بهم پرستار بچه و ازش گرفت و داشت میبرد گفتم خدایا چقدر کوچولوعع گفت اصلا هم کوشولو نیس ی آقا پسر نازه بردنش حتی بغلم ندادن دیدم همه رفتن دو نفر موندن حتی باهام حرف نمی‌زدن کل اتاق شده بود صدای قیچی و بخیه بی حس نمی‌شدم چهار تا بی حسی زد برام ...نیم ساعت هم نشده بود زایمان کردم ولی بخیه یک ساعت نیم طول کشید نوبت ب بخیه های بیرونی رسید و ماما رفت موند پرستار باهام حرف میزد دردم و کمتر حس میکردم می‌گفت بچه اولته میگفتم اره می‌گفت چقد خوش زایی ماشالله🤣😑
مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
تا مامانم از در اومد داخل گریع کردم و مامانمو بغل کردم گفتم میترسم مامان گفت نترس هیچی نیست زود تموم میشه میگذره خلاصه شوهرم ویلچر آورد ساعت شش اینا بود سوار ویلچر شدم برم بالا شوهرم میدید میترسم با ویلچر برام ویراژ میزد تک چرخ میزد حالا من هی میگفتم ول کن آتلیه نرفتم نمیخوام زایمان کنم مامانم گفت پس بیا اینجا ازتون عکس بگیرم انقد خر بودم گفتم نه ولش کن ترسیده بودم نزاشتم😑🤣رفتیم بالا نزاشتن بقیه بیان بالا گفت گوشی هم نیار باز دوباره من شدم و اون اتاق کوفتی همش میرفتم دستشویی همش میومدن نوار قلب می‌گرفتن دیگ عصبی شده بودم همشو درآوردم رفتم دستشویی هی شکمم می‌گرفت ول میکرد درد اسهال بود یکم بیشتر پرستار اومد برام کیسه آب گرم آورد ک آروم بشم ماما اومد گفت دونیم فینگر باز شده دیگ چیزی نگفتن گفتم چی میشه گفت هیچی صبر کن فردا دکتر ها میان ازت تست کرونا بگیرن دوباره نوار قلب دوباره دستشویی این چرخه ادامه داشت تا ی ماما دیگ اومد و معاینه کرد گفت این ک رفت تو کانال زایمان چهارسانت باز شده سریع ی همراه بفرستین داخل آقا من سریع گفتم میترسم دکتر من نمیاد ماما همراه بشع من ماما می‌خوام گفتن شماره رو میذیم همراه زنگ بزنه سریع خودشو برسونه گفتم باشه خیالم راحت شد مامانم اومد داخل پیشم شروع کرد ماساژ دادن رفتیم تو دستشویی رو توالت برعکس نشستم مامانم آب گرم گرفت رو‌کمرم ماساژ میداد خیلی آروم شده بودم پرستار اومد بهش روغن داد دیگ با روغن ماساژ میداد گفتم فایده ندارع مامان می‌خوام دوش بگیرم سریع حموم کردم اومدم بیرون بهم سوزن زور زدن و گفتن دسته تخت و بگیر ورزش کن اسکات بزن من هی میرفتم دستشویی دکتر گفت زیاد نمون زور نزن تو دستشویی اگ حس زور داشتی بگو
مامان آیهان و ویهان مامان آیهان و ویهان ۸ ماهگی
پارت دوم

منو تو هفته ۲۹ ساعت ۹ شب اورژانسی زایمان سزارین کردن در حالتی که بهم گفتن یه قلت ۸۰۰ گرمه یه قلت ۱۸۰۰ تو اهرین سونویی که انجام دادن بخاطر کرونایی که تو بارداریم گرفته بودم وضعیت ریه ام افتضاح بود دکتر بیهوشی باهام صحبت کرد گفت نمیتونیم بیهوشت کنیم باید سری از کمر بگیری اینم بگم کنه من بخاطر اینکه احتمال زایمان زودرس داشتم دوبار هم امپول ریه زدم یکبار ۲۷ هفته یکبار تایمی که بیمارستان بستری بودم خلاصه که من تو ۲۹ هفته زایمان کردم با کلی استرس و حال بد اول قل ریزترم و دراوردن بعد قل درشت تر من صدا گریه شون شنیدم و بهم نشونشون ندادن گفتن خطرناکه بلافاصله باید بره تو دستگاه چون استرس داشتم فشارم داشت میرفت بالا دارو خواب اور زدن تو سرمم و خوابیدم بعد که بیدار شدم تو ریکاوری بودم فهمیدم که ان ای سیو بیمارستانی که زایمان کردم پر بوده بچه هامو انتقال دادن با امیولانس یه بیمارستان دیگه و حالا من مادری بودم که بچه هامو بدنیا اورده بودم ولی بچه ای کنارم نبود تمام اتاق های دور برم صدای بچه هاشون میومد و من هر بار قلبم هزار تیکه میشد واسه تکه هایی از وجودم که من حتی ندیدمشون و بردن جای دیگه …….
وحشتناک درد داشتم گفتم برام پمپ درد بزارن گفتن نمیشه باید تو اتاق عمل میگفتی دائم شیاف برام میزاشتن تادردم کمتر بشه
مامان احمد مامان احمد ۶ ماهگی
پسرم عادتشه هر شب تا خوده صبح بیداره بعد میخوابه گاهی هم یه جایش درد داره خوب تا خوده صبح گریه می‌کنه و طبیعتا من همش باهاش بیدارم و گاهی همسرمم بیداره توی این هفته و هفته گذشته همشو من تنها بیدار بودم بعضی وقتا فکر می‌کنم هر چقدر بیشتر سرویس میدی بقیه فکر می‌کنن خوب اینکه این همه جون داره پس میتونه دیگه مثلا هفته پیش پسرم تا خوده ظهر اصلا نخوابید منم همشو تنها بیدار بودم عصر آمدم بخوابم بیدار شد به شوهرم گفتم تو بگیرش و اتاق برو بیرون من بخوابم وقتی بیدار شدم میگه تو حتما از اینکه من شب خوابیدم تو بیدار بودی عصبانی بودی که میخواستی عصر بخوابی قیافه من پوکر بود برام سواله من به خواب نباید نیاز داشته باشم
حالا دیشم پسرم سرماخورده چند روزه دیشب خیلی گریه کرد غر زدم بازم من بیدار بودم البته من مثل همیشه شب قبلم نخوابیده بودم نزدیکایی ساعت پنج تا من شیر برای بچه درست کنم بچه خیلی گریه کردم شوهرم بیدار شد بغلش کرد و دیگه اون شیرشو داد بعد خواهر شوهرم آمد کمکم بچه رو گرفت. شوهرم ظهر آمده میگه واقعا باید خواهرم میمد ما خیلی به خواب نیاز داشیم
وقتی بهش گفتم ما اخه
من همش تنهام بهش بر خورد بهم گفت اصلا تو فقط برای بچه زحمت میکشی
شایدم من چون پریودم مغزم عصبیه